آفتابنیوز : علی رضا فکوری_سرویس سیاسی؛1)....آن جا که به جهان پا نهاده ام و بالیده ام،در کرانه ی جنگل نشسته است؛یک روستا ،که زیبایی اش شگرف و شگفت و ژرف است.بخش بزرگ کودکی ها و نوجوانی های مان – همسالان – در سینه ی همین جنگل سپری شده؛سینه ای که اکنون زخمی ست...به زخمهای ناسور.از زباله بگیر تا برسی به کشتار همه گیر درختان.در میانه ی این جنگل،کفه ی همواری داشتیم که چمنزار بود و آن جا بازی می کردیم؛از بازی های بومی بگیر تا برسی به امپراتوربازی ها – فوتبال.
این فوتبال ما ، اما داستانهایی دارد که یکی اش برمی گردد به بچه ای ریزاندام که به هیچ راه و بیراهی به «راه»نمی آمد و پیوسته بخشی از زمان بازی ما به باز و بست «دبه»های او سپری می شد.یک روز همگی بر آن شدیم که او را از بازی بیرون بگذاریم و چنین کردیم.بازی تا زمانی که توپ را می دیدیم برپا بود و تن های ترکه ای و کارآزموده ی ما خستگی را نمی شناخت.آن شب هم چنین بود:تا توپ را می دیدیم، دویدیم و یار«دبه ساز»ما هم نشست بیرون و تماشا کرد – تا آخر.به خانه هامان رفتیم و چون خورشید روز دیگر در حال فرو رفتن میان تاج های درختان بود،آمدیم بازی – خوش،خوشان و توپ به زیر بغل.اما،از دیدن آن چه پیش چشمان ما بود حیران شدیم: زمین بازی ما را سراسر کن فیکن یافتیم!....همان بچه ی «دبه ساز» شب هنگام بیل برداشته بود و همه ی زمین بازی را شخم کرده بود!
2)
وقتی خرداد 1392«حسن روحانی»برخلاف میل مخالفان اصل«میزان رای ملت است» دولت را به دست گرفت و بر پایه ی یک فرایند دیالکتیک تاریخی،«میانه روی» رو آمد تا«تندروی» و «محافظه کاری»چمدان هایش را ببندد،من – والبته بسیاری چون من – می دانستند که دولتی که نام خودخوانده ی «اصول گرایی» بر خویش نهاده بود، کاری کارستان کرده و «زمین بازی» را شخم زده است.این قلم بسیار پیش از آن یادداشتی هشدارآمیز در همین باره – و دست بر قضا با همین آغاز – نوشته بود که معطوف به قامت مطبوعات در همان زمان «هرس»،جایی منتشر نشد و پس از خرداد 92 ،که شاخ و تن های هرس شده پاجوش زدند و دمیدند تا رسیدند به هفت اسفند 94، دل و دماغی در کشاکش سختروزی های دوران روزمرگی برای یافتن و انتشارش نماند.
اکنون،که زمان سپری شده و داستان واقعی و معنای عاریتی و جعلی «اصول گرایی» و «پاکدستی» دولت های «کابوس» برآفتاب احکام قضایی و حقوقی و نیز غربال بی شفقت تاریخ افتاده است،گمان نمی برم کسی از میان جمعیت ایرانیان یافت بشود که میزان ژرفای شخم «عمیق» و بی مروتی که بر زمین بازی سرزمین مان رفته ،در نیافته باشد.رگ گردن گرو می نهم، هم آنان که در دفاع از آن چه که قابل دفاع نیست، به تارهای صوتی شان جفا روا می دارند و شب بیداری به وجدان های خود بار می کنند نیز می دانند چه بر سر کشورآمده است و آورده اند:آنان به خویشتن خویش هم دروغ می گویند؛ این مکانیزم دفاعی ناخودآگاه است.
ما ده – پانزده نفری سه روز کار کردیم تا لایه های برگردان شخم را از سینه ی زمین بازی مان برداریم ویک پاییزویک زمستان و یک دوماه ازبهار واپس را نیز شکیبایی کردیم تا زمین فوتبال مان درخور بازی شود؛اما پرزیدنت«حسن روحانی» ، یارانش در دولت و بیرون دولت (به ویژه ملت )شاید – پای می فشارم؛شاید - بتوانند به درازای چهارسال اول دولت «تدبیر و امید» بخشی از لایه های شخم عمیق کشتزار میهن رابردارند و سپس باید صبوری ریاضت آمیز پیشه کنند تا پس از آواربرداری،حاصلی از این کشتگاه به کف آید.
کیفرچنین جفایی چیست؟
این که گفته اند«خواستن توانستن است»چندان نزدیک حقیقت نیست؛زیرا ملت اگر هم بخواهند نمی توانند این تاراج «زندگی» را ببخشند و فراموش کنند.پدران این سرزمین،اگر بسیارباگذشت آفریده شده باشند وبسیارهم نجیب تربیت شده باشند، نمی توانند آنان که «دست» شان را در کاسه ی «نان» کودکانشان ترید کرده اند و اکنون نیز در پهنه ی همین سرزمین شلنگ می افکنند و شلتاق می کنند و «قاب» می اندازند،ببخشند – آن هم زیر پلک سازمان قضایی که باید دادگری بگستراند.
3)
....پکر است....حسابی پکر و البته بدوبیراه گو!قبض گاز و برق آمده و این بار دوتا باهم.شانس بامن یار است که قبض آب نیامده؛والا حسابم با کرام الکاتبین بود.مادرم ،چندسال است که هنگام نازل شدن بلای صورت حساب های آب و برق و گاز(البته روستایی) همین طور پکر و مکدر و درمانده و بد وبیراه گومی شود؛ارقام روی قبض ها را که برایش می خوانند خودش را گم می کند.عین جمله اش - که تکیه کلامش نیزبه شمار می رود - این است :«...بلا وارث آدم را قبض روح می کند!»...صورت حساب ها را می گوید.او این طور اما نبود. روزی که قرار شد نان پنجاه تومنی پا به پلکان هفت صد تومنی بگذارد و لوبیای ششصد تومنی به سمت شش هزار تومان میل کند و یک کاسه ماست برای این ملت سه هزار و اندی بنشیندو....به جایش چهل و پنج هزار تومان یارانه بدهند،مادرم خوشنود بود و لابد همانندان اونیز.من بهش گفته بودم که ذوق زده نشود.و بهش گفته بودم که عالم و آدم را خبر می کنند و پیش چشم هزاران دوربین و میکروفن و بلندگو،45 هزار تومان می گذارند این جیبت و 400هزار تومان از آن جیبت در می آورند- پنهانی وبه طراری!آن وقت این را نمی پذیرفت،اما اکنون دنبال یک نجات بخش و رهاننده است که«...این بی صاحاب را ندن و نان بشه پنجاه تومن...برق بشه دوهزار تومن..گاز بشه 1500 تومن...»زمان کار خود را به دادگری صورت می دهد؛اگر چه به بهای زندگی آدمیان.در شگفتم که چون است مادر عوام اندر عوام و امی من دریافته است که اسب تروایی به نام یارانه دیگر دلربایی و غمزه ای نمانده برایش،اما به اصطلاح «دکتر»های موسوم این را در نیا فته اند؟تاب باور این سخت است برای من!این زحمتی که بر دوش ناتوان ملت بارشده نزول آسمانی که نبوده است.هم آمر دار و هم البته مامور و عامل...آنها متهم اند وحداقل اتهامشان«حیف میل»،«اضرار به غیر» و«سوءمدیریت» است. انتظار مردم این است که متعرضین به حقوق قانونی شان در جایگاه اتهام نشانده شوند،نه بر مسنده های اکرام.
یا آن مردانی که از تریبونهای مهم،گلوی بلندگوها را می درند و حرکت دشوار و «آمپاس»گونه (نرمش) قهرمانانه ی مردان دیپلماسی کشور را – که به دهان شیر رفتند و درآمدند – آبنبات می نامند وخیانت وانمود می کنند
، دادستانی نیست از اینان بازجوید وباز پرسد که : چرا دستاورد «حاصل جمع خواست یک ملت و تصمیم ساخت حقوقی حاکمیت »کشور را تحقیرمی کنید؟ اگر نقدی دارید،با رعایت اصول و قواعد آن،من جمله:راستی،پاکدلی،دانایی،آداب ، ادب ومنطق در میانه نهید.هرچند کم گمان می کنم که ملت رو به مدنی شدن ایران،تحت تاثیر گویه ها و واگویه های کسانی قرار گیرد که تا چند سال پیش نامی از ایشان در جامعه – از عوام تا خواص – نشنیده بودیم؛کسانی که برای انتخابات هم «چرخ»می گذارند واگر ببینند هوا به سمت«پساوزی»است،مفهوم انتخابات را حرکت می دهند! در یک جغرافیا خطبه می خوانند و درجغرافیای دیگر نامزد انتخابات می شوند!...غافل از چشمان بی رودربایستی تاریخ.
4)
چندی پیش کارگری را با خود همراه کردم تا کاری را در خانه انجام دهم.تا بیاید و مشغول کار شویم،ساعت از 9 گذشت.غروب که هنگام معمول و متعارف تعطیل کار فرا رسید،آن مرد همچنان به کار – که سخت و طاقت فرسا هم بود – ادامه داد.گفتم:«آقاجان!...وقت تعطیلی کار شده...خسته نباشی!»می دانید چه گفت؟ درآمد که:« اجازه بده این مزدی را که دارم می گیرم ذبح کنم...حلال کنم...»
وکلایی که ملت انتخاب کرده اند و اجرت و منزلت شان بخشیده اند تا از حقوق شان در برابر تعرضات احتمالی حاکمیت و دولت دفاع کند، سرنا را از آن دم می نوازند!و«محمدباقر نوبخت» - به عنوان نماینده ی دولت و حاکمیت – از مردم در برابر وکلای آنان دفاع می کند!هرچند چنین دفاع شجاعانه ای از حق و حقیقت را نزد معاون رییس جمهوری، پیشتر از این و در مناظره های تلویزیونی انتخابات ریاست جمهوری دوره های گذشته،شاهد بوده ایم و آن را نزدیکی – بقول رهبری نظام «همدلی» - دولت و ملت ارزیابی می کنیم . همین شجاعت بی لکنت را در ادبیات رییس دولت و برخی دیگر از همیارانش نیز شنیده ایم که نشانه ی امانت داری و وفاداری به «رای مردم»است،اما مخالفان همین دولت،کار را به جایی رسانده اند که فکر می کنم در برخی جهات عجیب است.انگار برخی نمایندگان مجلس،که «صلاحیت»شان از سوی مردم «احراز» نشده، در پی تقاص و تلافی از ملت اند و نتوانسته اند انتخاب آنان را بپذیرند.
گمان نمی رود که چنین کابوسی از این پس در این سرزمین سایه بیفکند. «برتراند راسل»به درستی گفته است که برای نیکبختی یک جامعه،«سواد سیاسی» مهم تراز همه ی سوادها و علوم دیگر است (نقل به مضمون).ملت ما،در آستانه ی دستیابی به سواد سیاسی اند و این را درآرای مدنی انتخابا تی شان نشان دادند. هم چنین،اگر در سپهرقضایی جامعه ی ما کیفرخواستی علیه این دست مخالفان تنظیم و تقدیم دادگاه نشود، قطعا وجدان جمعی این ملت – و نیز تاریخ چشم و گوش بسته ی دادگر – برای این کنشهای شگفت انگیز کیفرخواستی خواهند نگاشت – به خط جلی.