آفتابنیوز : باشگاه خبرنگاران جوان نوشت: علی مسعودی معروف به علی مشهدی، نویسنده و فیلمنامه نویس سریالهای طنز تلویزیونی است که کار خود را با نوشتن متنهای چند آیتم از برنامه ساعت خوش در سال 1374 شروع کرد و در طول این سالها داستان و فیلمنامه سریالهایی چون کوچه اقاقیا، یک و نیم هفته، سریال سه در چهار و بخشهایی از آقا و خانم سنگی را نوشته است.
همچنین در استندآپ کمدی برنامه خندوانه که به خوبی درخشید و توانست با خاطرات و بیان خود، لبخند را به روی لبان مردم بیاورد که در ادامه، سین جیم این هنرمند را میخوانید.
سین: مسعودی یا مشهدی؟
جیم: مشهدی، چون ناخودآگاه یاد امام رضا (ع) میوفتم و از طرفی خودم هم ارادت خاصی به ایشان دارم.
سین: شغل پدرتون چی بود و حال و هوای فضای خانواده چگونه بود؟
جیم: پدرم با نقل مکان به شهر مشهد ساکن این شهر می شود و در سال 42 و 41 با مادرم ازدواج میکند. پدر نظامی بود و همهش به این شهر و آن شهر میرفتیم ولی دوباره از سال 63 ساکن مشهد شدیم.
سین: یه خاطره جالب از دوران بچگی تون بگید که متعلق به دوران کودکی تان هست؟
جیم: از اون دسته بچههای شر بودم که همیشه قرار دعوا با بچهها میذاشتم، یادم هست وقتی بیرجند زندگی میکردیم و اون موقعها شهر کوچیکی بود که پشت خونه مون یه زمین گندم بود و توی یکی از این مسجدها برای کلاسای قالیشویی ثبت نام کرده بودیم. روز اول با سه، چهار تا از بچهها قرار دعوا گذاشتیم و رفتیم توی یکی از این زمینها که یه ذره سبزه زده بود و شروع کردیم به زدن همدیگه اما یدفعه دیدیم یه پیرمرد با چوب داره میاد سراغمون این اتفاق مال اوایل تیر ماه بود و تا شهریور که ما کلاس میرفتیم یواشکی جوری رد میشدیم تا ما رو نبیند، یکی از بچه ها هم کشیک می داد تا ما بتونیم رد شیم البته گاهیم پیرمرد خودشو به خواب میزد تا ما فکر کنیم اون خواب هست و ما رو گیر بندازه که آخر هم موفق نشد.
سین: نوستالژی علی مسعودی؟
جیم: من چیزی که خیلی دوست داشتم و دارم خلوتی خیابون بین ساعت یک تا سه ظهر توی مشهد بود که همه از سر کار میآمدن خونه و همه جا خلوت میشد و راس ساعت 9 شب که همه خانواده دور هم شام میخوردند. من و دوستانم با وجود اینکه همیشه همدیگر و میدیدیم ولی باز بعضی شبها دور هم جمع میشویم چیزی که الان وجود نداره و خیلی کمرنگ شده یا توی بیرجند هفتهای یک شب کل فامیل دورهم جمع میشدن و همه ی اعضا حتی فامیلهای دور مثل آشنای نزدیک بودن اما الان انگار همه نسبت به هم غریبه شدند.
سین: چقدر نویسندگی در استندآپ کمدی کمکتون کرد؟
جیم:در واقع من خاطراتم را پرداخت کردم، مثلا یکسری اصطلاحات به آن اضافه کردم که خیلی بهم کمک کرد و نقطهی شروع و پایان و نقطه عطف هم برایش تعریف کردم.
سین: ورودتون به استندآپ کمدی چطوری بود؟
جیم:من کسی هستم که دور هم جمع میشیم شروع میکنم به خاطرات تعریف کردن با لهجه و تیکههای خودم چند سال پیش وقتی رامبد خونهمون آمد تا سه شب بیدار بودیم و من براش خاطرهها مو تعریف میکردم و کلی هم خندید جوری که فرداش بهم زنگ زد که از دستت دیشب نتونستم بخوابم تا آمدم خوابم ببره یاد فلان حرفت میافتادم تا وقتی که این برنامه شروع شد و گفت بیا اجرا کن اولش گفتم نه و رو فرم نیستم که در جوابم گفت بیا همون خاطرهها تو تعریف کن و اینطوری شد که رفتم توی برنامه «خندوانه» و استندآپ کمدی رو هم اجرا کردم و مردم هم بهم خیلی لطف داشتن و استقبال کردند.
سین : بهترین بازگیر طنز ایرانی بنظرتون کیه؟
جیم: امیر جعفری،مجید صالحی، سعید آقاخانی از بازیگرانی هستند که بنظرم توی این زمینه موفق بودن و هستند. امیر جعفری که هم میتواند کمدی را خوب بازی کند و هم نقش جدی رو. بنظرم توی این سال ها ثابت شد، بازیگرایی که کمدی بازی میکنند نقش جدی رو هم می تواندن ایفا کنند. رضا عطاران هم در کل بهترین هست.
سین: جای چه کسی توی استندآپ کمدی خالی بود؟
جیم: داریوش سلیمی که وقتی خاطراتشو تعریف میکند من خیلی ازش میخندم و تقریبا 8 یا 9 سالی هست که با هم رفت و آمد داشتیم و حرفاش واقعا شیرین و خوش طعم هست.
سین: رامبد جوان را چطور میبینی؟
جیم: رامبد شخصیتی داره که واقعا دوست داشتنی و هیچ حسادتی درونش وجود ندارد. او میتوانست من و توی این برنامه نیاره یا کمتر بیاره ولی به من لطف داشت و قسمتهای زیادی من مهمان «خندوانه» شدم .
سین: اگر نویسنده نمیشدید چه شغلی و انتخاب میکردید؟
جیم: دوست داشتم بادیگارد میشدم، آن هم بادیگارد شخصیتهای مهم و معروف. از این گوشی که داخل گوششون با اون سیم پیچ پیچی که بهش وصل میشد و خیلی دوست داشتم یا اینکه سریع وارد میشدند و نگاهی به این ورو و اونور میندازن تا محیط و بررسی کنن بعد میذاشتن شخصیت معروف وارد شود کلا از این کاراش خوشم میاد.
سین: وقتی علی مسعودی دلش میگیره چیکار میکند؟
جیم: میرم زیر دوش گریه میکنم. یه وقتاییم که خیلی بهم فشار میاد و هیچ کاریم نمیتوانم بکنم و زورم به هیچ جایی نمیرسد میرم حرم امام رضا(ع). یادمه دو سال پیش بود، خیلی ناراحت بودم و راهم به هیچ جایی نداشتم تا خوب شه حالم، گاز ماشین و گرفتم و هزار کیلومتر رفتم تا رسیدم حرم امام رضا(ع) تا میتونستم گریه کردم و واگذارش کردم به خودش.
سین: توی خونه هم همینجور شاد هستید؟
جیم: هستم. حتی وقتی من پدر و خواهرم و توی یکسال از دست دادم و مجبور بودم هفت ماه مرگ پدرم را از خواهرم مخفی کنم، باز توی اون شرایط میخندیدم. من 14 سال پیش به این باور رسیدم که هر چیزی که قرار آدم بهش برسه، خدا باید خودش بده و هیچ موقع هم رفاقتم با دوستان به خاطر جایگاهشون نبوده است.
سین: واکنش مردم به اجرای برنامهتون چی بود؟
جیم: امسال بهترین سال زندگیم بود، با برنامه «خندوانه» من از تمام مردم انرژی گرفتم، حتی کسی بهم گفت که شش ماه بوده نخندیدم و با اجرای شما دوباره تونستم لبخند بزنم که این لبخند مردم برای من دنیایی از ارزش هست.
سین: چه چیزی شما رو خوشحال میکند؟
جیم: سلامتی مادرم که تمام عشقم هست و هر روز باهاش تماس میگیرم و صحبت میکنم. دوستی که هشت سال به خاطر مملکتمون جنگید و حالا گوشهنشین شده کسی که میتوانست بهترین خونه رو توی بهترین جای داشته باشد اما الان گوشهنشین شده است. انسان بزرگی که برای آزادی و رفاه همهمون جنگید و ازش خیلی چیزها یاد گرفتم.