آفتابنیوز : اگرچه پس از انتخابات ۸۴ که نه ریش سفیدی مرحوم آیتالله مهدویکنی به جایی قد داد و نه نگاه خیره غلامعلی حدادعادل به "دود سفید" ، به امید نشست؛ زنگ خطر فقدان رهبری کاریزماتیک در این جریان به صدا درآمده بود اما حفظ حرمت ریش سفیدانی چون رئیس فقید جامعه روحانیت و دبیرکل مرحوم موتلفه، مانع از آن میشد تندروهای این جریان، میدانداری کنند. هرچند که آنان هم با سوء استفاده از وضعیت متزلزل عمود خیمه اصولگرایی، پله پله در هر انتخاباتی سرشان را بالاتر گرفته و صدایشان را کلفتتر کرده و هربار با تهدید جدایی طلبی و ارائه لیست یا نامزد موازی، کهنهکاران این جریان را به این ورطه کشاندند که لب گزیده و برای حفظ وحدت اصولگرایان، سهم بیشتری به آنها بدهند.
به گزارش 24آنلاین، اینگونه بود که در واپسین سال حیات مرحوم مهدویکنی، رهبر جریان تندرو، برای خود کرسی هدایتگری هم طراز با وی قائل شده و آنگونه که سال ۸۸ صراحتا از نامزدی محمود احمدینژاد حمایت کرده بود، سال ۹۲ نیز وزیر بهداشت همان دولت را نامزد مورد حمایتش معرفی کرد. نامزدی که حتی صلاحیتش هم از سوی شورای نگهبان تایید نشد و از همان زمان تدبیر سیاسی آیتالله مصباح یزدی زیر سوال رفت. حمایت بعدی او از نامزدی سعید جلیلی هم با سوم شدن دبیر پیشین شورای امنیت در میان نامزدهای ریاست جمهوری یازدهم، نشان داد که آیت الله مصباح فاقد پایگاه مردمی لازم برای بسیج عمومی در انتخاباتی چون ریاست جمهوری است.
چندپارهگی اصولگرایان که به قول حجت الاسلام مصباحی مقدم عامل دلشکستگی مرحوم مهدوی کنی و زمینه ساز سکته قلبی نامبرده شد؛ با حضور خلفش در ریاست جامعه روحانیت مبارز نیز مرتفع نشد و همچنان ادامه یافت. آیتالله موحدی کرمانی که به عنوان خطیب نماز جمعه مستمعین بسیاری داشت؛ نتوانست اصولگرایان را همچون نمازگزاران در صفوف منظم، مقتدایی کند. سهم خواهی فزاینده تندروها در لیست انتخاباتی این جریان در انتخابات مجلس دهم و ارائه لیستهای موازی از سوی آنان شاهد این مدعاست.
موتلفه اسلامی هم که در دوران ریاست حبیبالله عسگراولادی، نقش ریش سفیدی در جریان اصولگرا را داشت و تندروها عموما به احترام پیرمرد، دست از گردن کلفتی برمیداشتند؛ نتواسنت جای خالی دبیرکلش را در این جریان پر کند. عسگراولادی نه تنها در میان اصولگرایان که به جهت نامه نگاریهایش با دبیرکل مشارکت، دیدارهایش با رئیس دولت اصلاحات و پادرمیانیهایش برای حل مسائل پس از انتخابات ۸۸، وجههای فرا جناحی داشت. اما نه محمدنبی حبیبی و نه اسدالله بادامچیان هیچ یک نتوانستند سکان موتلفه را همچون او بگردانند. آنها به جای آنکه تندروها را متوجه مصلحت کنند، خودشان مصلحت اندیش شده و دربرابر زیاده خواهیهای آنان، سکوت پیشه کردند.
از حلقه اول مدیران کنونی جریان اصولگرا - که نمیتوان آنها را رهبر این جریان خواند- که بگذریم، در حلقه میانی این جریان نیز چهره کاریزماتیکی دیده نمیشود که بتواند علم اصولگرایی را برافراشته نگه دارد. چه محمدرضا باهنر که به قول خودش در اوج از مجلس خداحافظی کرد؛ چه غلامعلی حدادعادل که نه تنها کرسی ریاست که حتی کرسی نمایندگی تهران را نیز به رقبایش واگذار نمود و چه حتی احمد توکلی. باهنر که در ریاست جبهه پیروان خط امام و رهبری هم نتوانسته جایگزین درخوری برای عسگراولادی باشد، با هر اظهارنظرش به سیبل مخالفتخوانیهای اصولگرایان بدل میشود. چه سخنانش در خصوص حمایت از نامزدی روحانی در انتخابات ۹۶ باشد و چه درباره تاریخ انقضای تندروی و نامزدهای مورد حمایت آنان. از مجتبی ذوالنور گرفته تا روزنامه کیهان، شیخ الوکلا را زیر بار انتقادات خود میگیرند. غلامعلی حدادعادل حتی در روزگاری که بالاترین مسند را در طول دوره فعالیت سیاسیاش تجربه میکرد هم محل اجماع نبود. چه آنکه در مدیریت مجلس هفتم بارها و بارها با انتقاد نمایندههای همسو با خودش روبرو بود که بیش از حد در مقابل دولت وقت مماشات میکند. او پس از کناره گیری از کرسی ریاست مجلس، در جایگاه رئیس فراکسیون اصولگرایان هم چندان موفق نبود و تنها زمانی که سازش با هم نوایی تندروها کوک میشد میتوانست در به سرانجام رساندن استیضاحی یا متوقف کردن سوالی کامروا شود. حدادعادل نتوانست از درون مجلس، عنان اصولگرایان بیرون از مجلس را نیز در دست بگیرد و بالتبع با پایان حضورش در مجلس، به مرحله افول رهبری این جریان نزدیک شد. احمد توکلی نیز اگرچه از ژنرالهای اقتصادی جریان اصولگراست که مشی افشاگریاش در عرصه مبارزه با مفاسد اقتصادی مورد تشویق هر ناظر منصفی است، به جهت آنکه اغلب نقدهایش و افشاگریهایش دامن دوستان اصولگرایش را گرفته نیز چهره محبوبی در این جریان نیست.
اصولگرایان بی سر و فرااصولگرایان
برخی در این وادی در صدد معرفی و حمایت از چهرههایی چون علی لاریجانی و علیاکبر ولایتی برای رهبری جریان اصولگرایی هستند. غافل از آنکه این دو، مدتهاست مشی فرااصولگرایی در پیش گرفته و به جهت جایگاه سیاسی فراجناحیشان از این جریان فاصله گرفتهاند. علی لاریجانی در کسوت دبیر شورای عالی امنیت ملی، به عنوان نامزد منتخب اصولگرایان از سوی شورای هماهنگی نیروهای انقلاب در سال ۸۴ معرفی شد؛ اما از همان زمان شاهد چندپارگی این جریان و بی عنایتیهای دوستان به اصلاح اصولگرایش بود. او در کسوت رئیس مجلس هم همین تک رویها را از سوی نمایندگان تندرو مجالس هشتم و نهم تجربه کرده و عنان فراکسیون اصولگرایان را به همانها واگذار کرد و در عوض با تاسیس فراکسیون رهروان ولایت نشان داد که میتواند اکثریت مجلس را به سوی جریان عقلگرا هدایت کند. او که مشی مصلحت اندیشانه در پیش گرفته بود حتی در انتخابات مجلس دهم مورد حمایت جریان رقیب نیز قرار گرفت که مهری بود بر فراجناحی بودن جایگاه وی.
علی اکبر ولایتی نیز با حضور پررنگش در مناظرههای انتخاباتی سال ۹۲ و حمایتش در کسوت وزیر اسبق امورخارجه از دستاوردهای هستهای شیخ دیپلمات، نشان داد که با دیگر نامزدهای این جریان از سعید جلیلی و غلامعلی حدادعادل گرفته تا قالیباف و محسن رضایی، کیلومترها فاصله دارد. او در طول چهارسال گذشته نیز حامی رویکرد دیپلماتیک دولت حسن روحانی بود و هرگز پشت او را خالی نکرد. چه آن زمان که به تقبیح حمله به سفارت عربستان پرداخت و چه آنگاه که در مقابل دلواپسان سینه سپر کرده و از دستاوردهای برجام دفاع نمود. او و لاریجانی که سابقه مذاکرات دیپلماتیک با طرفهای غربی را در انبان تجارب پیشین خود داشتند، نیک میدانستند که این دولت چه سنگ بزرگی را از پیش راه چرخ حرکت کشور به سوی توسعه برداشته است. این دو نشان دادند که دوره سکوت حجت الاسلام ناطق نوری و عزلت نشینی او، میتوانند رهبری جریان خردگرایی که منافع ملی را فدای مصالح جناحی نمیکند، در دست بگیرند.