کد خبر: ۳۴۶۷۱۸
تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۷

طنز/ ما کجاییم؟ دقیقا کجاییم؟

همنشینی یک نماینده مجلس با یک دانشمند، یک مورخ و یک شاعر دستمایه متنی طنز شده است.
آفتاب‌‌نیوز : روزنامه شهروند در ستون طنز خود نوشت:

«یک روز یک آقای نماینده و خسرو معتضد و شاه مازندران و عارف قزوینی و زکریای رازی دور هم نشسته بودند که یکهو حدادعادل بلند می‌شود و می‌گوید آقا همین اول داستان این جرثومه فساد رو حذف کنید وگرنه من می‌زنم بیرون. جایی که عامل انحراف جوانان حضور داشته باشه، جای من نیست. شاه مازندران با غیظ نگاهی به حداد کرد و گفت آقا با مایی؟ آقای نماینده جواب داد: نه آقا ما چه کار شما داریم، منظورم این زکریای رازی است که تا ولش می‌کنی می‌آید توی مطالب این نویسنده!

هیچی داشت گند می‌خورد به مطلب ما که خود زکریای رازی بلند شد و گفت: آقا جان هر کسی در خلوتش یک‌جور سرگرمی‌ای داره، شما یه سرگرمی‌ای داری، آقای شجونی یه‌ جور، این شاه مازندران یه‌ جور، منم سرم گرم کارهای علمی و اکتشافاتمه. همه این چیزهایی هم که توی گروه‌های تلگرامی پشت سر همه‌مون میگن شایعه است. بی‌خیال، دور همیم، بذار ببینیم ادامه مطلب چی میشه.

آقای نماینده هم گفت باشه و نشست سر جایش و این تنها باری بود که حدادعادل نشست سر جایش!

بله... این جماعت دور هم نشسته بودند که ناگهان خسرو معتضد فریاد زد: این دست‌های پشت پرده دارند چه‌کار می‌کنند؟

عارف قزوینی گفت: خسرو خوبان، تپل عمو، ٢٨ مرداد رو میگی؟

معتضد با فریاد جواب داد: نه آقا... اون که خوردند و بردند و تمام شد...

حدادعادل گفت: آقای معتضد! خواهش می‌کنم شما به این آتش ردصلاحیت‌ها دم ندهید، هیأت‌های نظارت هیأت‌هایی هستند که حواسشون به همه چیز هست. شما نباید زیر علم دیگران سینه بزنید...

معتضد: آقا من چه‌کار به ردصلاحیت دارم؟

کفاشیان پرید وسط: این قضیه AFC رو میگی؟ این چیز مهمی نیست. ما داریم رایزنی می‌کنیم. حالا‌حالا هم وقت داریم، درست میشه، چیز مهمی نیست، برای تیم‌های خودمون هم خوبه، دو سر مسافرت خارج میرن، روحیه‌شون خوب میشه، من خودم می‌بینی همیشه خوشحال و شاد و خندانم؟ چون دویست‌بار مسافرت رفتم! آره پشت پرده‌ای نداره! درست میشه!

معتضد دوباره فریاد زد: من چه‌کار AFC دارم؟ من اصلا یک عکس با شورت ورزشی دارم که الان واسه فوتبال و AFC بیام جر بدم ... پیرهنمو؟ دست‌های پشت پرده همین‌هاست که اهم رو مهم و مهم رو نامهم جلوه می‌دهند...

عارف قزوینی دستی به سبیلش کشید و گفت: ببم جان، شما چرا این قدر داد می‌زنی؟ فکر می‌کنی داد بزنی کسی میاد کمکت که از شر دست‌های پشت سرت خلاص بشی؟ نه ببم جان... این دست‌ها همیشه اون پشت‌مشت‌ها بوده! حالا شما کدومشو می‌گویی؟

شاه مازندران که تا الان ساکت بود و داشت با قمه‌اش دندانش را خلال می‌کرد، گفت: هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم توی جمع بزرگان و رجال از این صوبتا بشه! داداشمون صحبت سولماز خانوم رو می‌کنه! از استیج گذاشتنش کنار! ...لابد دیدید دیگه همه‌تون؟

همه همزمان با هم سر‌هایشان را به نشانه نفی تکان دادند و گفتند: نه... نه... ما ماهواره نداریم... نه... ما چیزی ندیدیم...

شاه مازندران چشم تیز کرد و گفت: آهان، یعنی هیچ‌کدومتون ماهواره ندارید؟ اینجا من فقط ماهواره دارم! آره! اصلا الکل رو هم من کشف کردم! به آیدین سیار سریع هم بگید دنبال مرد رویاهاش نگرده! الکسیس سانچز منم اصلا!

عارف قزوینی نگاهی که فقط از تزریقات‌چی‌ها برمی‌آید به شاه مازندران کرد و گفت: ببم جان، شما تا ملکه قزوین نشدی جل و پلاست رو بردار از مطلب برو بیرون! من نفهمیدم فلسفه حضوری شما توی این مطلب چی بود، هرجا زکریای رازی و کشفش رو دیدی که نباید سرتو بندازی بیای داخل که، اینجا جمع ادبا و مورخان و دانشمندانه. بفرما آقا جان، بفرما...‌ ای‌کاش همون‌جور که شاه مازندران رو سه‌سوته پیدا کردند، ببر مازندران رو هم پیدا کنند! من نمی‌دونم ما چرا از ردصلاحیت‌ها گرفته تا این‌که چی شد سولماز نخوند به همه‌چی کار داریم! برو آقا جون!»
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین