آفتابنیوز : همزمان با نگاه کردن به عکس به اين فکر ميکردم زير باران تهران راه رفتن چه حالی داره؟ چيزی که تجربه اش نکردم! (حداقل حافظه که ياری نميکند!)
حسابی هم اين فکرم را مشغول کرده بود. از دوستی پرسيدم تا به حال زير باران تهران راه رفتی ؟ اما دريغ! او هم مثل من اين حس برايش گنگ بود. اما جالب اين جا بود که او نيز مطمئن بود حس و حال راه رفتن زير باران تهران(يا به قول بچه ها :تهرووون خودمووون) چيز ديگری است! و يقين داشتيم که وقتی سرمان را رو به اسمان بالا کنيم، باران تهران درد اور نخواهد بود. محکم به صورتمان سيلي نمی زند!
گفتم باران ياد شعر «باز باران با ترانه افتادم»
آن روزی که اين شعر را خوانديم
هوا بارانی بود...از اون بارون های شديد
*باز باران با ترانه -با گهر های فراوان-می خورد بر بام خانه*
يکی از بچه ها گفت: ترانه؟ کدوم ترانه!؟
صدای بارون اين جا که مثل جيغ و فرياد می مونه!