به هر حال ، براي يک بار هم که شده است ديده ايد افرادي را که اينگونه امرار معاش مي کنند. عده اي از آنها آدامس مي فروشند و خيلي هاشان که اغلب سن وسال کمي هم دارند ، گل مي فروشند يا جوراب و چند نفري هم هميشه وجود دارند که با تکه لنگ يا دستمالي ، منتظرند تا بيفتند به جان شيشه جلو خودروها و اگر فرصتي پيدا شود و چراغ راهنمايي و رانندگي، همچنان قرمز بماند ، دستي هم روي گرد و خاک وجود داشته يا نداشته شيشه عقب بکشند.خيلي ها به محض ديدن اين افراد ، شيشه اتومبيلشان را بالا مي کشند و برخي هم انگار اصلاٌ کسي وجود ندارد ، خيره مي شوند به روبرو و آدم هايي کنجکاو هم پيدا مي شوند که چند کلامي با طرف صحبت مي کنند . خيلي ها هم که اصلاٌ حوصله ندارند و اگر عصبانيت هم چاشني رفتارشان باشد ، بيم آن مي رود تا دو سه فحش آبدار نثار طرف کنند.
اما اگر خوب دقت کني و ريز شوي تو حرکات آنها و چند تايي شان که تو حاشيه پياده رو ايستاده اند ، دنياي عجيب و غريبي را نظاره خواهي کرد . درست کمي آن طرف تر از خودروي لوکسي که شيشه هايش را کيپ تا کيپ بالا کشيده و کولر را روشن کرده تا خدايي نا کرده گرما عذابش ندهد ، چند تايي بچه که انگار ماههاست دست و رويشان را نشسته اند ، ديده مي شوند و چند تايي شان را اگر دوباره دقيق تر شوي ، بدون کفش و دمپايي مي بيني ، با دست هايي زمخت که انگار سال هاست کار سخت يدي انجام داده اند ، يا زناني را خواهي ديد که تو گرماي بي پير و نسبتاٌ عذاب آور ، اسپند دود مي کنند و کاسه اي فلزي دستشان است و پول خرده...
حالا اگر کنجکاو باشي و فقط يک کم زبل و مقداري از وقت گرانبها را صرف کني و با آنها صحبت کني ، خيلي چيزها دستگيرت مي شود.
دختري با چهره کثيف
اول که مي پرسي اسمت چيه؟ مي گويد: " به تو چه ، آدامس بخر! " اي کاش بعد از کلي کل کل کردن نمي پرسيدم اسمت چيه، اول بايد وعده آدامس خريدن يا شکلات خريدن بدهي و بعد کم کم رفيق بشوي . به هر حال اينجا هم انگاري ضابطه و قانون دارد و سياست زباني ، بيشتر کاربرد دارد . دختر کوچولو اسمش " هستي " است . مي گويد خانه شان شهرک واوان است . حالا اينکه کجا درس مي خواند و چه طوري به اينجا آمده ، خيلي عجيب است و سوال برانگيز . اگر به صرافت ادامه گفت و گو بيفتي ، ناچاري از ماشين پياده شوي و هر پنج دقيقه يک بار که آدامس مي خري ، حرف تازه اي هم نصيبت شود !
چند سالته؟
هشت سال.
مدرسه مي ري؟
آره کلاس اولم.
بابات چه کاره است؟
نمي دونم!
شب ها کجا مي خوابي؟
خانه مان، يه آدامس بخر!
آدامس را مي خري.
چند تا خواهر و برادر هستين؟
نمي دونم.
فقط آدامس مي فروشي؟
آره.
خودت آدامس رو مي خري؟
جواب نمي دهد.
چه طوري برمي گردي خونه؟
برمي گردم ديگه.
با چي برمي گردي؟
ماشين.
اتوبوس يا ميني بوس؟
نمي دونم. اسمشون رو بلد نيستم.
اگه جواب حرف هام رو بدي يه بسته آدامس ديگه ازت مي خرم.
اول بخر بعد جواب مي دم.
يک بسته هم به بسته هاي ديگر اضافه مي شود و همين طور تا آخر ادامه پيدا مي کند تا تمام آدامس ها خريداري مي شود!
دودهايي براي فروش
" خدا خيرت بدهد . سالم باشي ننه جون. خير از جوانيت ببيني ." دود اسپند مشام را پر مي کند و سکه اي 25 توماني مي اندازي تو کاسه زني که دعا مي گويد و بچه اي سياه رو با چادر گلدار کثيف به کمرش بسته است . اين يکي اصلاٌ اهل حرف و اينجور صحبت ها نيست. قلق خاصي هم ندارد! بايد پول رو کني تا هم کلام شود . مي گويد که اصلاٌ حوصله حرف زدن ندارد و بايد به کارش برسد. بعد که راضي به صحبت مي شود ، حرف هايش سر و ته ندارد و آن طور که بايد و شايد به درد بخور نيست.اينکه از کجا آمده و چرا اينجا دود راه انداخته و آن بچه که به کولش است ، فرزندش است يا نه را جواب نمي دهد . سر در گم دنبال يکي ديگر از آنها مي گردم که به نوعي با بقيه هم پيشه است.
مردي لاغر اندام و کشيده که بيست سالي از سنش بيشتر نشان مي دهد . شقيقه اش تو رفته است وبا کمر خميده اش دستمالي چرک و رنگ و رو رفته دستش گرفته و زير لب حرفهايي مي زند که هيچ کس نمي فهمد چه مي گويد . دلش انگار آشوب شده باشد ، مي آيد و روي شيشه جلو ماشين خم مي شود .
بعضي ها برف پاکن اتومبيلشان را روشن مي کنند و تعدادي هم اينجور مواقع ، با انگشتشان به شيشه مي زنند که يعني نيازي به پاک کردن نيست.
عده اي بدون آنکه شيشه اي پاک شود پول و پله اي از جيب مبارکشان در مي آورند و به او مي دهند.
سر صحبت را اگر با او باز کني و حوصله اش را داشته باشد حرف مي زند چون چيزي را از دست نمي دهد ! کسي که زندگي اش را از دست داده، حرف هايش را هم مي تواند به ديگران بسپارد.
چرا نمي روي دنبال يک کار ديگه؟
کار کجا بود؟ نشونم بده مي رم؟
چي مصرف مي کني؟
هر چي گيرم بياد.
يعني اينقدر بهم ريخته اي؟
از اوني که فکر مي کني هم بدتره.
روزي چقدر کاسبي؟
اين قدري که پولي دستم رو بگيره و آويزان نشم گوشه خيابون بسه.
چند سالته؟
34 سال .
شوخي مي کني؟ اين همه پير شده اي؟
روزگار اينجوري ديگه.
زن وبچه هم داري؟
داشتم.
طلاق دادي؟
طلاق گرفتن.
چرا؟
چرا نداره! من خودم روهم نمي تونم جمع کنم، بعد خرج زن و بچه بدم!
ترک نمي کني؟
چي رو ترک کنم؟
همين مواد کوفتي رو؟
مگه مي شه ترک کرد؟
آره.
پس چرا خودت سيگارو ترک نمي کني ؟ الان چرا داري سيگار مي کشي؟
راست مي گفت چرا سيگار را ترک نکرده بودم. البته سيگار ترک کردن راحت است. بهش گفتم: من تا حالا دويست مرتبه سيگار رو ترک کرده ام.
لبخند زد و بعد هم خنديد. اسکناسي بهش دادم. حالا چند توماني بود و چه رنگي را نمي گويم، چون آن قدرها مهم نيست اصلاٌ همين که گفتم بهش پول دادم هم اشتباه بود!
ميدان رسالت- ساعت شانزده
اگر سر بچرخاني به اطراف و دوروبر را خوب نگاه کني و دقيق شوي ، کساني از اين دست را زياد خواهي ديد، يکي با صداي بلند مي خواهد آدامس بفروشد و آن يکي ترحم ايجاد مي کند و ديگري آرام و بي صدا کودکي بينوا را بغل کرده و براي در امان ماندن از آفتاب و حفاظت سر و گردن از گرما ، به پل هوايي پناه برده و زير سقف پلاستيکي پل هوايي جا خوش کرده است و هر از گاهي چند توماني کاسب مي شود که به هر حال خودش غنيمت است. زني با بچه اي که کنارش روي آهن پل هوايي دراز کشيده تکدي گري مي کند . به هر حال ، پيشه تکدي گري هم در ميدان رسالت ، شاخه هاي مختلفي دارد!
يکي هم آن سوتر فلوت مي زند و دم به ني مي دهد . انگار مردم از اين يکي بيشتر خوششان مي آيد خيلي سال است که اينجا پاتوق دارد و فلوت مي زند و اين يکي گويي به واقع از نعمت بينايي بي بهره است.
يک نفر که بنا به هر دليل موجه و غير موجهي حاضر نيست خودش را معرفي کند ، معتقد است که براي خوب فلوت زدن به او پول مي دهد . مي گويد: " لااقل آدم رو تو اين دنياي غمگين ، شاد مي کند، چرا پول نگيرد؟"
اينها آدمند
اينکه افرادي هميشه وجود داشته و دارند که گدا نام دارند، به خودي خود نمي تواند به عنوان معضل اساسي مورد بحث قرار بگيرد، اما چرا کسي يا جايي به اوضاع و احوال آنها سامان نمي دهد ؟ يعني بايد تا قيام قيامت اينها باشند و بمانند و پيشه اي هم براي آنها وجود نداشته باشد؟!
حالا تکدي گري در جاهايي که تردد آدم ها در آنجا بيشتر است، به هر شيوه اش ديده مي شود. يکي ني مي زند و ديگري دود راه مي اندازد و آن يکي پاي زخمي يا بريده اش را به نمايش مي گذارد و عده اي هم راه چاره را ، کودکان مي دانند به واقع اين طفل هاي معصوم چه گناهي کرده اند يا جواب کدام خطاي ناکرده را پاسخ مي دهند ؟ کودکاني که هر کدامشان مي توانند فرزندان ما باشند . تا به حال براي يک مرتبه هم که شده به اين موضوع فکر کرده ايم که اگر بچه هاي ما جاي آنها بودند چه حالي مي شديم و چه مي کرديم؟
آيا ترحم خشک و خالي کافي است يا بايد به فکر چاره بود؟ چاره کجاست؟ اگر شما مي خواستيد راجع به اين قضيه فکر کنيد و راه حل بينديشيد ، چه راه کاري را پيشنهاد مي داديد؟
آنها را جمع مي کرديد از سطح منطقه ؟ مگر آشغالند که جمعشان کنيم؟ آنها هم مثل ما ، درست عين تمام انسان هايند حالا يکي آلوده شده و بيمار است و ديگري رنج و فقر استخوان هايش را خرد کرده است و آن يکي هم ...