آفتابنیوز : حوالی عصر بود که سردار اسعد و محمدولیخان و مجاهدان بختیاری و گیلانی از یک سو و ستارخان و باقرخان و مجاهدان آذربایجان از سوی دیگر به سمت بهارستان رفتند و ویرانههای مجلس را فتح کردند. تهران دقیقاً جمعه ۲۴ تیرماه ۱۲۸۸ به دست مجاهدان تبریز، گیلان و بختیاری فتح شد. اما درست یک روز بعد بود که فتح تهران به دست مجاهدانی که در روزهای کوتاه استبداد محمدعلی شاهی در گوشهای به دعاگویی سلطان مشغول بودند، تسخیر شد. مجاهدانی که از پستوی خانهها بیرون آمده بودند و سهمشان را طلب میکردند. مجاهدانی که از ۲۵ تیر ۱۲۸۸ در تاریخ به «مجاهدان روز شنبه» معروف شدند.
گرچه ضربالمثل «مجاهدان روز شنبه» بعد از فتح تهران در ادبیات فارسی مصطلح شد اما حضور چنین افرادی در تاریخ به این واقعه تاریخی منحصر نبود و این واقعه تنها لقبی برای آنها به همراه داشت. تاریخ کشورهایی که سابقه انقلابیگری و تغییرات زیربنایی مانند ایران را دارند همیشه پر از افرادی به اصطلاح ابنالوقت است که ماهی از آب گلآلوده میگیرند. افرادی که به اصطلاح دیگر حزب باد هستند و هر طرف که منفعت داشته باشد همان سمت میروند.
ادبیات فارسی پیش از فتح تهران نیز بارها به چنین افرادی اشاره کرده است. معروفترین نمونه آن شعر شیران علم مولانا است که معتقد است برخی از افراد مانند شیرهایی که روی پرچم هستند به هر سمتی که باد میآید حمله میکنند و دربارهشان میسراید: «این همه شیران ولی شیر علم/ حملهشان از باد باشد دم بدم/ حملهشان پیداست و ناپیداست باد/ آنک ناپیداست هرگز گم مباد.»
عموی محسنخان
جنبش مشروطه با افتوخیزهایی که به همراه داشت یکی از مهمترین بزنگاههای تاریخی بود که محلی برای رشد چنین افرادی شد. این واژه برای نخستین بار در تاریخ مشروطه «احمد کسروی» و بعد از فتح تهران مصطلح شد، اما این مهدی ملکزاده بود که در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» با نمونهای روشن این ضربالمثل را وارد ادبیات تاریخی ایران کرد.
ملکزاده در مقدمه کتاب مینویسد: «فتح تهران از پنجشنبه شروع شد و روز شنبه جنگ میان مشروطهخواهان و مستبدین با فتح تهران خاتمه یافت و تهران بلکه همه ایران به دست فاتحین ملی افتاد. همان روز صدها نفر از افرادی که در جنگ شرکت نداشتند و در خانههای خود مخفی بودند و بعضی از آنها هم از مستبدین بودند به محض شنیدن خبر فتح مشروطهخواهان و فرار محمدعلی شاه از سوراخها بیرون آمده خود را چون مجاهدان ملی مسلح و ملبس نموده و بنای خودنمایی و اظهار رشادت گذارده و از فداکاریهای خود در جنگ داستانها سراییدند ولی به زودی عدهای از آنها رسوا شدند و به نام مجاهد روز شنبه معروف شدند.»
ملکزاده از فردی یاد میکند که میشناخته و شاید بارزترین نمونه مجاهدان روز شنبه است. او که در کتابش نامی از این فرد نمیبرد، وی را عموی محسنخان از دوستانش معرفی میکند. به گفته فرزند ملکالمتکلمین، برخلاف عموجان، محسنخان نیکنام جوانی بود آزادیخواه که به زیور اخلاق پسندیده آراسته و در شجاعت و شهامت و پاکی نیت سرسلسله جوانان دمکرات به شمار میآمد: «در جنگهای مازندران شجاعتها از خود نشان داد و در دستگیری و کمک به مستمندان سعی بسیار کرد. پس از تشکیل حزب دمکرات در ایران که در آن زمان به نام انقلابیون خوانده میشدند در آن حزب عضویت یافت و سپس در زمان تشکیل ژاندارمری به این گروه پیوست. او وصیت کرده بود که در صورت کشته شدن اموالش را فروخته و هزینه ساختمان مقبره سید جمال واعظ کنند. در نهایت نیز در نبردهای لرستان کشته شده و بازماندگانش به وصیتش عمل کردند و مقبره سید جمال واعظ را ساختند.»
محسنخان درباره عموی بزرگش گفته بود که شاید یکی از نمونههای دقیق مجاهدین روز شنبه بود. او از رجال دوران استبداد بود که بعد از فتح تهران به لباس مشروطهخواهان درآمد. به گفته محسنخان: «در طلوع مشروطه عموجان معتقد بود این سروصداها پایه و اساسی ندارد و این بازیها را روحانیها برای منفعت بیشتر خود فراهم کردهاند و با مختصر پولی که از طرف دولت به آنها داده شود پایان میگیرد.»
اما این عموجان بعد از امضای فرمان مشروطه و افتتاح مجلس همراه بقیه مشروطهخواهان به مجلس رفت و در طرفداری از مشروطه قسم خورد و در زمان قسم خوردن هم اشک ریخت: «پس از چند روز در یکی از انجمنهای مهم ملی عضویت یافت و با سران آزادیخواه بنای آمد و شد را گذارد و در مجالس و محافل از منافع حکومت ملی و قانون سخن میراند و از اظهار تنفر دستگاه استبدادی خودداری نمیکرد. ولی در همان حال به دربار میرفت و مثل پیش خود را به شاه و درباریان نزدیک و مقرب میساخت.»
این ارتباط دوطرفه تا واقعه توپخانه ادامه داشت و کسی نمیدانست که این عموی محترم دقیقاً چه رابطهای با شاه و مشروطهخواهان دارد. بعد از ماجرای توپخانه شم سیاسی او هشدار داد که از مشروطهخواهان فاصله بگیرد. او به بهانه بیماری در مجامع مشروطهخواهان شرکت نکرد و بعد از به توپ بسته شدن مجلس ارتباطش را به کل قطع کرد و رفتوآمد را به باغشاه و کاخ شاه بیشتر کرد. همین باعث شد تا شغل مهمی در دربار بگیرد.
اما چند ماه بعد که خبر خیزش مشروطهخواهان شنیده شد و معلوم شد که بساط حکومت محمدعلی شاه دیر یا زود برچیده میشود تغییر رویه داد. او وقتی مطمئن شد قشون ملی به سمت تهران حرکت کردند برادرزاده مشروطهخواهش را خواست و از او خواست تا نظر مشروطهخواهان را به سمت وی جلب کند.
یک روز پیش از فتح تهران عموجان ۲۵ نفر از جوانان خانواده را جمع و آنها را آماده ورود کرد. او سخنرانی غرایی در جمع این جوانان کرد و از مشروطهخواهی خود و این که از زمان شاه شهید هم آرمانهای آزادیخواهانه داشت صحبت کرد و با محافظهکاری اعلام کرد که نمیتوانیم پیشبینی کنیم کدام طرف برنده میشود اما به یاد داشته باشید که باید به سمتی برویم که از این نمد کلاهی ببریم. بعد به دستور عموجان همه لباسهای متحدالشکل پوشیده و از آنها خواست تا در زمان شلوغیها ریشهای خود را نزنند و به حمام نروند و به پسرش گفت که یک گوسفند بخرد و به خانه بیاورد. او دو دست لباس مجاهدان و مستبدان فراهم کرده بود، لباسهای گلی و خاکی و صورت برخی از افراد را زخمی و باندپیچی و بخشی از خانهاش را با شلیک گلوله خراب کرد. در تمام دوره فتح تهران او در خانه بود. مجاهدان وارد تهران شدند و محمدعلی شاه را از سلطنت خلع و پسر دوازده سالهاش احمد میرزا را به پادشاهی انتخاب کرده، عضدالملک رئیس ایل قاجار را نیز به نیابت سلطنت برگزیدند. روز شنبه که همه برای جشن و پایکوبی به میدان بهارستان رفتند عمو جان با لباس مجاهدان به همراه همان ۲۵ جوان که لباسهایشان کثیف و پاره شده بود از خانه بیرون آمد، با فریاد زندهباد مشروطه. او کوچه به کوچه حرکت و مردم را با خود همراه میکرد.
به میدان بهارستان که رسیدند به سمت مجاهدین رفت و آنها را غرق بوسه کرد. عموجان که سابقه دوستی با محمدولیخان را داشت در کنار او قرار گرفت و در مسجد سپهسالار نطق غرایی برای مشروطه کرد. نطقی که حتی افرادی که همراهش در خانه بودند نیز باور کردند که در یک سال و یک ماه گذشته او در راه بازگشت مشروطه و فتح تهران چه دلاوریهایی کرده است. عمو جان از همان لحظه به عنوان یکی از مجاهدین بنام در کنار سرداران مشروطه قرار گرفت و خیلی زود توانست به دولت وارد شود و مانند بسیاری دیگری از مجاهدان روز شنبه سهم خود را از رنگ عوض کردن بگیرد. ماجرایی که البته در مهمترین وقایع تاریخی ایران از آن به بعد هم ادامه داشته و هرچند بسیاری این مجاهدان روز شنبه را میشناسند اما سهم تغییر مسیر در جهت باد را دستکم میگیرند.
منبع: تاریخ ایرانی
آدم هایی که به قول مرحوم آغاسی:
کیستند اینان ، رفیق نیمه راه
وقت جانبازی به کنج خانقاه
فصل جنگ آمد تماشاگر شدند
صلح آمد لاله پر پر شدند
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.................................