کد خبر: ۳۶۹۷۰۹
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۷

پدربزرگی که به عشق زیارت به سربازی رفت +تصاویر

نه تنها در روستای خاندوز سادات آزادشهر بلکه در استان یا کشور نیز شاید مردی را نیابید که با ۶ فرزند و یک نوه، شوق زیارت امام حسین(ع) در دلش، او را به سربازی بکشاند.
آفتاب‌‌نیوز : قابوس نامه: شوق زیارت با رضای اوکاتی 42 ساله کاری کرده است که او با وجود مشکلات معیشتی و اقتصادی، عزم خود را برای سفر کربلا جزم کند و برای گرفتن گذرنامه به سربازی برود.

سرباز رضا اوکاتی در شناسنامه متولد 57 است ولی در واقع سال 53 به دنیا آمده ،سه ماه از خدمت آموزشی خود را در بیرجند گذرانده و اکنون ادامه سربازی با شور و شوق خود را با تمام سختی هایی که در زندگی کشیده است در هنگ مرزی اترک می گذراند.

 پدربزرگی که به عشق زیارت به سربازی رفت +تصاویر

او در سال 72 ازدواج می کند که ثمره این ازدواج 5 دختر و یک پسر است.فرزند اول رضا تا راهنمایی درس می خواند و قرار است دو ماه دیگر ازدواج کند. افسانه فرزند دوم او نیز تا راهنمایی درس می خواند و چون رضا وضعیت مالی خوبی نداشته، او را زود شوهر می دهد و حالا وی به همراه دختر 4 ساله و شوهرش در تهران زندگی می کنند.

رضا از همان ابتدا پیگیر تحصیل فرزندانش نبوده و از سویی بالا بودن هزینه های تحصیل نیز باعث شده هر یک در مقطعی تحصیل را ترک کنند، یوسف سومین فرزند این پدربزرگ سرباز، درس نخوانده و بیکار است، اما یگانه و ستایش،فرزندان بعدی این خانواده درس خواندن را دوست دارند و به گفته خودشان می خواهند آینده ای دیگر را رقم بزنند.

فرزند آخر این خانواده نازگل است،6 ماه بیشتر ندارد.مرضیه؛همسر رضا خانه دار و بی سواد است و تا بحال هم خارج از منزل کار نکرده است.رضا،سواد آنچنانی ندارد فقط درحد خواندن و نوشتن!

او دوست دارد سواد داشته باشد و هنگ مرزی او را به سواد آموزی شهرستان معرفی کرده است تا مدرک بگیرد و 3 ماه اضافه خدمت بی سوادی به او نخورد.

 پدربزرگی که به عشق زیارت به سربازی رفت +تصاویر

او را می توان به نامهای گوناگونی نامید، پدرخانواده، پدربزرگ، سرباز یا عاشق امام حسین(ع).

تاریخچه زندگی اش را می توان اینطور بازگو کرد که قبل از ازدواج بیکار بوده است و بعد از ازدواج با همسرش به سمنان می رود و در یک مرغداری مشغول به کارگری می شود.

این زوج نهایت بعد از 2 سال به روستای خود باز می گردند و رضا با کار در زمینهای کشاورزی، بنایی و سیمان کاری چرخ زندگی خود را می چرخاند، مدتی نیز با موتور سه چرخ خود به جمع آوری ضایعات می پردازد که الحمدالله از درآمدش هم راضی بوده است، بعد از مدتی موتور سه چرخ را می فروشد و با پولی که پس انداز کرده و وامی که برادرش ضامن می شود، پیکان بار مدل 92 می خرد.

رضا از ارتباط کم رنگ میان خود و پدرش می گوید که زیاد با وی ارتباط ندارد و با اینکه در روستا از وضعیت مالی خوبی برخوردار است هیچ وقت به او کمک مالی نکرده است.

رضا با 42 سال سن، 6 فرزند، یک نوه چهارساله و مشکلات معیشتی که دارد،می گوید: "تمامی مشکلات زندگی را بر دوش کشیدم و نگذاشتم خانواده سرکار بروند و کارگری کنند.

اما داستان دلدادگی این بزرگ مرد هنگامی شروع می شود که خانواده ای در روستایشان از کربلا می آیند و مردم همه برای استقبال جمع می شوند، آنجا حال و هوای کربلا و عشق زیارت به سرش می زند و شبها در خواب می بیند که آرزویش برآورده شده است.
شوریدگی رضا برای زیارت حرم امام حسین(ع) به اینجا ختم نمی شود و اینبار دوباره خواب شوق دیدار یار ، موجب می شود تا برای سفر کربلا اقدام به ثبت نام کند، و آنجاست که به او گفتند باید کارت پایان خدمت داشته باشی تا گذرنامه برای تو صادر شود و ماجرای سربازی از اینجا کلید می خورد.

رضا در انگیزه زیارت امام حسین(ع) تصمیم خود را می گیرد و با هدف شوق زیارت و وابستگی به امام حسین لباس خدمت به نظام را برتن می کند.

همسرش با او مخالفتی نکرده است و یارانه را برای گذران زندگی و معیشت کافی می داند و می گوید: تو برو من میرم پیش کمیته امداد شاید آنها برای ما حقوقی در نظر بگیرند و کمکی کنند.

بچه ها و دو دامادش از رفتن سربازی رضا تعجب کرده اند و برایش خندیده اند که با "این سن و وضعیت واقعا می خواهی به سربازی بروی” و او در جواب از هدفش یاد می کند و خدا را در رساندن روزی بر سر سفره مددی بزرگ می داند.

به ازای هر فرزند 3ماه از خدمت او کم شده است و لحظه به لحظه شوق دیدار کوی یار در دلش زنده تر می شود.
پس انداز خود را برای رفت و آمد خرج کرد و در طول مدت استراحتش ضایعات جمع آوری می کند و گاهی هم برای کارگری ساختمانی می رود.

رضا داستان زندگی اش را برای فرماندهی مرزبانی تعریف کرده و فرمانده قول همکاری داده است و با توجه به مقتضیات سنی و وضعیت خانوادگی این سرباز، فرماندهان با رعایت مقررات، ترتیبی اتخاذ کرده اند تا وی بتواند ساعاتی از شبانه روز را برای رسیدگی به امورات خانواده در کنار آنها باشد.

دو ماه دیگر دختر بزرگ او به خانه بخت می رود و او به دنبال گرفتن تسهیلات است. ،همسرش می گوید: النگوهای من هست آنها را می فروشیم تا پول جهیزیه دخترمان جور شود.

زندگی اش فارغ از تجملات این روزهای مردم شهر، ساده است و حالا او پایه های زندگی اش را با عشق به خدا و امید به زیارت امام حسین(ع) استوار کرده است،او چشمانش به این است که وامی برای او جور شود، اما حتی ضامنی برای او نیست.

شوق رسیدن به دیدار محبوب، لحظه به لحظه در چشمان منتظر رضا اوکاتی این سرباز پدربزرگ موج می زند.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۱
بهنازخانم
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۳۹ - ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
0
0
رضااوکاتی داماد بزرگ خانواده ما بارفتنش به خدمت واقعٲ روی بعضی هارو سیاه کرد و ثابت کرد که مثل میتونه خدمتش را با جان و دل و پشتوانه خانواده شروع و به اتمام برسانه؛ هرچند حسودان اطراف برایش میخندیدن اما خواستن توانستن است؛ پس دمت گرم داداش خوب خودتو نشون دادی
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین