آفتابنیوز : به گزارش خبرگزاري آفتاب،ناطق نوري در اين كتاب به دليل حضورش در دفتر بارزسي بيت رهبري اشاره كرده و در مورد پروندههايي چون شكايت از برادران تحريريان،بازرسي از دادگاه ويژه روحانيت،رسيدگي به شكايت يكي از برادران اهل سنت و ... توضيحاتي را به شرح ذيل ارائه ميدهد:
يكروز آقاي رفيق دوست نزد من آمد و نامهاي از آقا، خطاب به اين جانب آورد كه مضمون آن رسيدگي به تظلمي بود كه برادران «تحريريان»، صاحب كارخانه «خودكار بيك» به آقا كرده بودند. در واقع آنها شكايتي به دفتر آقا داده بودند و آقا هم دستور پيگيري دادند و خواسته بودند كه گزارش اقداماتي كه انجام ميدهيد را به من ارايه نماييد.
البته بخشي از نامهي آقا خيلي تند بود، مضمون آن چنين است: «خدا كند اين گونه كه اينها (تحريريان) ميگويند درست نباشد، و الا واي بر من، واي بر ما، اگر اين درست باشد. اگر اين ظلمها در كشور شود،در قيامت چه پاسخي خواهيم داشت.»
برادران تحريريان قبل از انقلاب اين كارخانه را راه انداخته بودند و از محترمين تهران بودند. من هيچ ارتباط و شناختي از اينها نداشتم. تعزيرات و بچههاي وزارت اينها را به اتهام سوء استفاده از ارز دريافتي و وارد نكردن مواد اوليه دستگير كرده و با وجود سن بالايي كه داشتند بشدت شكنجه شده بودند. بخصوص، وقتي به اينها گفته بودند ميخواهيم جلوي كارگرها شما را شلاق بزنيم. شكنجه روحي شده بودند و اينها با وجودي كه افراد مذهبي و متديني بودند، تحت فشار عصبي، هر دو اقدام به خودكشي كرده بودند و رگ خودشان را زده بودند، كه البته مامورين مانع اين كار شدند و آنها موفق به خودكشي نشدند.
آقا بنده را مامور رسيدگي به اين پرونده كرد. مسئوليت خيلي سنگيني بود،بخشي از طرف حساب من، بچههاي وزارت اطلاعات و بخشي ديگر تعزيرات حكومتي بودند.
جهت رسيدگي به اين پرونده، بايد به مكانهاي «ورود ممنوع» وارد ميشدم. تجربه بازرسي هم نداشتم و اين اولين پرونده ارجاعي آقا به اين جانب بود. من از خدا خواستم به من كمك كند آنطوري كه حق است رسيدگي شود.
با توكل بر خداوند كار را شروع كردم. اخويزاده را كه در وزارت اطلاعات كار ميكرد، خواستم و موضوع ماموريت را با ايشان در ميان نهادم. به ايشان گفتم دو سه تا از بچههاي وزارت را كه تسلط خوبي براي اين گونه كارها دارند شناسايي و به من معرفي كن.
روزي ايشان سه نفر از رفقايش را با ويژگيهايي كه ذكر شد،به منزل ما آورد و معرفي كرد. به آقايان گفتم «من براساس معرفي حميد با شما آشنا شدم و به شما اعتماد ميكنم. اين پرونده را در اختيار شما قرار ميدهم، ولي نفرين خدا و رسول خدا بر شما باد اگر اين كار را با گرايش خاصي پيگيري كنيد و ملاحظه كسي را بكنيد. من اعتقاد دارم كه شما بايد لحظه به لحظه اين پرونده را جلو ببريد. بايد احساس كنيد كه حضرت مهدي (ع) ناظر بر اعمال شماست و ميبينند كه شما چه كار ميكنيد؟ چون اين پرونده را جانشين امام زمان، به من ارجاع داده است. خط، گرايش، حب و بغض همه را كنار بگذاريد. اگر نارو بزنيد، روز قيامت شما را نميبخشم، آقا هم شما را نميبخشد.»
آقايان اعتماد مرا جلب كردند و با تعهدي كه در آنها احساس كردم، كار را واگذار نمودم.البته اينها تعجب كردند كه يك شخص مثل ناطق كه كلي حرف دربارهاش ميزنند،حالا اين طور جدي و بدون گرايش سياسي ميخواهد پرونده را پيگيري كند.
ما وقتي كه درهاي ورود ممنوع را باز كرديم و با زور به بعضي از ندامتگاهها و زندانها رفتيم و وقت و بيوقت كار را پيگيري ميكرديم، بايد با بعضي بچههاي وزارت كه خودشان بازجوهايي پيچيده و زرنگ و پختهاي بودند، برخورد ميكرديم. به فضل خدا يك گزارش مقنن و مستدل و غيرقابل ترديد تهيه كرديم.
وزير اطلاعات آن موقع، آقا فلاحيان بود كه به من گفت:«اين كار شما بزرگترين ضربه را به ما زد.»گفتم:«رفاقت سرجايش،اما به من ماموريت داده شده و قوم و خويش و رفيق و فاميل نميشناسم،حضرتعالي محترم،اما من وظيفه و تكليف خودم را انجام ميدهم.»
گزارش را كه به آقا داديم،پيشنهاد هم داديم كه اين سه جوان بازجو كه اين تخلفات را انجام دادند،دستگير و محاكمه و اخراج شوند. آقا هم پيشنهادها را پذيرفتند و دستور دادند كه اجرا شود. متخلفين دستگير شدند و آقاي «نيري» محاكمهشان كرد و شلاق خوردند و اخراج شدند.
اين بازرسي ما خيلي اثر گذاشت. بعداً به آقا گفتم «بازرسهايي كه براي اين پرونده انتخاب كرده بودم، نه تنها از جناح راست نبودند بلكه متهم به چپ روي بودند.» آقا فرموند: «چه طور» گفتم: «شاكي پرونده به اصطلاح از جناح راست و يك سرمايهدار و كارخانهدار بود و خود من هم كه متهم به راست هستم،حال اگر بازجوها هم از جناح راست انتخاب ميكردم متهم ميشديم به جانبداري، امابا انتخاب بازجو با گرايش ديگر از هرگونه تهمت تبرئه شديم و تاثير بسيار مثبتي هم روي خود بازجوها داشت و ذهنيت آنها را عوض كرد.» قبل از اين پرونده، بنده اصلاً آنها را نميشناختم، اما پس از پايان بازرسي، نتيجه مثبتي به دست آمد كه روي اين بچهها اثر خوب گذاشت و ذهنيت آنها را نسبت به امثال بنده عوض كرد و جزو علاقهمندان به حقير شدند. در مباني و اعتقادات آنها تحول ايجاد شد و به حق آن مظلومين هم رسيدگي شد و آنها هم خيلي اميدوار شدند و كارشان را در كارخانه ادامه دادند.
*تشكيل بازرسي دفتر رهبري
اين بازرسي كه تمام شد، آقا به من حكم بازرسي دادند. ايشان حكمي قريب به اين مضامين نوشته بودند: «از آنجايي كه اينجا آخرين ملجا و مرجع تظلمات مردم است، شما را به عنوان مسئول بازرسي انتخاب ميكنم و از شما ميخواهم كه يك دفتر كوچكي تشكيل بدهيد و مسائل كارگزاران نظام را پيگيري كنيد» از اين جا كار بازرسي شروع شد. بازرسي ما موردي است يعني همين طوري براي بازرسي و بررسي مسائل معضلات نميرويم، بلكه چنانچه كسي تظلمي به دفتر آقا داشته باشد، آقا مورد را به بازرسي ارجاع ميدهد و ما هم بازرسي كرده و نتيجه را به ايشان گزارش ميدهيم. در طول اين چند سالي كه ما هم بازرسي كرده و نتيجه را به ايشان گزارش ميدهيم. در طول اين چند سالي كه ما بازرسي را تشكيل داده و گزارشهاي مربوطه را تهيه ميكنيم، آقا تمام گزارشها را حتي اگر پانصد صفحه باشد ميخوانند و گاهي هم حاشيه ميزنند و اقدام ميكنند،حتي يك مورد وجود ندارد كه ايشان اقدام نكرده باشد.
تركيب اعضاي دفتر بازرسي هم به اين صورت است: چهار گروه كاري وجود دارد كه عبارتند از: «گروه فرهنگي»، «گروه اقتصادي» «گروه قضايي» و «گروه سياسي»هر گروه يك رئيس و دو تا كارشناس دارد، اين اجازه را هم داريم كه در مواردي از دستگاههاي ذيربط، كارشناس بگيريم،تا در پروندهاي با ما همكاري كنند. اكنون تمام اعضاي دفتر بازرسي از رئيس تا آبدارچي و پيك و راننده، بيست نفر هم نميشوند.
با اين كه يك دفتر جمع و جوري است، انصافاً كارهاي بزرگي انجام دادهايم. بنا هم نيست كه كارهايي كه شده اعلام شود چون در اين صورت همه خيال ميكنند كه بايد بيايند اين جا شكايت كنند. در حالي كه ما بازرسي كل كشور نيستيم، بلكه اگر كسي به آقا تظلم بكند، ما پيگيري ميكنيم كه بهتر است نمونههايي از اقدامات انجام شده را ذكر كنم.
بازرسي از دادگاه ويژه روحانيت
در دوره مسئوليت آقاي ريشهري و آقاي حسينيان،متهمين دادگاه ويژه روحانيت از داخل زندان شكايت كرده بوند كه دادگاه ويژه با آنها برخورد مناسب نداشته است. آقا فرمودند كه از دادگاه ويژه بازرسي كنيد. بنده هم از آقاي فردوسيپور كه مدتي قاضي بوده و آدم پخته و با تجربهاي است دعوت كردم و به كمك ايشان يك تيم مناسبي تشكيل داده و دادگاه ويژه روحانيت سراسر كشور را به طور كامل بازرسي كرديم.
يك گزارش 500 صفحهاي به غير از پيوست تهيه كرديم و خدمت آقا برديم بعد از 15 روز كه خدمت ايشان رفتم، لبخندي زدند و فرمودند: «وقتي كه آن گزارش را آورديد، من از خدا خواستم يك فراغتي بدهد تا بتوانم اين را بخوانم و امروز به شما ميگويم كه به طور كامل، گزارش را خواندم» براي رسيدگي، حدود هفت صفحه و نيم براي آقاي ريشهري دستورالعمل صادر كردند كه من خودم تعجب كردم.
*شكايت يك زنداني
آقاي فردوسيپور كه در مجلس بودند، نامهاي از يك زنداني مشهدي به من دادند. نوشته بود كه «اكنون من به اتهام فحشا و زنا در زندان هستم، اما قبيله و خانواده شاكي من براي اين كه تلافي و قصاص كنند، دختر هشت سالهي مرا درمسير مدرسه گرفتند و به او تجاوز كردند و در نهايت هم او را كشتند بعد هم با نفوذي كه داشتند، پزشك قانوني اعلام كرده به مرگ طبيعي مرده است، حق بنده را ضايع كردند و خود هم در زندان هستم». با اين كه از نظر روحي خيلي زود متاثر نميشوم، اما اين واقعه مرا بشدت تكان داد و آرامش مرا به هم ريخت و يك شب تا پاسي از شب خوابم نميبرد كه يك بچه هشت ساله چه گناهي كرده است.
براي پيگيري از آقا اجازه گرفتم. آن موقع رئيس دادگستري خراسان آقاي «شيخ سعدي حيدري» بودند. ايشان اهل بابل است و مدتي هم در دادگستري مازندران بود. انسان بسيار محترمي هستند. تلفن زدم كه با ايشان هماهنگ كنم. گفتند «آقاي ناطق اين پرونده الان روي ميز من است، من پيگيري ميكنم، نيازي نيست هيات بفرستيد» وقتي خواستم بگويم كه هيات نرود، ديدم هيات رفته است. -لطف خدا بود- رئيس گروه قضايي اعزامي، آقاي اميري بود كه جوان بسيار موفق و خوبي است.
محل واقعه، روستايي در چهل كيلومتري مشهد بود. وقتي از طرف رهبري سه تا قاضي به خاطر رسيدگي به شكايت يك زنداني وارد منطقه شدند، مثل بمب منفجر شد.
پس از بازرسي،معلوم شد كه حرف آن زنداني درست بوده است. همان جا دستور داده شد با پزشك قانوني وقت و ساير دستاندركاران اين پرونده برخورد شود و به اين تظلم خيلي محكم رسيدگي شد. من معتقد هستم اگر چيزي به درد آخرتم بخورد، همين كارهاي عليالظاهر ريزي است كه آثار بسيار خوبي دارد؛ بخصوص حق الناس از جانب رهبري با دقت حل ميشود.
*شكايت از اداره آگاهي كردستان
نمونه ديگري از اين خاطرات بازرسي كه خيلي جالب است مربوط به يكي از برادران اهل سنت در يكي از روستاهاي كردستان است. ايشان بازنشسته شهرباني در زمان شاه بود و پسرش كه در يك نهادي كار ميكرده شكايتي براي دفتر آقا تنظيم و از طريق پست عادي ارسال كرده بود. مردم محل او را مسخره كرده و گفته بودند «اشخاصي كه آشنا و پارتي دارند و نامه ميدهند كسي جواب نميدهد، حالا نامه براي رهبري را از طريق پست ميفرستي و دلت خوش است كه جواب ميدهند.»
او هم گفته بود كه «اين حكومت با بقيه حكومتها، فرق ميكند.» اين نامه پستي، اتفاقاً به دست آقا رسيده بود. آقا هم دستور بازرسي را صادر فرمودند. من سه تا قاضي انتخاب كرده و يك نيابت قضايي هم از جناب آقاي يزدي برايشان گرفتيم تا بتوانند از طرف قوهقضائيه عمل كنند و به دنبال آن به مهاباد كردستان اعزام شدند.
وقتي كه اينها براي رسيدگي به شكايت يك پيرمرد بازنشسته كه نامهاش را از طرق پست عادي به دفتر رهبري فرستاده است وارد مهاباد شدند،ولوله شد. اتفاقاً اين بازرسي منجر به دستگيري، زندان، محاكمه و صدور حكم قصاص براي يك افسر آگاهي شد.
بچههاي تيم بازرسي آمدند و گفتند: «ايشان محكوم به قصاص است.» من گفتم: «حالا كه اين افسر جوان محكوم به قصاص شده است، دست نگهداريد. برويد پيش آن پيرمرد كه محتاج و فقير هم ميباشد. با ايشان صحبت كنيد اگر رضايت بدهد ديه بچهاش را بگيرد، آن جوان كه از بين نميرود.» بچهها به مهاباد رفتند و گفتند: «اگر شما رضايت ندهيد مجرم قصاص ميشود، اما اگر شما عفو كنيد زيباتر است، بيا و ديه را بپذير» اين پيرمرد رضايت داد و آن جوان افسر، حدود چهار- پنج ميليون به عنوان ديه داد و آزاد شد.
زماني كه گزارش را به آقا ارايه ميكردم، چشم آقا پر از اشك شد و گفت: «آقاي ناطق اين بازرسي نبود، اين ديگر فوق بازرسي بود» و چندين بار تشكر كردند و تقديرنامهي كتبي هم لطف كردند و چند بار فرمودند «وقتي من رهبر شدم، نگران بودم كه اگر كسي به من تظلم بكند چگونه رسيدگي كنم. خداوند لطف كرده اين دفتر را راه انداختيم و من خاطرجمع شدم كه اگر موردي ارجاع شود تا آخر رسيدگي ميشود.»
*بازرسي از مخابرات
يك بار زمان آقاي مهندس غرضي به دفتر آقا گزارش شده بود كه وزارت ميخواهد شش هزار «سوئيچينگ» وارد كند و در حالي كه مخابرات خودمان در شيراز ميتواند اين كار را انجام دهد. اين يك كار كاملا فني بود. ما يك تيم تخصصي عالي رتبه، مركب از كارشناسان مخابرات، كارشناسان صدا و سيما و كارشناسان مخابرات شيراز تشكيل داديم كه پس از شش ماه كار، گزارش قطوري ارايه كردند، كه به دستور آقا براي آقاي هاشمي هم فرستاده شد.
جالب اينجاست آن موقع محسن هاشمي هم رئيس دفتر ايشان بود. بازرسان دفتر رئيسجمهور هم رفتند و بازرسي ما را بازرسي كرده آن را تائيد كردند.
*تظاهرات جانبازان در شيراز
روزي گروهي از جانبازان در شيراز، راهپيمايي و تظاهرات كردند. آقا فرمودند «بازرسي كنيد و مشخص كنيد كه حق با كيست؟» پس از بازرسيهايي كه انجام شد، گزارش داديم كه اولاً مديركل اطلاعات «آقاي موسوي» كه عامل فتنه است بايد از اين استان برود و براثر همين گزارشها او را برداشتند، اما متاسفانه او را آوردند مركز و ارتقاي درجه دادند،در قتلهاي زنجيره هم ايشان متهم رديف اول بود. دوم آنكه به آقا پيشنهاد داديم رئيس بنياد جانبازان آقاي «رفيق دوست» و معاون ايشان آقاي «محمد نبي حبيبي» بايد محاكمه شوند، حال آن كه با رفيق دوست، چهل سالي است كه رفيق هستيم.
يك روز ايشان به دفتر من آمد و فت:«حالا ما بايد محاكمه شويم، شاه اين طوري درباره ما نگفته بود.» گفتم: «آقا محسن، عصباني نشويد، ناهار خدمتتان باشيم. به كارشناسان ميگويم پرونده را بياورند، اگر جواب داشتيد من قبول ميكنم در غير اين صورت همين است كه هست. رفاقت من و شما سرجايش اما من بازرس رهبر هستم، اگر خداي ناكرده يك خرده رفاقتي و خطي و عاطفي برخورد كنم، روز قيامت بزرگترين عذاب جهنم مال من است. چون اينجا آخرين پناهگاه مردم است،آقا به من اعتماد كردند، ما چشم و گوش او هستيم و كوچكترين گرايش به اين طرف و يا آن طرف خيانتي نابخشودني است. اگر حق هم با شما باشد، رسيدگي ميكنيم». خلاصه آقاي اميري پرونده را آورد. ما به قدري متقن و محكم كار ميكنيم كه هيچ كس نميتواند از نظر قضايي، حقوقي و كارشناسي،خدشه وارد كند. در اين ارتباط پس از ارايه گزارش ما، آقا هم به آقاي نيري دستور دادند به پرونده رسيدگي كند و ايشان هم برخورد كرد.
*برخورد با فرمانده سپاه در گرگان
زماني ديگر براي آقا گزارش آمده بود كه در گرگان و «علي آباد» و «مينودشت» فرمانده سپاهي است كه بسيار خشن عمل كرده، افراد را دستگير ميكند و شلاق ميزند و در جنگلها اذيت ميكند و رعب و وحشت عجيبي ايجاد كرده است و همه هم از او ميترسند. آقا هم دستور داد تا بازرسي پيگيري كند.
يك هيأتي را به شمال فرستاديم و نتيجه بازرسي را به آقا داديم و پيشنهاد داديم قوه قضائيه با متخلف برخورد كند. آقاي «رازيني» كه در سازمان قضايي نيروهاي مسلح بود، دستور داد ايشان را دستگير كردند. سرش را تراشيدند، دستهايش را از پشت بستند و آوردند در خيابانها گرداندند، شلاق زدند و به حسابش هم رسيدند و قصه تمام شد. پس از اين برخورد، آقاي «نورمفيدي» امام جمعه محترم گرگان، به آقا نامه نوشتند كه بازرس شما در مورد فرمانده سپاه، باندي و خطي برخورد كرده است و تحقيقات را از يك جناح خاص انجام دادند.
آقا از ما خواستند كه جوابش چيست؟ در اين قضايا آقا خيلي جدي هستند، من گزارش ديگري تهيه كردم و اظهارات فرماندار و مديركل اطلاعات و تمام مسئوليني كه از آنها تحقيقات شده بود و اتفاقاً در جناح آقاي نورمفيدي هم بودند، به صورت مستند، ضميمه گزارش كردم و خدمت آقا دادم.
ايشان فرمودند: «عين همين گزارش يك نسخه هم براي آقاي نورمفيدي بفرستيد» و با فرستادن اين گزارش به آقاي نورمفيدي قضيه تمام شد.
*رسيدگي به شكايت مردم نور
در ارتباط با اتهام سوء استفاده از نمايندگي مجلس اخوي من، «احمد ناطق نوري» گزارشي آمده بود،به اين مضمون كه -اخوي ما- احمد آقا در شهرستان نور با سوء استفاده از موقعيت نمايندگي، اراضي و منابع طبيعي را به زور تملك كرده است و به قانون اعتنايي نميكند. اين گزارش عليه اخوي بنده بود، اما آقا آن قدر به من لطف و محبت و اعتماد دارند كه گزارش برادرم را نيز به من دادند،تا بازرسي كنم.
آقاي اميري را خواستم و گفتم: «شما مسئول پيگيري هستند و هر كس را هم كه ميخواهيد با خودتان ببريد، اما نفرين خدا بر شما باد اگر به خاطر من كوتاه بياييد. در اين مورد دقت مضاعف داشته و مبادا به خاطر من تعللي كنيد.»
احمد آقا، شش سال از من بزرگتر است. دورهي رياست من در مجلس بود ايشان خيلي با عصبانيت آمد و گفت: حالا براي من هم بازرس ميفرستيد. در شهر كوچكي مثل نور مثل توپ صدا كرده است كه از طرف مقام رهبري سه تا بازرس آمدند و عملكرد من را بازرسي ميكنند، حيثيت من رفته است من ميخواهم بيايم پشت تريبون مجلس و استعفا بدهم، من اصلاً نمايندگي را نميخواهم». من به او گفتم: :اين بازرس را آقا فرستاده است. شما يادت باشد كه اولاً ما اخوي هم ديگر هستيم، از توپ و تشر شما كه من از ميدان در نميروم، هرچقدر هم كه داد بزنيد، بلدم چه كار كنم. ثانياً من به شما صريح بگويم اگر آن چه در گزارش نوشته شده، درست باشد اصلاً صلاحيت نداريد در مجلس بمانيد و نيازي به استعفا نيست. اگر هم گزارش نادرست باشد كه شما كلي خوشحال ميشويد و از ابهام بيرون ميآييد.»
آقاي اميري را به مازندران فرستاديم. ايشان رفتند از منابع مختلف از جمله مديركل اطلاعات، رئيس اطلاعات شهرستان، ثبت اسناد، منابع طبيعي، شهرداري و ساير جاهايي كه نياز بود گزارش تهيه كردند كه خوشبختانه به نفع احمد آقا شد.
نتيجهي بازرسي را خدمت آقا بردم و به ايشان گفتم من آن گزارش را كه خواندم، چون اخوي را ميشناختم، ميدانستم كه دروغ است، اما نميبايست به شما بگويم كه اين دروغ است، بنده رفتم بازرسي كردم و اين هم سند و منابع گزارشي، در نهايت نتيجه را تحويل آقا داديم.
البته راجع به دستگاههاي مختلف كه بازرسي كرديم، گزارشهاي مثبت هم در ميآمد. راجع به كارخانه روي زنجان، گزارش داشتم كه اتفاقاً به سود آقاي «روغني زنجاني» درآمد. راجع به سيمان نيز گزارش داشتيم كه نتيجهاش تشكر از زحمات آقاي «نعمتزاده» شده بود و نتيجهي بازرسي از فولاد هم در زمان مديريت آقاي «عرفانيان» مثبت بود، به نفع ايشان تمام شد.
گاهي بازرسي را به استانها ميفرستادم، زماني كه اين مامور ميخواست بازگردد، استاندار يا مسئول آنجا ميگفت: «حالا كه به اين شهر يا استان آمدي صنايع دستي اينجا، مثلاً اين قاب عكس براي شما» بازرس ميگفت: «خير اگر بدون مسئوليت آمده بوديم و ميخواستيم، خودمان ميخريديم اما چون به عنوان بازرس آمديم، همين يك قابي كه تو به ما ميدهي، در تصميمگيري ما اثر ميگذارد، بازرس بايد سالم باشد تا مملكت اصلاح شود.»
هيچ آفتي براي يك نظام خطرناكتر از مايوس شدن مردم از آن نظام نيست. مايوس كه باشند بيتفاوت ميَشوند. آنگاه هر خطري كه كشور را تهديد بكند ديگر در صحنه نيستند، همكاري نميكنند، كارشكني و ناهماهنگ عمل ميكنند و سرانجام به جايي ميرسد كه وقتي به مردم بگويي از اين طرف بايد بروي، تخلف و دهنكجي ميكنند.
واقعاً در بعضي از تخلفها متخلف ميخواهد به ما دهنكجي كند. بيكاري، فقر، پارتيبازي و ناكارآمدي دستگاهها مردم را خسته ميكند و سبب لجبازي ميشود. اينها به معناي «براندازي خزنده» است.
در بحث براندازي يك سري عوامل مثل تهديدات خارجي است. يك سري عوامل هم در داخل كشور است كه با آنها هماهنگي و همكاري ميكنند. يك سري عوامل ديگر هم به نظر من عوامل براندازي درون خودمان است كه بايد بررسي كنيم؛ چه بسا بدون توجه اعمال براندازانه انجام ميدهيم.
تشكر از تلاش بازرس ويژه