کد خبر: ۳۹۵۱۷
تاریخ انتشار : ۰۹ بهمن ۱۳۸۴ - ۱۷:۰۱
آشنایی با فرقه های اسلامی (19)

فرقه بابيه چیست ؟

آفتاب‌‌نیوز : در مدتى كه نزد سيد كاظم رشتى شاگردى مى‏كرد، با مسائل عرفانى و تفسير و تأويل آيات و احاديث و مسائل فقهى به روش شيخيه آشنا شد و از آراى شيخ احسائى آگاهى يافت (همو، اسرار الآثار خصوصى، ج 1، ص 192ـ 193) . بعلاوه به هنگام اقامت در كربلا، از درس ملا صادق خراسانى كه او نيز مذهب شيخى داشت، بهره گرفت و چندى نزد وى بعضى از كتب ادبى متداول آن ايام را خواند (همو، اسرار الآثار، ج 4، ص 370) . در 1257 به شيراز بازگشت و به وقت فرصت، مطالعه كتب دينى را فراموش نمى‏كرد و به گفته خودش (همو، ظهور الحق، ج 3، ص 479) : و لقد طالعت سنابرق جعفر العلوى و شاهدت بواطن آياتها «همانا كتاب سنابرق، اثر سيد جعفر علوى (مشهور به كشفى) را خواندم و باطن آياتش را مشاهده كردم» . على محمد گذشته از دلبستگى به انديشه‏هاى شيخى و باطنى، به «رياضت كشى» نيز مايل بود و به هنگام اقامت در بوشهر در هواى گرم تابستان از سپيده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه رو به خورشيد اورادى مى‏خواند (اشراق خاورى، ص 67) . پس از درگذشت سيد كاظم رشتى، مريدان و شاگردان وى جانشينى براى وى مى‏جستند كه به قول ايشان مصداق «شيعه كامل» يا «ركن رابع» (شيخيه) باشد و در اين باره ميان چند تن از شاگردان سيد كاظم رقابت افتاد و سيد على محمد نيز در اين رقابت شركت كرد، بلكه پاى از جانشينى سيد رشتى فراتر نهاد و خود را «باب» امام دوازدهم شيعيان يا «ذكر» او، يعنى واسطه ميان امام و مردم، شمرد. ادعاى على محمد چون شگفت‏آورتر از دعاوى ساير رقيبان بود، واكنش بزرگترى يافت و نظر گروهى از شيخيان را به سوى وى جلب كرد و هجده تن از شاگردان سيد كاظم كه همگى شيخى مذهب بودند (و بعدها سيد على محمد آنها را حروف حى ناميد) پيرامونش را گرفتند (آيتى، ج 1، ص 43) . على محمد در آغاز امر، بخشهايى از قرآن كريم را با روشى كه از مكتب شيخيه آموخته بود، تأويل كرد و در آنجا به تصريح نوشت كه امام دوازدهم شيعيان، او را مأمور داشته تا جهانيان را ارشاد كند و خويشتن را «ذكر» ناميد، چنانكه در آغاز تفسيرش بر سوره يوسف مى‏نويسد: الله قد قدر أن يخرج ذلك الكتاب فى تفسير أحسن القصص من عند محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن أبى‏طالب على عبده ليكون حجة الله من عند الذكر على العالمين بليغا» همانا خدا مقدر كرده كه اين كتاب از نزد محمد پسر حسن پسر على پسر محمد پسر على پسر موسى پسر جعفر پسر محمد پسر على پسر حسين پسر على پسر ابى‏طالب بر بنده‏اش برون آيد تا از سوى ذكر (سيد على محمد) حجت بالغه خدا بر جهانيان باشد» (أحسن القصص، ص 1) . پس از مسافرت به همراه محمد على بارفروش (يكى از مريدان خود) به سوى مكه و بازگشت به بوشهر، دستور داد تا در يكى از مساجد بوشهر عبارت «اشهد ان عليا قبل نبيل باب بقية الله» را در اذان داخل كنند (نجفى، ص 168) كه تصريح دارد على نبيل (كه به حساب جمل با على محمد برابر مى‏شود) باب امام زمان عليه السلام است، ولى همينكه مدتى از دعوت وى سپرى شد و گروهى به او گرويدند، ادعاى خود را تغيير داد و از مهدويت سخن به ميان آورد و گفت: «منم آن كسى كه هزار سال مى‏باشد كه منتظر آن مى‏باشيد» (حاجى ميرزاجانى كاشانى، ص 135) و سپس به ادعاى نبوت و رسالت برخاست و به گمان خود، احكام اسلام را با آوردن كتاب بيان نسخ كرد و در آغاز آن نوشت: «در هر زمان خداوند جل و عز، كتاب و حجتى از براى خلق مقدر فرموده و مى‏فرمايد و در سنه هزار و دويست و هفتاد از بعثت رسول الله، كتاب را بيان، و حجت را ذات حروف سبع (على محمد كه داراى هفت حرف است) قرار داد» (بيان عربى، ص 3) . بدين ترتيب، على محمد هر چند زمانى، دعاوى خود را به مقامات بالاترى تغيير مى‏داد و سخنان پيشين را براى يارانش تأويل مى‏كرد و آنان را در پى‏خود مى‏كشيد. پس از بازگشت سيد على محمد به بوشهر (در زمانى كه هنوز از ادعاى بابيت امام زمان عليه السلام فراتر نرفته بود) به دستور والى فارس در رمضان 1261 دستگير و به شيراز فرستاده شد. در شيراز او را تنبيه كردند، آنگاه نزد امام جمعه آن شهر، اظهار توبه و ندامت كرد و به قول يكى از موافقان خود بر فراز منبر در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر كسى كه مرا وكيل امام غائب بداند. لعنت خدا بر كسى كه مرا باب امام بداند...» (اشراق خاورى، ص 141) . پس از آن، شش ماه در خانه پدرى خود، تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد. در دورانى كه در آن قلعه زندانى بود، با مريدانش ملاقات و مكاتبه داشت و از اينكه مى‏شنيد آنان در كار تبليغ دعاوى او مى‏كوشند به شوق مى‏افتاد و سخنانى را به عنوان كلمات الهى به مريدان عرضه مى‏داشت، چنانكه كتاب بيان را در همان قلعه نوشت (يزدانى، ص 13) .

دولت محمد شاه قاجار، براى آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند در صفر 1264 وى را از قلعه ماكو به قلعه چهريق، در نزديكى اروميه منتقل كرد. در اواخر سلطنت محمد شاه، به دستور حاجى ميرزا آغاسى ـ وزير محمد شاه ـ سيد على محمد را از قلعه چهريق به تبريز بردند و مجلسى با حضور ناصر الدين ميرزا (كه در آن وقت وليعهد بود) و چند تن از علما ترتيب دادند و سيد على محمد را در آن مجلس حاضر كردند. على محمد در آنجا آشكارا از مقام مهدويت خود سخن گفت و «بابيت امام زمان» را كه پيش از آن بتصريح ادعا كرده بود به «بابيت علم خداوند» تأويل كرد و چون از او درباره برخى مسائل دينى پرسيدند، از پاسخ فروماند و همينكه از وى سؤال شد: از معجزه و كرامت چه دارى؟ گفت: اعجاز من اين است كه براى عصاى خود آيه نازل مى‏كنم و به خواندن اين فقره آغاز نمود: بسم الله الرحمن الرحيم. سبحان الله القدوس السبوح الذى خلق السموات و الارض كما خلق هذه العصا آية من آياته! و اعراب كلمات را به قاعده نحو غلط خواند، زيرا تاء را در «السموات» مفتوح قرائت كرد و چون گفتند: مكسور بخوان! ضاد را در «الأرض» مكسور خواند. امير اصلان خان كه در مجلس حضور داشت گفت: اگر اين قبيل فقرات از جمله آيات شمرده شود، من هم مى‏توانم تلفيق كنم و گفت: الحمد لله الذى خلق العصا كما خلق الصباح و المسا! (فاضل مازندرانى، ظهور الحق، ج 3، ص 14، تصوير نامه ناصر الدين ميرزا به محمد شاه قاجار) .

پس از آشكار شدن عجز سيد على محمد در اثبات ادعاى خود، وى را چوب زده تنبيه نمودند و او از دعاوى خويش تبرى جست و اظهار پشيمانى كرد و خطاب به وليعهد، توبه نامه رسمى نوشت . صورت توبه نامه على محمد را يكى از مريدانش در كتاب خود، چنين آورده است: «فداك روحى، الحمد لله كما هو أهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافه عباد خود شامل گردانيده. فحمدا له ثم حمدا كه مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم به داعيان فرموده. أشهد الله و من عنده كه اين بنده ضعيف را قصدى نيست كه خلاف رضاى خداوند عالم و اهل ولايت او باشد . اگر چه بنفسه، وجودم ذنب صرف است ولى چون قلبم موقن به توحيد خداوند جل ذكره و به نبوت رسول او و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر كل ما نزل من عند الله است، اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاى حق را نخواسته‏ام و اگر كلماتى كه خلاف رضاى او بود از قلم جارى شده، غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و اين بنده را مطلق علمى نيست كه منوط به ادعايى باشد و أستغفر الله ربى و أتوب إليه من أن ينسب إلى أمر. و بعضى مناجات و كلمات كه از لسان جارى شده، دليل بر هيچ امرى نيست و مدعى نيابت خاصه حضرت حجة الله عليه السلام را محض ادعا مبطل است و اين بنده را چنين ادعايى نبوده و نه ادعاى ديگر. مستدعى از الطاف حضرت شاهنشاهى و آن حضرت چنان است كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات سلطانى و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمايند و السلام» . (گلپايگانى، ص 204ـ 205) .

بدينسان سيد على محمد از دعاوى خود بازگشت ولى توبه او، صورى بود چنانكه پيش از توبه اخير، در شيراز نيز برفراز منبر و در برابر مردم، نيابت و بابيت خود را انكار نمود اما چيزى نگذشت كه ادعاهاى بالاترى را به ميان آورد و از پيامبرى و رسالت خويش سخن گفت. در اواخر سلطنت محمد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوى مريدان سيد على محمد، آشوبهايى در كشور پديد آمد كه از جمله، رويداد قلعه شيخ طبرسى در مازندران بود. در اين آشوب، جمعى از بابيان به رهبرى ملا حسين بشرويه‏اى و ملا محمد على بارفروشى، قلعه طبرسى را پايگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق كندند و خود را براى جنگ با قواى دولتى آماده ساختند. از سوى ديگر بر مردم ساده دل كه در پيرامون قلعه زندگى مى‏كردند، به جرم «ارتداد» هجوم آورده به قتل و غارت ايشان مى‏پرداختند، به گونه‏اى كه يكى از بابيان مى‏نويسد : «جمعى رفتند و در شب يورش برده، ده را گرفتند و يك صد و سى نفر را به قتل رسانيدند . تتمه فرار نموده، ده را حضرات اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه ايشان را جميعا به قلعه بردند» (حاجى ميرزاجانى كاشانى، ص 162) و چنين مى‏پنداشتند كه ياران مهدى موعودند و بزودى جهان را در تسخير خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب فرمانروايى مى‏كنند؛ چنانكه بابى مذكور مى‏نويسد: «حضرت قدوس (محمد على بارفروشى) مى‏فرمودند كه: ما هستيم سلطان بحق و عالم در زيرنگين ما مى‏باشد و كل سلاطين مشرق و مغرب بجهت ما خاضع خواهند گرديد» (همانجا) . پس ميان ايشان و نيروى دولتى جنگ درگرفت و فتنه آنان با پيروزى قواى دولت و كشته شدن ملا محمد على بارفروشى در جمادى الثانى 1265 پايان گرفت. در زنجان نيز شورشى به سركردگى ملا محمد على زنجانى پديد آمد كه به شكست بابيان انجاميد (1266) . در تهران نيز گروهى از بابيان به رهبرى على ترشيزى بر آن شدند تا ناصرالدين شاه و امير كبير و امام جمعه تهران را به قتل رسانند، اما نقشه آنان كشف شد و 38 تن از سران بابيان دستگير و هفت تن از آنها كشته شدند. شگفت آنكه مريدان سيد على محمد در جنگهاى قلعه طبرسى و زنجان از مسلمانى دم مى‏زدند و نماز مى‏گزاردند و از «بابيت» سيد على محمد جانبدارى مى‏كردند (آيتى، ج 1، ص 163، 195) . ظاهرا در آن هنگام هنوز ادعاى مهدويت و نبوت وى بديشان نرسيده بود. از اينرو به اعتراف وقايع نگاران بابى، برخى از بابيان به محض اينكه در «بدشت» از ادعاى مهدويت سيد على محمد و تغيير احكام اسلام با خبر شدند، بشدت از او روى گرداندند (همان، ج 1، ص 130) .

پس از مرگ محمد شاه و بالا گرفتن فتنه بابيه، ميرزا تقى خان اميركبير ـ صدر اعظم ناصر الدين شاه ـ مسامحه در كار سيد على محمد باب را روا نديد و تصميم گرفت او را در ملأ عام به قتل رساند و از اين راه، آتش شورشها را فرو نشاند و براى اين كار، از برخى علما فتوا خواست، ولى به گفته ادوارد براون: «دعاوى مختلف و تلون افكار و نوشته‏هاى بى‏مغز و بى‏اساس و رفتار جنون‏آميز او علما را بر آن داشت كه به علت شبهه خبط دماغ، بر اعدام وى رأى ندهند» (نجفى، ص 252) . با وجود اين، برخى از علما كه احتمال خبط دماغ سيد على محمد را نمى‏دادند و او را مردى دروغگو و رياست طلب مى‏شمردند به قتل وى فتوا دادند و سيد على محمد به همراه يكى از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد.

عقايد باب
سيد على محمد باب از آغاز دعوت خود، عقايد و آراى متناقضى ابراز داشت. آنچه از مهمترين كتاب او نزد پيروانش، يعنى كتاب بيان، فهميده مى‏شود آن است كه وى خود را برتر از همه انبياى الهى مى‏انگاشته و مظهر نفس پروردگار مى‏پنداشته است (بيان عربى، ص 1) و عقيده داشته كه با ظهورش، آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن، بپا شده است (لوح هيكل الدين، ص 18) . بعلاوه، سيد على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را «من يظهره الله» خوانده است و در ايمان پيروانش بدو، تأكيد فراوان دارد (بيان عربى، ص 5ـ 6) . سيد على محمد در حقانيت اين آرا پافشارى نموده و نسبت به افرادى كه بابى نباشند، خشونت بسيارى را سفارش كرده است، چنانكه در الواح بيان، درباره وظيفه اولين فرمانرواى بابى مى‏گويد: «لن تذر (كذا) فوق الأرض اذا استطاع أحدا غير البابيين» (لوح هيكل الدين، ص 15) «چون (فرمانرواى بابى) توانايى يافت، هيچكس ـ جز بابى‏ها ـ را بر روى زمين باقى نگذارد» و در بيان فارسى فرمان مى‏دهد كه همه كتابها را محو و نابود كنند جز كتبى كه درباره آيين وى پديد آمده يا مى‏آيد (ص 198) و همچنين تأكيد كرده است كه پيروانش جز كتاب بيان و آنچه بدان وابسته مى‏شود، نياموزند (بيان عربى، ص 15) .

افكار سيد على محمد باب، مجموعه‏اى از برخى آراى شيخيان و باطنيان (تأويل‏گرايان) و صوفيان و كسانى كه به علم حروف و اعداد گرايش داشته‏اند و پاره‏اى از دعاوى شخصى بوده است.

آثار باب
سيد على محمد باب آثارى چند از خود به جاى نهاده كه برخى از آنها چاپ شده و پاره‏اى ديگر به دليل كشاكشهاى داخلى ميان پيروانش هنوز به چاپ نرسيده است. جز آثارى كه پيش از اين نام برديم برخى از كتابهاى ديگر او عبارت‏اند از: پنج شأن، دلائل السبعة، صحيفه عدليه، تفسير سوره كوثر، تفسير سوره بقره، قيوم الأسماء، كتاب الروح. آثار سيد على محمد باب غالبا به زبان عربى نوشته شده و مملو از اغلاط صرفى و نحوى است. البته وى كوشيده ـ براى آنكه نشان دهد سخنانش رنگ قرآنى دارد ـ گفتارش را با سجع و وزن همراه سازد و با آنكه تنها معجزه خود را همين سخنان مى‏شمارد (بيان عربى، ص 25) تكلف و ابتذال در عباراتش سخت آشكار است.

منابع:
عبد الحسين آيتى، الكواكب الدرية فى مآثر البهائية، مصر 1342؛ عبد الحميد اشراق خاورى، تلخيص تاريخ نبيل زرندى، () بى‏جا تاريخ مقدمه 1339 ش) ؛ على محمد باب، احسن القصص، يا، قيوم الأسماء، نسخه خطى؛ همو، بيان عربى، نسخه خطى؛ همو، بيان فارسى، نسخه خطى؛ همو، لوح هيكل الدين، نسخه خطى؛ حاجى ميرزاجانى كاشانى، نقطة الكاف، ليدن 1328/1910؛ فاضل مازندرانى، اسرار الآثار، (بى‏جا، بى‏تا)، (حرف ر ـ ق) ؛ همو، اسرار الآثار خصوصى، (بى‏جا، بى‏تا.) همو، كتاب ظهور الحق، (بى‏جا. بى‏تا.) ؛ ابو الفضل گلپايگانى، كشف الغطا، چاپ تركستان؛ محمد باقر نجفى، بهائيان، (بى‏جا) 1357 ش؛ احمد يزدانى، نظر اجمالى در ديانت بهائى، تهران 1329 ش.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین