کد خبر: ۳۸۰۸۱
تاریخ انتشار : ۰۳ بهمن ۱۳۸۴ - ۱۲:۰۹

نقد قوه حكم

آفتاب‌‌نیوز : مقدمه ي مترجم
نگاه به توالي آثار نقدي كانت نكته اي را روشن مي كند. كانت در منطق استعلايي خويش از همان سنت مدرسيون پيروي مي كند. از آنجا كه در هر قياسي سه قضيه موجود است كانت نيز به پيروي از آن، سه قوه ي برتر براي نفس قائل مي شود: قوه ي فهم، قوه ي حكم، قوه ي عقل، قوه ي فهم يا قوه ي مفاهيم كبراي قياس را به دست مي دهد چرا كه نخست مفهومي كلي براي ما فراهم مي كند؛ سپس قوه ي حكم، جزئي را در تحت كلي قرار مي دهد، و سرانجام عقل به نتيجه گيري مي پردازد. به اين سه حركت در استدلال سه قوه ي متمايز تعلق مي گيرد و فصول «تحليل مفاهيم»، «تحليل اصول» و «ديالكتيك» در نقد اول به آنها مي پردازند.

گويا كانت در هنگام «نقد اول» و حتي تا نيمه راه نگارش «نقد دوم» به تبعات كامل اين تقسيم بندي وقوف كامل نداشته است و اين امر از ترتيب غيرطبيعي نگارش اين سه اثر نقدي پيداست. كانت در نقد اول قائل است كه ظاهراً طبيعت به مثابه پديدار يگانه عيني است كه مي توانيم از آن شناخت دقيق و متقن حاصل كنيم. اما حوزه هاي ديگري نيز هست كه شايسته توجه اند و يك فلسفه كامل نه تنها نظر و منطق، بلكه عمل و زندگي را نيز در بر مي گيرد. از اين رو نقد عقل عملي به نگارش درمي آيد كه در آن آموزه ي اختيار انسان در تباين كامل با ضرورت قوانين طبيعي بسط داده مي شود. در وهله ي اول چنين به نظر مي آيد كه اين دو اثر كل حيطه ي فعاليت بشري را مي پوشانند. زيرا هم منشأ معرفت را پژوهش مي كنند و هم شروط زندگي عملي را باز مي نمايند و نشان مي دهند كه قوانين اختيار در قلمرو خويش همان قدر صادق اند كه قوانين ضرورت در طبيعت.

اما باز چيزي باقي مي ماند كه اين دو نقد به آن نمي پردازند: احساس، كه تا بدين حد در زندگي و تجربه ي بشري مؤثر است. پس شناخت، احساس و ميل سه نحوه ي آگاهي هستند و اگر به طور كلي احساس واسطه ي ميان ادراك يك عين و ميل به تصاحب آن قرار مي گيرد و اگر فهم همان قوه ي شناخت و عقل همان قوه ي ميل است در اين صورت قوه ي حكم همان قوه اي است كه به احساس لذت و الم مربوط مي شود. موضوع نقد سوم نقد قوه ي حكم است و همان حلقه ي واسطي است كه دو جزء ديگر فلسفه ي نقدي را در وحدتي نوين پيوند مي دهد.

كانت در نامه ي مشهور خود به راينهولد (8 دسامبر 1787) به او خبر مي دهد كه به زودي «نقد» ديگري پديدار خواهد شد: «در واقع قواي نفس سه قوه هستند: قوه ي شناخت، احساس لذت و الم، و قوه ي ميل. من در نقد عقل محض (نظري) اصول پيشين قوه ي اول و در نقد عقل عملي اصول پيشين قوه ي سوم را يافته ام. من به دنبال اصول پيشين براي قوه ي دوم جستجو كرده ام و گرچه ممكن بود يافتن آنها را ناممكن بدانم اما ساخت منتظمي كه تحليل قبلي از ساير قوا بر من مكشوف ساخته بود مي بايستي مرا در مسير صحيح قرار مي داد، به نحوي كه اكنون سه جزء فلسفه را تميز مي دهم كه هر يك داراي اصول پيشين خويش است... فلسفه ي نظري، غايت شناسي، فلسفه ي عملي.» كانت همچنين در بند 35 نقد قوه ي حكم تصريح مي كند كه «شرط ذهني همه ي احكام همانا خود قوه ي حكم يا قوه ي قضاوت است.»

بدين ترتيب «نقد قوه ي حكم» بايد گذار از فلسفه ي نظري به فلسفه ي اخلاق را عملي سازد. در اينجا پايگاهي جست و جو مي شود تا از آنجا طبيعت و اختيار، «هست» و «بايد»، كه از ديدگاه ايده هاي بنيادين نظريه ي نقدي همواره جدا هستند از جنبه ي وحدت و يگانگي شان مورد تعمق قرار گيرند.

در حقيقت كانت در نگارش نقد سوم و نقشي كه براي آن قائل است به همان شيوه ي معهود خويش عمل كرده است: اگر در نقد اول، كانت مفهوم شكل واره (Schema) را براي ميانجي گري بين مفاهيم محض فاهمه و شهود متخيله ابداع مي كند و اگر در نقد دوم، مفهوم تيپ (typus) را به عنوان واسطه اي ضروري ميان حكم را به عنوان ميانجي دو قوه ي برتر شناخت، يعني فاهمه و عقل تحليل مي كند.

كاسيرر معتقد است كانت با اين اثر، كه ظاهراً به خاطر مصالح نظام نقدي و پر كردن شكاف موجود در آن به رشته تحرير درآمده است ، شايد بيش از هر اثر ديگري «عصب تمامي فرهنگ معنوي و عقلي زمانه اش را تحريك كرده باشد.» هم گوته و هم شيللر در اثر آشنايي با اين اثر هر يك به شيوه ي خويش رابطه ي ذاتي و نهفته خود را با كانت كشف و تصديق كردند. گوته مي نويسد:

اما اكنون «نقد قوه ي حكم» به دستم رسيده است و من پرنشاط ترين دوران زندگيم را به آن مديونم. در اين كتاب من پراكنده ترين مشغله هايم را شانه به شانه در كنار يكديگر يافتم، من توصيف حيات دروني هنر و طبيعت را به گونه اي يافتم كه گويي فقط به خاطر خودشان وجود دارند و از يك كانون ژرف و دروني واحد عمل مي كنند... با شوري زايدالوصف راه خويش را، با اينكه نمي دانستم مرا به كجا مي برد و با اينكه كانتيها علاقه چنداني به ثمره ي كار من نشان نمي دادند، دنبال گرفتم.

پيش از آغاز سخن درباره ي مضامين مشخصي كه در نقد سوم طرح مي شود يادآوري مختصري در باب نظريه ي قواي ذهن از ديدگاه كانت ضروري به نظر مي رسد. يك قوه هم منبع خاصي است براي تصوّرات معيّن و هم حاكي از نسبت ويژه اي است ميان تصور سوژه با اوبژه. يعني برحسب نوع رابطه ي تصوّر سوژه با اوبژه قواي مختلف نفس موجود است: يك تصور مي تواند ناظر بر اوبژه از حيث مطابقت با آن باشد، اين مورد كه ساده ترين مورد به شمار مي رود معرف قوه ي شناخت است؛ تصور همچنين مي تواند با اوبژه ي خود نسبت عليت داشته باشد. اين همان مورد قوه ي ميل است؛ و سرانجام تصور مي تواند با سوژه، از بابت تأثيري كه از حيث افزايش يا كاهش نيروي حياتي او ايفا مي كند، نسبتي داشته باشد و اين همان قوه ي احساس لذت يا الم است.

اگر از حالت آميختگي روابط فوق صرف نظر كنيم مسئله ي اصلي اين است كه ببينيم آيا هر يك از قواي فوق قادر است يك صورت برتر داشته باشد يا نه. يعني آيا قادر است قانون خاص اعمال خود را در خودش پيدا كند، يا به عبارت ديگر خود آيين ]اتونوم[ باشد؟ پرسش آغازين «نقد عقل محض» اين است كه آيا يك قوه ي شناخت برتر وجود دارد؟، پرسش آغازين «نقد عقل عملي» اين است كه آيا يك قوه ي ميل برتر وجود دارد؟ و سرانجام نقد قوه ي حكم نيز سؤال مي كند كه آيا يك صورت برتر لذت و الم وجود دارد؟

در حوزه ي شناخت، مادام كه سنتز تجربي باشد قوه ي شناخت تحت صورت داني خود ظاهر مي شود يعني قانون خود را در تجربه (و نه در خودش) مي يابد. اما سنتز پيشين معرّف يك قوه ي شناخت برتر است. در اين حالت اين قوه قانون خود را از اعيان كسب نمي كند بلكه برعكس، سنتز پيشين است كه به عين صفتي را عطا مي كند كه در تجربه يافته نمي شود. هنگامي كه قوه ي شناخت قانون خود را در خودش پيدا مي كند بر اعيان شناخت قانون گذاري مي كند. متعلق اين قانون گذاري پديدارها هستند نه نومن يا اشياء في نفسه؛ در «نقد عقل محض» گرچه سنتز پيشين مستقل از تجربه است اما فقط بر اعيان تجربه و نه بر نومن اطلاق مي گردد.

قوه ي ميل فارض تصوري است كه اراده را ايجاب نمايد. اما حتي هنگامي نيز كه تصور پيشين باشد اراده را با واسطه ي لذتي وابسته به يك عين كه آن را متصور مي سازد ايجاب مي كند بنابراين در اين حالت نيز سنتز تجربي و پسين باقي مي ماند و اراده به نحو پاتولوژيك و انفعالي ايجاب مي شود و قوه ي ميل در حالت داني خود به سر مي برد. براي اينكه قوه ي ميل به صورت برتر خود دست يابد تصور بايد نه تصور يك عين يا حتي تصوري پيشين، بلكه تصوري از يك صورت محض باشد. پس قوه ي ميل زماني برتر است و سنتز عملي مربوطه زماني پيشين است كه اراده نه توسط لذت بلكه توسط صورت صرف قانون ايجاب گردد. اين صورت محض، صورت محض يك قانون گذاري كلي و همه شمول است. قانون اخلاقي همچون يك كلي نسبي و روان شناختي ظاهر نمي شود بلكه از ما طلب مي كند كه دستور اراده ي خود را همچون اصل يك قانون گذاري كلي و همه شمول تعقل كنيم. صورت يك قانون گذاري همه شمول به عقل تعلق دارد. تصوري كه مستقل از هر احساس، از هر ماده و از هر شرط محسوس باشند ضرورتاً عقلي است. بدين گونه است كه قوه ي ميل قانونش را در خارج خودش، در ماده يا در يك عين پيدا نمي كند بلكه آن را در خودش مي يابد و خود آيين مي شود. در قانون اخلاقي، عقل به خودي خود و بدون واسطه ي يك احساس لذت و الم اراده ار ايجاب مي كند. پس عقل علاقه اي عملي دارد كه ناظر است بر قوه ي ميل برتر. اين علاقه هم از علاقه ي تجربي و هم از علاقه ي نظري متمايز است. بنابراين نقد عقل عملي كه عميقاً «ذي علاقه» است موازي با نقد عقل نظري بسط مي يابد. اكنون پرسش اين است كه متعلق قانون گذاري و سنتز عملي پيشين قوه ي ميل برتر چيست؟ جوابي كه كانت آن را «استنتاج» مي كند اين است كه فقط موجودات مختار مي توانند تابع قانون گذاري عقل عملي باشند و قانوني كه قادر است اراده ي مختار را ايجاب كند قانون اخلاقي است (به مثابه صورت محض يك قانون گذاري كلي).

هر قوه همان گونه كه اشاره شد از يكسو راجع است به نسبت خاصي از تصور با اوبژه يا سوژه و از سوي ديگر منبع خاصي است براي تصورات، پس متناسب با انواع تصورات قواي مختلف موجود است. شهود تصوري است منفرد كه به طور بي واسطه به يك متعلق تجربه راجع است و منبع آن حساسيت است. مفهوم تصوري است كه به طور با واسطه يعني با واسطه ي ساير تصورات به يك متعلق تجربه راجع است و منبع آن فاهمه است. ايده مفهومي است كه از امكان تجربه فراتر مي رود و منبع آن عقل است. به طور خلاصه مي توان گفت كه ساختمان ما چنان است كه داراي يك قوه ي منفعل ]حساسيت شهودي[ و سه قوه ي فعال ]متخيله، فاهمه، و عقل[ هستيم. هر قوه تحت صورت برتر آن است كه خود آيين و قانون گذار است و بر اعيان تابعه اش قانون گذاري مي كند. در قوه ي شناخت يا در علاقه ي نظري عقل، فقط فاهمه قانون گذاري مي كند. به تعبير كانت در اين حوزه، عقلِ محض زمام علاقه ي نظري خويش را يكسره به دست فاهمه مي سپارد. اما در قوه ي ميل برتر يا در علاقه ي عملي عقل خود عقل است كه قانون گذاري مي كند و وظيفه ي مراقبت از اين علاقه ي خود را به غير نمي سپارد. يك قوه ي قانون گذار به عنوان منبع تصورات هرگونه كاربرد قواي ديگر را منتفي نمي سازد. هرگاه كه فاهمه بالنسبه به علاقه ي نظري قانون گذاري كند متخيله و عقل كماكان نقش اصيل خود را حفظ مي كنند اما آن را متناسب با اهداف تعيين شده توسط فاهمه انجام مي دهند. آن گاه كه عقل بالنسبه به علاقه ي عملي قانون گذاري كند فاهمه كماكان نقش اصيل خود را حفظ مي كند، منتها در راستايي كه توسط عقل تعيين مي شود. متناسب با هر حوزه، فاهمه، عقل و متخيله وارد روابطي تحت نظارت يكي از قوا مي شوند. بدين گونه است كه نظريه ي قوا روابطي پيچيده ميان قواي ذهن را به نمايش مي گذارد.

«نقد قوه ي حكم» حلقه اي است كه كل كار نقدي كانت را به هم ربط مي دهد. هدف آن اين است كه نشان دهد در شالوده ي قوه ي حكم نيز نظير فاهمه و عقل، مباني ]اصول[ پيشين وجود دارد. اين مباني اما نظير مباني عقل تقويتي نبوده بلكه صرفاً تنظيمي اند. يعني مثبت چيزي درباره ي خصوصيات عين نيستند بلكه فقط ناظر بر شروطي هستند كه ما تحت آنها آن اشيا را ملاحظه مي كنيم. به عبارت ديگر «آپريوري» در اينجا در شروط ذهني كاربرد قوه ي حكم به طور كلي نهفته است. اين نقد مي كوشد يك فلسفه ي پيشين از ذوق فراهم كند.

مبنا يا اصل بنيادي نهفته در شالوده ي قوه ي حكم غايتمندي طبيعت است. به نظر مي رسد طبيعت همه جا غايات و اهدافي را به نمايش مي گذارد، گويي قوانين جزئي و خاص آن قوانيني منفرد و پراكنده نبوده بلكه در نظامي غايتمند متحد بوده و گويي وحدت خود را از عقل و انديشه اي كه منشأ طبيعت است كسب مي كنند. اصل غايتمندي طبيعت شرط استعلايي اطلاق قوه ي حكم ما را تشكيل مي دهد اما اعتبار آن فقط به قوه ي حكم تأملي محدود مي شود و نه قوه ي حكم تعيني. نظاره ي طبيعت تحت اصل غايتمندي قرين لذت است در حالي كه نگريستن به آن تحت حالت هرج و مرج ما را به الم دچار مي كند.

اما اگر در غايتمندي طبيعت ژرف شويم مشاهده مي كنيم كه اين غايتمندي به دو صورت ممكن است موجود باشد، يعني يا صوري و ذهني است يا واقعي و عيني. در بعضي موارد غايتمندي در احساس هماهنگي و توافق ميان صورت عين با قواي شناختي ما نهفته است و در موارد ديگر صورت عين از جهت وجود عين، غايتمند تلقي مي شود. در حالت اول بر غايتمندي صورت عين مثلاً يك گل حكم مي كنيم اما نمي توانيم هيچ غايت معيّني براي آن قائل شويم. در حالت دوم تصوري از اينكه صورت مزبور در خدمت چه غايتي است داريم.

در حالت نخست با حكم زيباشناختي رو به روييم و در حالت دوم با حكم غايت شناختي. تقسيم كتاب «نقد قوه ي حكم» به دو بخش اصلي يعني نقد قوه ي حكم زيباشناختي و نقد قوه ي حكم غايت شناختي از همين جا ناشي مي شود. در بخش اول فلسفه ي ذوق را بررسي مي كند و اين بررسي را با پژوهش در احكام مربوط به زيبا و والا انجام مي دهد و در بخش دوم احكام غايت شناختي و غايت شناسي طبيعت را مطالعه مي كند. در اين كتاب سرانجام تأمل درباره ي زيبايي و نظم، زيباشناسي و غايت شناسي در يك كل واحد به هم پيوند مي يابد.

فهرست
مقدمه ي مترجم
پيشگفتار
ديباچه
جزءاول
نقد قوه ي حاكمه ي زيباشناختي
بهره ي اول. تحليل قوه ي حاكمه ي زيباشناختي
كتاب اول. تحليل ]امر[ زيبا
دقيقه اول. حكم ذوقي برحسب كيفيت
دقيقه ي دوم. در باب حكم ذوقي برحسب كميّت
دقيقه سوم. در باب احكام ذوقي، برحسب نسبت غاياتي كه در آنها ملاحظه مي شوند
دقيقه چهارم. در باب حكم ذوقي برحسب جهت رضايت حاصل از عين
تذكر كلي پيرامون نخستين بخش تحليل
كتاب دوم: تحليل ]امر[ والا
الف. در باب والاي رياضي
ب. در باب والاي پويا در طبيعت
تذكر كلي در باب نمايش احكام زيباشناختي تأملي
استنتاج احكام زيباشناختي محض
بهره ي دوم. ديالكتيك قوه ي حاكمه ي زيباشناختي
جزء دوم
نقد قوه ي حاكمه ي غايت شناختي
بهره ي اول. تحليل قوه ي حاكمه ي غايت شناختي
بهره ي دوم. ديالكتيك قوه ي حاكمه ي غايت شناختي
ضميمه. روش شناسي قوه ي حاكمه ي غايت شناختي
تذكر كلي در باب غايت شناسي
واژه نامه فارسي- فرانسه- انگليسي- آلماني
واژه نامه آلماني- انگليسي- فرانسه- فارسي
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین