کد خبر: ۳۹۰۱۸۷
تاریخ انتشار : ۳۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۶

ناگفته‌های یک مرد در کلانتری/روزهای تلخ تجربه خیانت، طلاق و فرار از خانه

مرد جوانی كه از خانه فرار كرده است پس از یك هفته خود را به پلیس معرفی كرد.
آفتاب‌‌نیوز :
قبل از ظرف های برنجی ، هاونگ های سنگی هم بودند كه جنس محكمی داشتند.

از این ظرف برای كوبیدن ادویه و یك سری مواد خوراكی سخت جسم استفاده می شود. هاونگ شوخی ندارد و هر چه در كاسه اش ریخته می شود را حسابی پودر می كند .

محصول هاونگ به غذاها طعم و رنگ خاص می داهد و در گذشته ها ، خانه بدون هاونگ امكان نداشت.

یكی از وسایل ضروری در جهیزیه هر عروس خانمی ، هاونگ بود و هنوز هم بعضی از خانواده ها در جهیزیه دختر خانم های جوان هاونگ می گذارند.

آهنگ هاونگ وقتی خوش صدا می شود كه وسایل داخل كاسه خود را پودر می كند. هاونگ را می توان به زندگی افراد تشبیه كرد و مسائل مختلف را به مواد خوراكی كه داخل آن ریخته می شود.

آنها كه كار بلد هستند مواد را بی دغدغه می كوبند و پودر می كنند و از پس كار بر می آیند. ولی وای به حال آنهایی كه هاونگ خالی را به دست گرفته و دسته هاونگ را به بدنه كاسه آن می زنند.

در این حالت نه تنها سر و صدایی اعصاب خرد كن به راه می افتد بلكه یا موادی وجود ندارد كه بخواهد كوفته شود و یا كلاهك دسته هاونگ به مواد داخل كاسه نمی رسد تا هدف مورد نظر را تامین كند.

واقعیت این است كه هنوز هم ما نیازمند هاونگ هستیم . باید بتوانیم مسائل مختلف زندگی خود را در آن بكوبیم و در برابر سختی ها و مشكلات كم نیاوریم.

متاسفانه هاونگ های امروزی آن جنس و وزن هاونگ های قدیمی را ندارند و نمی توانند چنان ضربه ای به سختی جسم مواد مختلف بزنند كه نتیجه مورد نظر حاصل شود.

متاسفانه آنچه به نظر می رسد این كه امروز فقط صدای اعصاب خردكن كوبیدن دسته هاونگ به بدنه كاسه آن به گوش می رسدو این كار در مسائل مختلف زندگی صدق می كند.

یكی از مسائل و مشكلاتی كه خانواده های بسیاری با آن دست و پنجه نرم می كنند اختلاف های عروس و مادر شوهر و مشكلات داماد و مادر زن است.

نه عروس ها سعه صدر دارند و زرنگی بلدند و نه مادر شوهر ها حوصله دارند با عروس خود سر به سر بگذارند.

داماد ها و مادر زن ها هم گاهی با هم لج بازی می كنند . كجاست هاونگ هایی كه این مشكلات را بكوبد و از بین ببرد.

اگر فردی كه می خواهد مادر شوهر یا مادر زن شود قبل از گرفتن این مقام و عنوان ، با مادر شوهر ها و مادر زن های موفق فامیل و ‌آشنایان دیداری داشته باشد و راه های موفقیت آنها را مرور كند می تواند نقش خود را به خوبی ایفا نماید.

به جای بدگویی پشت سرهم ، به جای دیدن نقاط ضعف، به جای نصیحت كردن های تكراری و خسته كننده و سركوفت ها و سرزنش های بغرنج ،به جای مقایسه های بی معنی و غرولندهای تلخ می توان طور دیگری رفتار كرد .

با تاسف باید بگوئیم در مواردی بزرگترها راهنمایی و مشاوره را با دخالت بی جا اشتباه می گیرند كوچكتر های مغرور و ناپخته هم به خودشان این اجازه را می دهند كه احترام بزرگ ها را زیر پا بگذارند.

با این رفتارهای اشتباه آنچه گاهی اتفاق می افتد مشكلات ساده را به معادله ای پیچیده و گره های كور تبدیل می كنند.

زوج های جوانی كه ناتوان از كوبیدن مسائل و مشكلات در هاونگ زندگی خود هستند سر درگم می شوند و در صورت استمرار این مشكلات و مسائل پیش پا افتاده طلاق های عاطفی و جدایی های قانونی و شكست های سنگین در سرنوشت افراد رقم می خورد.

راه زندگی آقای همسایه هم به همین علت به بن بست رسید. به خاطر دخالت های نابجای پدر و مادر آقای همسایه و ناآگاهی های عروس خانواده در مواجهه با مشكل و از همه مهم تر ناتوانی های آقای همسایه در مهارت های حل مساله و مهارت های ارتباطی قوز بالاقوز شد و به طلاق انجامید.

نصیر 28 سال دارد . او از یك هفته قبل خانه پدرش را ترك كرده بود. غیبت مرد جوان با توجه به افسردگی روحی و روانی كه داشت سبب نگرانی شدید خانواده اش شد.

خانواده آقای همسایه نسبت به فرزند خود حساسیت بیش از اندازه ای دارند. آنها در دوران تحصیل او نیز حساس بودند و حتی اصرار داشتند مدارج علمی دانشگاهی را پس از مدرك لیسانس طی كند.

اما با آن همه مته ای كه روی خشخاش گذاشتند و حساسیت و سخت گیری ، مرد جوان نتوانست گلیم زندگی خود را از آب بیرون بكشد.

مرد 28 ساله دچار مشكلاتی شده كه از او موجودی شكننده ساخته و احساس حقارت در عمق وجودش موج می زند.

آقای همسایه می گوید: سه سال قبل به پیشنهاد خانواده ام با دختر یكی از اقوام ازدواج كردم.

همسرم دختری خوب و قانع بود. ما دوران نامزدی شیرینی را پشت سر گذاشتیم . اما همین كه زندگی مشترك خود را‌ آغاز كردیم دخالت های پدر و مادرم شروع شد.

آنها به سیر تا پیاز زندگی ام گیر می دادند . راه می رفتند از همسرم ایراد می گرفتند. روزهای اول سعی می كردم با گفتگو ، شریك زندگی ام را قانع كنم تا صبوری كند.

اما فایده ای نداشت . هر چه می گذشت اوضاع بدتر می شد. مادر و پدرم اصرار داشتند كه برای ادامه زندگی به طبقه دوم خانه آنها برویم.

همسرم حاضر نشد در برابر این خواسته كوتاه بیاید . ما چند هفته ای با هم قهر بودیم. هر چه تماس می گرفتم جواب نمی داد.

می خواستم به او بفهمانم دوستش دارم. همسرم می گفت: دوست داشتن تنها ، كافی نیست و باید جربزه زندگی نشان بدهی .

او راست می گفت و حق داشت. اما از طرفی پدر و مادرم برایم خط و نشان می كشیدند كه اگر احترام شان را زیر پا بگذارم مرا عاق می كنند و ...

سر دوراهی زندگی ام حیران و سرگردان مانده بودم. یك روز برادرم گفت همسرم را با مردی غریبه سوار موتورسیكلت دیده است. داشتم دیوانه می شدم. به سراغش رفتم. مرضیه حاضر نبود واقعیت را بپذیرد.

آقای همسایه نفس عمیقی كشید و گفت: وقتی دعوای مان بالا گرفت آب پاكی را روی دستم ریخت و گفت: این زندگی آخر و عاقبتی ندارد و از من بدش می آید.

از لحظه ای كه برایم ثابت شد او در شبكه های اجتماعی با مردی ارتباط برقرار كرده و به من خیانت می كند اوضاع روحی و روانی ام به هم ریخت. زندگی ما به طلاق انجامید.

نصیر آهی كشید و گفت: به خانه پدرم برگشتم. اما طاقت نگاه ترحم آمیز اقوام و حرف هایی كه پشت سرما در بین آشنایان نقل مجلس می شد را نداشتم.

حرف هایی كه دروغ هم نبودند ، اگر چه این گفته ها چهره پدر و مادرم را مخدوش می كرد. حدود دو هفته قبل بود كه خبر دار شدم همسرم ازدواج كرده است. دیگر نمی توانستم این شرایط را تحمل كنم.

به خانه یكی از دوستان دوران تحصیل در شهرستان رفتم. یك هفته آنجا بودم. فقط قرص های آرام بخش و مخدر می خوردم تا بخوابم. پدر و مادرم رد مرا پیدا كردند.

آنها باز هم مرا متهم می كنند كه نتوانسته ام زندگی ام را حفظ كنم و خیلی راحت از ازدواج مجددم حرف می زنند.

به كلانتری قاسم آباد مشهد آمده ام تا ازكارشناس مشاوره كلانتری راهنمایی بگیرم.

نصیر درپایان با چشمانی اشك بار گفت: من زندگی ام ، عشقم و هستی ام را باختم و احساس بدبختی می كنم.

داستان فوق از سوی پایگاه اطلاع رسانی پلیس ارسال شده است.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین