آفتابنیوز : ”مدرنيته يا تجدد تجربهاي جديد براي جهان بود كه از قرن 18 ميلادي با عنوانهاي مختلف موضوع بحث و گفتگو قرار گرفت. نظريات متفاوت بسياري در اين زمينه وجود دارد به گونهاي كه حتي شايد بتوان همه نظريات جامعهشناسان كلاسيك را به نوعي بحث در اين باره تلقي كرد اما در مجموع اين نظريات، كمتر به جايگاه دين در شكلدهي اين تحول تاريخي پرداخته شده است گرچه در اين ميان نبايد سهم فيلسوف و متفكر اجتماعي آلمان، ”ماكس وبر“ را در پرداختن به رابطه ميان دين و تجدد در كتاب اخلاق پروتستانيسم ناديده گرفت“.
دكتر حسين كچوئيان عضو هيأت علمي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، با اين مقدمه، سخنراني خود را در یکی از نشست های گروه علمي ـ تخصصي جامعهشناسي دين انجمن جامعه شناسی ایران، در قالب موضوع دين و تجدد آغاز كرد.
به گفته او، در باب ماهيت تجدد و چگونگي ظهور و بروز آن، دو دسته نظريه وجود دارد كه نخستين صورتبندي از اين مسأله را فلسفه تاريخ در قرن 18 ارائه ميدهد كه تفسير ”اگوست كنت“ نيز ميتواند نمونهاي از آنها باشد.
تفسيرهاي دسته نخست به تعبير دكتر كچوئيان، تفسيرهاي معرفتشناسانه از تجدد است كه چيزي شبيه نظريه پيشرفت و ترقي قرن 18 را مطرح كرده و اين تحول را به عنوان يك تحول تاريخي به تطور در عقل و انديشه ربط ميدهد و ارائه دهندگان اين نظريه بر اين باورند كه كل تاريخ تحت تأثير تحولات انسان شكل ميگيرد. به عبارت ديگر مطابق با اين ديدگاه، كل تاريخ در جهالت و ظلمت قرار داشته و پيدايش تجدد نقطه خروج از آن است.
از نقطه نظر اين تئوري، بشر در كليت خود، عالمي است كه در جستجوي روشنايي عقل يا علم است و اين تلاش ادامه دارد تا به مرحله نهايي تجدد يعني همان خرد روشن شده، دست يابد. به بيان ديگر، در اين ديدگاه، تجدد حاصل كوششي حقيقت يابانه است.
دكتر كچوئيان نوع ديگر تفسير از تجدد را كه اخيراً غالب شده، با نمونه كاملي از آن، يعني تفسير فوكويي از تاريخ و تجدد معرفي كرد و گفت: در اين تفسير ظهور تجدد به هيچ وجه به عقل مربوط نميشود بلكه ميتوان گفت تفسير فوكويي در واقع تفسير وجود شناسانه تاريخ است. يعني آنچه واقع شده تحول در ذهن معرفت نبوده است و ظهور تجدد به يك فعاليت بيغرض حقيقت يابانه ربطي ندارد. بنا بر نظر كچوئيان، در مجموعه اين تفسيرها، تفسيري نداريم كه جايگاهي ماهوي و اساسي براي دين قائل باشد و از اين منظر او تفسير نوع سومي درباره موضوع تجدد را ارائه داد كه مسأله را در يك تحول وجود شناسانه جستجو ميكند و به عبارتي كل تاريخ را در چنين چارچوبي قرار ميدهد و در همان قالب هم تجدد را چنين ميبيند.
به گفته وي، ”اريك وگلين“ فيلسوف آلماني قرن بيستم، ارائه دهنده اين نوع تفسير بوده و معتقد است: تطورات تاريخي، تطورات وجود شناسانهاي است. كچوئيان يادآور شد كه نگاه او در زمينه فهم تاريخ و انسان تا حد زيادي هايدگري است، با اين تفسير كه از نقطه نظر اين متفكر، هايدگر اوج الحاد غرب را بيان ميكند و او از اين منظر به هايدگر نگاه ميكند يعني هر چيزي كه اتفاق ميافتد با مضموني شبه فوكويي بيرون از اراده انسانهاست.
در واقع تطورات مختلف تاريخي از ديدگاه وگلين، حاصل دريافتهاي تجربي انسانها در مقاطع خاص تاريخي از تجليات وجود است. كچوئيان در كتاب اخير خود، با عنوان ”تجدد از نگاهي ديگر“ نيز بيان ميكند كه ”براي وگلين سير تاريخ در صورت كلياش، مسيري از اجمال و بساطت به گشودگي و تفصيل وجود ميباشد و اين مسير عيناً در آگاهي منعكس است، زيرا آگاهي دقيقاً از درون تجربه وجود سر برميآورد. اگر مسأله را به اقتضاي ماهيت موضوع در قالب زباني عرفاني و يا حتي هگلي بيان كنيم، تاريخ بشري، تاريخ تجليات مختلف وجود و ظهور اين تجليات از طريق آگاهي در عينيت نظم جامعه، فرهنگ و حيات انساني است“.
وي در توضيح اين بحث، در سخنراني خود نيز گفت: به تعبير هايدگري، ما در وجود و حيات و هستي شناوريم و در قلمرو و ساحت هستي بازيگريم البته با اين تفاوت كه واجد چيزي به نام آگاهي هستيم و اين امكان را داريم كه نسبت به بازي فهم پيدا كنيم و دركي نسبت به هستي بيابيم. دورههاي تاريخي حاصل اين تجليات و دركهاي ماست. يعني هر دوره تاريخي با يك درك معنايي آغاز ميشود كه معناي كانوني هر تمدن و عصري را ميسازد و آدمها با دستيابي به معناي خاصي كه در تجلي شخصي ظاهر شد، به شكلدهي ساخت تاريخي و تمدن جديد ميپردازند.
وي افزود: وگلين انواع مختلف تجربيات تاريخي را مطرح كرده ولي از يك منظر هستي شناسانه كه بخشي از آن به هستي انساني و بخشي به تجليات باطن آدم ربط مييابد، سه مرحله از گونههاي مختلف معنا يا صورتهاي تاريخي را معرفي كرده است؛ به تعبير او، يك مرحله همان مرحلهاي است كه با عنوان هستي اسطورهاي ميشناسيم و در اين مرحله نوع تجربه انسان از وجود آدم اجمالي و بسط نيافته است. انسان در اين مرحله بخش مادي، فيزيكي و متعالياش از هم جدا نشده و حتي خدايان در كنار او زندگي ميكنند.
كچوئيان در سخنان خود، مرحله دوم را در ديدگاه وگلين مرحله هستي متافيزيكي شمرد و ادامه داد: مهمترين مرحله، مرحله دوم و مرحلهاي از ظهورات هستي است كه محصول تاريخي آن مربوط به 2000 سال پيش است. روششناسي اين متفكر رجوع به نمادهايي است كه در هر دوره تاريخي ظاهر ميشود. به نظر او معرف تجربه، وجود نمادها و سمبلهايي است كه در قالب انديشههاي مختلف ظاهر ميشود. او دليل اهميت مرحله سوم را در اين ميداند كه مفاهيمي مثل نفس و روح و عقل در تفكرات بشر ظاهر ميشود و اين دوره را دوره ظهور اديان بزرگ، امپراطوريهاي بزرگ و فلاسفه بزرگ معرفي ميكند.
كچوئيان افزود: تفسيري كه در اين نظريه براي توضيح مسأله ارائه شده، اگزيستانسياليستي است يعني همه چيز در تحولات تاريخي به تجربيات وجودي انسان مربوط ميشود. مشخصاً از نظر اين متفكر، تجدد با ظهور فلسفهها يا جريانات اجتماعي كه ما تحت ”غنوسيه“ (Gnosticism) ميشناسيم، آغاز ميشود.
وي ادامه داد: به نظر وگلين، تجدد با پيامدهايي ربط پيدا ميكند كه با تجربه اخير انسان از معناي وجود مرتبط ميشوند. در واقع هم از نظر فلسفي و هم جامعهشناختي، تجدد تداوم جريان غنوسيه در صورتهاي متفاوت است. در واقع به عقيده وگلين، حاصل تجربه تاريخي خاص كه در اين تمدنها و اديان مختلف ظهور يافت، يك اضطراب وجودشناسانه بود. به اين دليل كه در پي اين تحول، انسان فهميد هستياي برزخي و متعالي دارد و صرفاً محدود به بعد مادي و فيزيكي نيست. پيامبران نيز درك تازهاي از الوهيت يافتند كه خدايان را خارج و ماوراء تجربه بشري قرار دادند و از همين جا مسأله معنا پيدا شد چرا كه اين مسأله زماني پيدا ميشود كه انسان هستي گسترده و وسيعي داشته باشد (از خاك تا افلاك) و براي او اين پرسش مطرح شود كه من كيستم، چيستم و كجا هستم. به نظر وگلين اين تجربه اضطرابآوري براي بشر بوده و وضعي تحملناپذير براي او به وجود آورده است. اما در عين حال، فرقههاي غنوسيه را داريم كه عكسالعمل تلاش براي عدم قبول اين تفسير از عالم و هستي هستند.
كچوئيان تأكيد كرد: غنوسيگري در واقع تلاش براي رهايي از اين تفسير اضطرابآور وجود است و ويژگي اصلي آن اعتقاد به اين اصل است كه عالم ما ظلماني است. البته اين تفكر معتقد به وجود يك خداي واحد است ولي در يك مرحله كه به خلقت اين عالم مربوط ميشود. اعتقاد اصلي آن، اين است كه ما دو خدا داريم خداي خيرات و خداي شرور و اين جهان توسط خداي شرور پديد آمده است چرا كه اگر خداي خير قادر بود، بايد عالم بدون نقصاني ميآفريد.
وي افزود: در مقابل تجربه وجودي كه عالم انساني را عالم ظلماني ميكرد، دو نوع واكنش ميتوانست وجود داشته باشد؛ يك واكنش تفسير مسيحي غنوسيگري و ديگري واكنش صوفيانه. در اين زمينه واكنش غنوسيگري براساس تفسيري بود كه به وسيله دانش متحول كردن عالم را ممكن ميدانست كه البته با تخريب جهان حاصل ميشد.
كچوئيان در فصل دوم كتاب تجدد از نگاهي ديگر، به تفصيل، انديشه وگلين را در ربط ميان تجدد و غنوسيه براساس نوع فلسفه تاريخ بيان ميكند اما در نشست گروه جامعهشناسي دين نيز به صورت اجمالي در اين باره گفت: به نظر وگلين، تمدن مسيحي قبل از تجدد نيز حاصل چالش با اين فكر بود كه نتيجه آن نوعي تقويت ساختاري در تمدن مسيحي قرون وسطي بود كه بخش جسماني عالم را به دست قيصر و بخش روحاني آن را به دست كليسا ميداد. اين ثنويت راوي جايگاه برزخي انسان در بازي وجود است و همين جايگاه برزخي است كه معناسازي و تفكر را براي انسان ضروري ميسازد.
دكتر كچوئيان افزود: تفكر ديگر فرقههاي بدعتگراي مسيحي اين بود كه در طلب برقراري سلطنت مسيحي در اين دنيا تلاش كنند و اين در مقابل فكر غنوسيگري مسيحي، فكر هزاره گرايانه، مطرح شد كه ميگفت در رأس هزاره مسيح ميآيد و عالم متعالي و بهشت اخروي را در همين دنيا محقق خواهد كرد. به نظر وگلين در واقع از همين نقطه شكلگيري جديد تجدد به لحاظ اجتماعي و نظري شروع ميشود يعني بعد از مأيوسي از آمدن مسيح حوالي قرن 11 و 12 كه چيزي به عنوان بهشت دنيايي مطرح ميشود.
كچوئيان در پايان اين نشست گفت: در نظريات قبلي راه نجات عالم تخريب آن بود و دانش مورد نياز براي اين منظور دانش رمزي و سري شناخته شد ولي در تجدد، عالم ظلماني است اما اصلاح آن از طريق تخريب آن نيست بلكه نجات و رهايي از طريق تسلط بر اين عالم و مبدل كردن آن است و راه دستيابي به اين امر نيز دانش است اما دانشي كه در دوران خود اين عالم گذاشته شده است.