آفتابنیوز : به تازگي كتاب هاي جديد و پرطرفداري چون سلاح هاي فريب جمعي و سفيدپوستان ابله چاپ شده اند، آيا شما آنها را راه حل موفقي براي رسانه هاي جمعي مي دانيد؟ خير، اين آثار اين گونه نيستند بلكه تنها چند نمونه كتاب در ميان انبوه كتاب هايي هستند كه در مورد عملكرد رسانه هاي جمعي نوشته مي شوند و اكنون در آمريكا بيشتر از هر كشور غربي ديگري كه مي شناسم، حركتي مهم و گسترده در مورد اين رسانه ها وجود دارد كه درواقع تقريباً همه رسانه هاي آمريكا و عملكرد آنها به عنوان سيستم تبليغاتي را دربر مي گيرد.
در ضمن مخالفت هايي در برابر افزايش تمركز رسانه ها در دست افراد معدودي وجود دارند تا حتي از تنوع محدودي كه موجود است، جلوگيري كنند. كتاب هايي كه اشاره كرديد تنها دو نمونه از چندين اثر هستند. اين كتاب هاي انتقادي خود چاره ساز رسانه هاي جمعي نيستند بلكه بخشي از تلاش مداومي هستند كه براي ايجاد راه حل يا تحميل آنها بر عملكرد رسانه ها صورت مي گيرند.
جنگ عراق و اشغال آن توسط آمريكا كاملاً از جانب جريان عمومي رسانه ها در ايالات متحده حمايت شد تا جايي كه رسانه ها تبديل به جناح سياسي دولت بوش شدند. آيا اين كار قدرت مطبوعات را از حدود خود فراتر نمي برد؟ پاسخ دادن به اين سؤال كمي دشوار است. البته بايد توجه داشت كه رسانه مستقل بدين شكل عمل نمي كند. حرف شما كاملاً صحيح است. چرا كه مطبوعات اساسا تبديل به ابزاري براي سياست هاي دولت شدند اما اين موضوع چيز جديدي نيست. چنين مسائلي در طول هر درگيري نظامي و كلاً هرگونه مواجهه اي پيش مي آيد. در اين ميان مطبوعات شديداً تمايل دارند كه در چارچوب سياست هاي دولت عمل كنند زيرا كاملاً با يكديگر رابطه نزديك دارند.
در طول جنگ ويتنام، مطبوعات تقريبا به طور كامل از جنگ حمايت مي كردند ولي هنگامي كه اين جنگ رو به پايان بود،ميزان انتقادات بزدلانه مبني بر اين كه جنگ ديگر بيش از اندازه ادامه يافته و براي ما گران تمام مي شود افزايش يافت و به همين ترتيب اكنون هم مشابه اين نظرات را مي بينيد كه «جنگ دارد براي ما گران تمام مي شود». اين روند در گذشته هم همواره وجود داشته است چنانچه در جنگ جهاني اول هم شاهد اين وضعيت بوديم و البته اين مطلب كاملاً در مورد ساير كشورها هم صادق است.
رسانه هاي جمعي، دنياي تجارت و جامعه روشنفكران متمايل به حمايت از قدرت تمركز يافته هستند كه در آمريكا در اين قدرت درواقع دولت و قانون را دربر مي گيرد و مشابه همين قضيه در مورد مسائل كوبا وجود ندارد. مثلا هيچ كس از تاريخ تروريسم آمريكا در كوبا از سال 1959 خبر ندارد. تروريسم واژه بزرگي است و همه از آن صحبت مي كنند اما شما نمي توانيد يك نفر را ميان هزار و يا شايد صدهزار نفر پيدا كنيد كه بداند دولت كندي عمليات تروريستي را (بر ضد كوبا) چنان تشديد كرد كه نهايتاً به جنگي هسته اي منجر شد و سال ها پس از آن هم ادامه يافت. به واقع اكنون هنوز هم ادامه دارد و تقريباً هيچ كس از آن آگاه نيست.
رسانه هاي آمريكا چندين دولت را به عنوان دولت تروريستي يا پناهنده تروريست ها و يا عاملان حملات تروريستي قلمداد مي كنند. كوبا هم نه در تمام موارد فوق بلكه در يكي از آنها قرار گرفته است با اين كه ما مي دانيم كوبا بيش از هر كشور ديگري از حملات تروريستي متضرر شده است. شما اين اتهاماتي كه عليه كوبا وجود دارد را تا چه اندازه جدي تلقي مي كنيد؟ تصور نمي كنيد كه شدت اين موضوع در حال افزايش است؟ شديدتر از چه زماني؟ مسلما اين قضيه شديدتر از زماني نيست كه كندي به كوبا حمله كرد و سپس عملياتی را آغاز كرد که مستقيماً به بحران موشكي منجر شد كه عملا تمامي جهان را دچار بحران كرد. ولي درست است، اين مسأله رو به افزايش است. اين واقعيت كه آمريكا مي تواند برچسب تروريستي بودن را به كشورهاي ديگر بچسباند خود موضوع جالب توجهي است زيرا بر كسي پوشيده نيست كه آمريكا داراي دولتي تروريستي است. همچنين آمريكا تنها كشور دنياست كه از سوي دادگاه جهاني به تروريسم بين المللي محكوم شده است. محكوميت آن نيز «استفاده غيرقانوني از ارتش» در جنگ عليه نيكاراگوئه بوده است كه خود مسلماً تروريسم جهاني به حساب مي آيد. دو قطعنامه شوراي امنيت در حمايت از اين داوري صادر شد كه البته آمريكا آن را وتو كرد. اين جنگ كوچك نبود و عملا كشور را نابود كرد. از طرفي تروريسم آمريكا عليه كوبا از سال 1959 ادامه دارد و اين كه آمريكا خود، كوبا را دولتي تروريستي مي داند و از آن سال به بعد مبارزه اي تروريستي عظيمي را در برابر اين كشور آغاز كرده كه زمان اوج آن در دهه 60 و 70 بوده است، واقعيتي بسيار تعجب آور است. اما من تصور مي كنم كه اگر شما رسانه هاي آمريكا و مطبوعات روشنفكرانه و نيز عقايد اين چنيني را بررسي كنيد، درخواهيد يافت كه هيچ سخني از اين موضوع در ميان نيامده و هيچ چيز نشان از عجيب بودن اين قضيه ندارد. اگر به آثار دانشمنداني چون والتر لاكور و ديگر افراد برجسته درباره تروريسم مراجعه كنيد و نگاهي به فهرست مطالب بيندازيد، مي بينيد كه نام كوبا غالباً ذكر شده است و در نوشته هاي مرجع آمده كه كوبا مشكوك به ارتكاب اعمال تروريستي است در حالي كه هيچ مرجعي در مورد عمليات تروريستي آمريكا برعليه كوبا وجود ندارد.
البته اين موضوع قابل بحث نيست زيرا اسناد دولتي بسيار و غيرمحرمانه در مورد آن موجود است و آگاهي از آن هم وسيع است ولي قابل گفت و گو در بين مردم نيست. پس اين قضيه دستاورد با ارزشي نه تنها براي رسانه ها بلكه جامعه روشنفكران به شمار مي آيد. از سوي ديگر در اروپا هم اوضاع چندان تفاوتي ندارد چنانچه اگر در انگليس هم اين موضوع را بررسي كنيد به نتايج مشابهي دست خواهيد يافت.
دولت و مردم آمريكا هيچ ترسي از كوبا ندارند و اين كشور تهديدي براي آنها به شمار نمي رود. پس چرا دولت چنين دقتي درمورد كوبا به خرج مي دهد؟ آمريكا همان طور كه شهرت دارد، كشوري كاملاً آزاد است و شايد از بسياري جوانب آزادترين كشور دنيا باشد. يكي از پيامدهاي آن هم اين است كه ما اسناد داخلي بسيار غني داريم و ثبت چنين اسنادي پاسخ سوال شما را مي دهند كه البته خود دستاورد دموكراسي آمريكاست. اما با اين حال هيچ كس از آن اطلاعي ندارد و اين نقطه، نشاندهنده فقدان دموكراسي است.
پس به اين ترتيب اطلاعات موجود است، در آثار انديشمندان نوشته شده و اسنادي غيرمحرمانه است كه پاسخ شما را به روشني خواهند داد. هنگامي كه دولت كندي ايجاد شد، بي درنگ آمريكاي لاتين را هدف قرار داد و به اين طريق بخش اصلي سياست دولت كندي شكل گرفت و سركردگي آن هم برعهده آرتور شلسينگر تاريخدان مشهور آمريكايي بود كه در آن زمان مشاور رئيس جمهور محسوب مي شد. گزارش شلسينگر از مأموريت آمريكاي لاتين در سال هاي اخير غيرمحرمانه شده و نشان مي دهد كه چقدر براندازي دولت كوبا براي كندي مهم است.
پس دليل اين مطلب اين است كه آمريكا عملا از گسترش افكار كاسترو كه مي خواهد مسائل را در دست خود بگيرد، نگران است زيرا اين افكار براي مردم مستمند و محروم اين نيمكره دنيا كه با مشكلات مشابهي مواجه هستند، جذاب مي نمايد. ما نمي خواهيم كه چنين عقايدي گسترش يابد. اگر به اسناد رجوع كنيد مي بينيد كه CIA و ديگر سرويس هاي اطلاعاتي، مشكل كوبا را سرپيچي از سياست هاي آمريكا در طول 150 سال گذشته مي دانند. اين درواقع بازگشت به دكترين مونرو است. دكترين مونرو كه آمريكا در آن زمان آنقدر قدرتمند نبود كه آن را به اجرا بگذارد، اظهار مي كرد كه آمريكا قدرت غالب نيمكره غربي خواهد شد و كوبا به آن تن در نمي دهد. در نتيجه اين سرپيچي موفق از سايت آمريكا در طول 150 سال، قابل تحمل نخواهد بود. پر واضح است كه آنها از حمله كوبا يا حتي خرابكاري و هيچ چيز ديگر نگران نيستند بلكه از گردنكشي كوبا بيم دارند و مي دانند كه تنها مردم كوبا نيستند و اين موضوع همه را دربر مي گيرد. ما داراي اسناد غيرمحرمانه ديگري نيز هستيم كه در مورد براندازي دولت گواتمالا توسط آمريكا در سال 1954 است. توضيحي كه در اين باره آمده اين است كه اولين دولت دموكراتيك گواتمالا از حمايت بالاي مردمي برخوردار بود و از اين جهت تهديدي براي آمريكا به شمار مي رفت. اين دولت كشاورزي را بهبود بخشيد، اصلاحات اجتماعي را ايجاد كرد و سبب شد تا اين موضوع در نظر كشورهاي همسايه مطلوب واقع شود و آنها نيز متمايل به انجام اقدامات مشابهي گردند. مسلماً چنين وضعي غيرقابل تحمل مي نمود. زيرا تمامي چارچوب سلطه آمريكا را در نيمكره غربي ويران مي كرد. اوضاع اين چنيني در جنوب شرق آسيا و ساير نقاط دنيا نيز وجود دارد و ناسيوناليسم مستقل همواره خطري اساسي تلقي مي شود. البته اگر به زمان هاي دورتري برگرديد، مستعمرات آمريكا را هنگامي كه از سلطه انگليس ها آزاد شدند، به ياد خواهيد آورد. اين مستعمرات براي دولتمردان اروپايي تهديدي عظيم به شمار مي رفتند. تزار، مترينچ و ديگران شديداً از خطر جمهوري خواهي متأثر بودند چرا كه ممكن بود ديگران هم جلب كرده و روند محافظه كارانه جهان و اصول اخلاقي آن را متزلزل كند. اين مسائل براي شما پذيرفتني نيست، زيرا اصولاً تهديد از جانب استقلال و در دست گرفتن امور است كه ناپذيرفتني مي نمايد و هر كه بخواهد از اين موضوع مطلع شود، چيزي به دست نخواهد آورد.
آيا شما هنوز هم نظام كوبا را مانند گذشته تحسين مي كنيد؟
تا جايي كه به من مربوط است من درباره آنچه كوبايي ها تصميم مي گيرند داوري نمي كنم. من موافق سرپيچي كوبا از آمريكا هستم و اين كه آنها مي خواهند اختيار امور را به دست خود بگيرند، چنانچه اكنون انجام مي دهند، من نظرات خود را دارم و بسياري از مسائل به اعتقاد من درست هستند و بسياري ديگر نيستند، اما تصميم گيري به كوبايي ها مربوط است. دغدغه من اين است كه قدرت برتر اين نيمكره براي بازداشتن كوبا از تعيين آينده خود به خشونت، فشار، زور، تهديد و تحريم متوسل نشود.
دغدغه آمريكا براي براندازي انقلاب كوبا هنگامي كه جيمز كاسون رئيس بخش منافع آمريكا در هاوانا شد، به مراتب بالاتري رسيد. او عمداً شروع به خرابكاري در پروژه هاي اجتماعي كوبا كرد و اين كار را از درون با استخدام كوبايي ها انجام داد تا به عنوان عاملان آمريكا عمل كنند. هنگامي كه دولت كوبا واكنش نشان داده و اقدام به دستگيري محاكمه و حبس اين مزدوران كرد، انتقادات بسياري از جانب دوستان كوبا برانگيخته شد.
بله من كاملاً بر اين كار آنها خرده مي گيرم، چرا كه تصور مي كنم كار اشتباهي بود. در دادخواستي كه من امضا كردم، اصرار داشتيم كه اين كار اعمال تروريستي آمريكا را تشديد و هرگونه مبارزه اقتصادي غيرقانوني بر ضد كوبا را از سال 1959، تأييد مي كند. اين موضوع تا جايي پيش رفت كه هيچ اطلاعاتي درباره افرادي كه به زندان افتادند در دسترس عموم قرار نگرفت و هنوز هم همين طور است. پس مدركي وجود ندارد كه اتهام آنها را مبني بر اين كه عاملان آمريكا بودند و نه مخالفان شديد، تأييد كند. آنها با كاسون ديدار كردند و شايد من اشتباه مي كنم اما اين موضوع آن را ثابت نمي كند. تصور من اين است كه اين كار اشتباه و ناعاقلانه بود و تنها موهبتي براي عناصر سرسخت آمريكايي به شمار مي آمد.
جنبش ديگري با چاوز و لولا در آمريكاي لاتين شکل گرفته است. آيا شما به آينده اين موضوع خوش بين هستيد؟
مطمئناً فرصت هايي وجود دارد و آنچه در برزيل روي داد كاملاً مؤثر است. اين موضوع درسي حقيقي براي دموكراسي صنعتي به شمار مي آيد. درواقع برزيل به اين نوع دموكراسي درسي داد كه آنها بايد فرا بگيرند. دستاورد برزيل در دموكراسي به گونه اي بود كه در هيچ يك از دموكراسي هاي صنعتي وجود نداشت. قدرت مردمي موجود در طبقه كارگر، كشاورزان و سازمان هاي حقوق بشر موفق شد تا رئيس جمهور خود را انتخاب كند كه به اعتقاد من شخص فوق العاده اي است.
چنين واقعه اي در كشورهاي غربي رخ نمي دهند، مثلا در آمريكا اين طور نخواهد بود. اما اين كه چقدر اين موضوع مي تواند ادامه داشته باشد، مسأله دشواري است. چهل سال قبل هنگامي كه برزيل رئيس جمهوري نسبتاً مردمي داشت، هرچند مانند لولا نبود بلكه تنها مردمي بود، دولت كندي كودتايي نظامي ترتيب داده و او را بركنار كرد. اين كار يكي از اعمالي بود كه سركوبگري فراگير را در سراسر نيمكره غربي موجب شد. اما اكنون آنها با اين كه لولا حتي چهره بسيار برجسته تري از گولارت است و از حمايت بالاي مردمي برخوردار است، چنين كاري را به دلايل مختلفي انجام نمي دهند. يكي از آنها اين است كه توافقات اقتصادي جهاني كه در 20 يا 30 سال گذشته در ساختار نئوليبرالي قرار گرفته، محدوديتي ايجاد مي كند كه مانع از اعمال دموكراسي مي شود. به اعتقاد من هدف اصلي از اقدامات نئوليبرالي، كاهش حق انتخاب دمكراتيك است.
حال اين كه برزيل و ديگر كشورهاي منطقه قادر به مبارزه خواهند بود، مسأله اي جدي است و مسلماً نياز به يكپارچگي گسترده شمال و جنوب دارد تا اين شبكه كنترل امور را كه مانع از انتخاب دموكراتيك مردم بدون كودتاي نظامي است در هم ريزند.