کد خبر: ۴۱۹۴۳۵
تاریخ انتشار : ۲۱ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۲

چرا هاشمی همیشه نقش «اول» سیاست بود؟

چرا یافتن پاسخ این سؤال که چه کسی می‌تواند جای خالی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را در سیاست ایران پر کند، این چنین سخت است؟
آفتاب‌‌نیوز : خبرآنلاین در ادامه نوشت: اگر بنا باشد به آنالیز رفتار سیاسی اکبر هاشمی رفسنجانی در طول دوران پس از انقلاب بپردازیم حتماً نمی‌توان چنین موضوع مهمی را به جهت تفصیلش در یک نوشتار کوتاه جمع کرد. اما شاید بتوان درباره این صحبت کرد که چگونه یک نفر می‌تواند آنچنان با مهارت قاعده‌های سیاست را کنار هم جور کند که همیشه همان مرد اول میدان سیاست‌ورزی باشد؛ «باید قاعده‌ها را بلد باشی تا همیشه بمانی؛ ور نه فقط مهمان امروزی.»

همیشه با صبر و حوصله سیاست را دنبال می‌کرد و این حوصله هر چه بر سن او افزوده می‌شد بیشتر و بیشتر می‌شد و همین نکته، قاعده اول سیاست‌ورزی است. اگر از دوره سال‌های ابتدایی انقلاب و پس از آن دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی یعنی سال‌هایی که او مستقیماً در قدرت رسمی حضور داشته بگذریم به دورانی از زندگی‌اش می‌رسیم که می‌تواند محل بحث خوبی باشد برای یافتن نقش هاشمی در سیاست ایران، آن هم درست در زمانه‌ای که او دیگر نه رئیس مجلس بوده و نه رئیس‌جمهور.

هاشمی و اصلاح‌طلبان در دورانی کاملاً متفاوت

وقتی دیگر قرار نبود رئیس دولت باشد به محلی در نزدیکی ساختمان قرمز ریاست جمهوری نقل مکان کرد تا شنبه هر هفته میزبان همنشینی چهره‌های مختلف نظام باشد. او رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام شده بود. جایی برای رفع اختلاف‌ها و جایی برای قوانین بالادستی. او اما مرد میدان رقابت بود. عادت نداشت جایی بنشیند و خود را خلاصه کند در میان کاغذها و آئین‌نامه‌ها. تلاشش این شد که به کارزار سیاست‌ورزی بازگردد. مهیای انتخابات مجلس شد، آن هم در زمانه‌ای که قدرت از کف راستگرایان خارج شده و زاویه‌نشین‌های چپگرا به میدان بازگشته بودند. هاشمی درست فهمیده بود؛ باید باز بالانسِر و متعادل‌کننده نیروهای سیاسی می‌شد تا شرایط از کنترل خارج نشود. خواست اما نتوانست؛ دیر شده بود سرمایه‌های اجتماعی کوچ کرده و او حالا چاره‌ای نداشت جز به نظاره نشستن روزهایی که رادیکال‌ها حرف اول را می‌زدند. نه راهی به مجلس داشت و نه آنچنان حرفش را در دولت می‌خواندند. هشت سال سخت سپری شد. دوران صدرات اصلاح‌طلبان که به پایان خود نزدیک می‌شد، اتفاقات تازه‌ای رخ داده بود. اصلاحات زخم های عمیقی از رادیکالیسم بر تن داشت و از فتح سنگر به سنگر به عقب‌نشینی سنگر به سنگر رسیده بود.

هاشمی و اصول‌گرایانی که متفاوت شده بودند

باز در زمانه‌ای دیگر او فکر کرد باید نیروهای سیاسی را بالانس کند. این بار این فقط حرف خودش نبود. در همان آشفته‌بازاری که هر کسی خود را مهیای نامزدی کرده بود عقل‌گرایانی از دو جناح به نامزدی او رسیده بودند. یک نفر اما همه‌چیز را خراب کرد. کسی که با بالا رفتن از نردبام کمپین منفی که همه رقبا علیه اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان بزرگترین نام آن انتخابات ساخته بودند یک دو قطبی ساخت و صحنه را تغییر داد. آن یک نفر، همه را دل‌آشوبه کرد از رئیس‌جمهور شدن هاشمی رفسنجانی. در آن انتخاباتی که هاشمی رئیس‌جمهور نشد یک سر اصولگرایان نظرشان علی لاریجانی بود و آن سر دیگر محمدباقر قالیباف را در نظر داشت. نام‌های آشنای آن انتخابات هم کم نبودند. هم هاشمی آمده بود تا بار دیگر به اتاق کار سابقش باز گردد و هم مصطفی معین می‌خواست کارنامه سیاسی‌اش را از سطح وزارت به ریاست جمهوری ارتقا دهد. کسان دیگری هم بودند که یا از میانه راه بازگشتند یا تا آخر ماندند و کم‌فروغ‌تر از باقی افراد شدند. هاشمی به پاستور نرسید اما این هرگز باعث خروج او از سیاست‌ورزی نشد. هاشمی می‌دانست آنکه به پاستور راه یافته نه قاعده سیاست بلد است و نه به عرف رایج میان اهل سیاست پایبند است. می‌دانست آشفتگی در پیش است و پراکندگی. حالا فقط این اصلاح‌طلبان نبودند که هراسان از کردار نوپدید سیاست ایران مهمان هر روزه اتاق کار آیت‌الله باشند؛ این وسط اصولگرایانی قابل شمار هم پیدا شدند که رنجیده و زخم‌خورده از رئیس دولت مستقر چشم به تصمیم جدید هاشمی داشتند. راه چاره این بود: «دولت وحدت ملی». هاشمی رفقا را به گعده‌نشینی‌های خود آورد تا زمینه‌های تشکیل چنین دولتی را فراهم کند. پیغام‌های زیادی رد و بدل شد آن طرح اما به انتخابات سال 88 نرسید. گره‌خوردگی شرایط دوران بیشتر از آنچه تصور می‌شد بود. حالا هاشمی در سال‌های پایانی دهه هشتاد و سال‌های ابتدایی دهه نود با اصولگرایان و اصلاح‌طلبانی مواجه بود که تغییر شرایط موجود را از او طلب می‌کردند. خواست همه این بود: «گذار از احمدی‌نژاد».

سامان جدید سیاست ایران؛ جریان سوم

همیشه پیش قدم بود؛ هیچ‌وقت از انتخابات هراسی نداشت. همین هم موجب شد که باز تصمیم به نامزدی گرفت. او راه گریز از آشفتگی موجود را تشکیل دولتی از نیروهای دو جناح می‌دید. به ترمیم همبستگی‌های آسیب دیده فکر می‌کرد. ناگهان اما خبر آمد که او مجوز حضور در انتخابات را ندارد. به رسم همیشه صبر و حوصله کرد. این تنها یک بخش از نقشه سیاسی او بود. هاشمی برای شرایط اضطرار هم طرح داشت. آنها که از عدم انصراف حسن روحانی بعد از نامزدی هاشمی رفسنجانی گلایه داشتند و اعتراض، بعد از رد صلاحیت هاشمی دلیل اصرار هاشمی برای ماندن روحانی را درک کردند. طرح دوم این بود؛ «روحانی مجری دولت وحدت ملی شود». هاشمی مانده بود و نیروهای از دو جناح که باید آنها را پای کار می‌آورد. او همه کار کرد. حالا زمان سیاست‌ورزی بود. از جلسات مستمر در ساختمان مجمع تشخیص تا شب‌نشینی‌های محرمانه جماران. دقایق سازنده خلق شد. او سامان تازه‌ای خلق کرد. حسن روحانی که پاستور رسید، خیلی‌ها گفتند که اگر هاشمی هم بود همین کابینه را تشکیل می‌داد. سیاست‌ورزی هاشمی، نیروهای سیاسی دو جناح را همنشین کرده بود آن هم در دوران پسا احمدی‌نژاد.

هاشمی اما به این راضی نبود. تاریخ برای او تکرار شده بود. او پارلمانتاریست‌های راستگرایی را می‌دید که با مشی رادیکال بزرگترین مانع پروژه اعتدال‌گرایی شده بودند. او یک کار نیمه‌تمام داشت. باید سامان سیاست ایران را در نیمه دهه 90 بالانس می‌کرد. هاشمی این بار پدیده انتخابات مجلس را رقم زد. ستاره‌های رادیکال‌ها به مجلس نرسیده و بزرگترین تریبون خود را از دست دادند. حالا او خرسند بود آنچنان که در یکی از سخنرانی‌هایش گفت: «در دوره احمدی‌نژاد به‌ویژه پس از سال ۸۸ انقلاب داشت منحرف می‌شد و به سمت اختناق می‌رفت، من موفق شدم در بدترین شرایط تا حدودی این وضع را عوض کنم و مردم با همان مردانگی که انقلاب کردند سال ۹۲ هم پیروز شدند. در سال ۹۴ هم بزرگان را نگذاشتند وارد میدان شوند و چند چهره رده سوم و چهارم توانستند ژنرال‌های رقیب را کنار بزنند. اکنون دیگر می‌توانم راحت بمیرم زیرا مردم تصمیماتشان را خودشان می‌گیرند و در این نزدیکی پایان عمر که راه انقلاب را مسدود کرده بودند آن را باز کردم.»

جای خالی آیت‌الله هاشمی در سیاست ایران

هاشمی همیشه جزوی از حاکمیت دیده شد. هیچ‌گاه علی‌رغم برخی اختلافات در ادوار مختلف راه خروج از حاکمیت پیش نگرفت. قاعده بازی را خوب آموخته بود. هر وقت راستگرایان تضعیف شدند جانب آنها را گرفت و هر گاه چپگرایان زاویه‌نشین شدند آنها را به میدان سیاست‌ورزی بازگرداند. او در لحظات تاریخی و تغییر تاریخی همیشه حاضر بوده است؛ یک بالانسر برای توزیع اوزان سیاسی. شاید حالا که او دیگر نیست بهترین تعبیر در موردش این می‌تواند باشد: «دچار فقدان اکبر شده‌ایم؛ یک نبودن بزرگ» و نکته این روزها این است؛ «چرا یافتن پاسخ این سؤال که چه کسی می‌تواند جای خالی او را در سیاست ایران پر کند این چنین سخت است؟»

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین