آفتابنیوز : چشمهای «منیژه» خوب نمیدید، با تاکسی به دادگاه خانواده آمده و با راننده قرار گذاشته بود برای برگرداندنش منتظربماند. پشت اتاق شعبه 244 مجتمع قضایی صدر ایستاده بود و دائم این پا وآن پا میکرد. چند ماهی بود که پروندهاش را پیگیری میکرد.
به گزارش روزنامه ایران، در شناسنامه زن 70 ساله اسم دو مرد دیده میشد که جلوی اسم هر دو نفرشان هم مهر طلاق خورده بود. ازدواج اول منیژه خانم به سالها پیش بازمی گشت. سالهای دور که با خانوادهاش در شهری بسیار دور از تهران زندگی میکردند. طبق رسم و رسوم خانوادگیشان دخترها وقتی به سن 15 سالگی میرسیدند عروس میشدند. شوهر اولش مرد مهربانی بود که سرش به کار و زن و دو فرزندشان گرم بود، 5 سال با خوبی و خوشی زندگی کردند. تا اینکه مرد جوان درجریان پروندهای دستگیر ومحکوم به مرگ شد وکانون زندگیشان به یکباره ازهم پاشید. بنابراین پدر منیژه دنبال کارهای طلاق دخترش افتاد تا حق و حقوقی از دخترش ضایع نشود. بعد از طلاق هم به تهران آمدند و زندگیشان را ادامه دادند. بچهها به درس و مشق اهمیت زیادی میدادند و همین موضوع باعث شد تا طی 20 سال به فکر آینده بچهها باشد و شوهر نکند. در عوض دختر و پسرش ازدواجهای موفقی داشتند و برایش چند نوه به دنیا آوردند که سرش به آنها گرم باشد.
در سالهای تنهاییاش یکی از آشنایان مردی را به او معرفی کرد که میگفت تاجر است و وضع مالی خوبی دارد. با آنکه مرد مورد نظر 5 سالی از او کوچکتر بود، همه اعضای خانواده به این وصلت رضایت دادند و منیژه خانم برای بار دوم به عقد مردی درآمد که در همان سالهای نخست زندگی را به کامش تلخ کرد. او نه تاجر بود و نه برای دومین بار تجدید فراش کرده بود. او مردی خلافکار با چند ازدواج و طلاق بود که تریاک میکشید و شغل درست و حسابی نداشت. حتی به بهانههای مختلف از منیژه پول میگرفت و چند وقت یکبار غیبش میزد. در روزهایی هم که در خانه بود با بچهها و نوهها سازش نداشت و به آنها توهین میکرد. در سال سوم ازدواجشان دعوا و بحث دیگر همنشین دائمی خانه آنها شده بود. اما منیژه خانم میسوخت و میساخت و البته دلش نمیخواست با طلاق گرفتن مایه سرافکندگی بچهها و نوههایش شود. با همه این مشکلات یک روز شوهرش رفت و دیگر برنگشت. دو سه سالی که گذشت راهی دادگاه خانواده شد و بعد از ماهها دوندگی مدارک لازم را تهیه کرد و به طور غیابی طلاق گرفت.
از روزی که منیژه خانم طلاق گرفته بود تا روزی که به شعبه 244 دادگاه خانواده مراجعه کرد، 20 سالی گذشته بود. در این سالها هیچ خبری از شوهرش نداشت، انگار آب شده و رفته بود توزمین. تا اینکه سه سال پیش پدرش درگذشت و ارث خوبی به او رسید که توانست یک آپارتمان بزرگ برای خودش بخرد. اما چند ماه بعد که تصمیم داشت برای دیدن دخترش از کشور خارج شود متوجه شد ممنوع الخروج شده است. وقتی پیگیری کرد باخبر شد شوهر سابقش بعد از 17 سال آفتابی شده و با تنظیم پرونده واخواهی حکم طلاق غیابی را باطل کرده است.
از روزی که منیژه خانم ممنوع الخروج شد، چند بار شوهرش را دید که به زندگی با او علاقه نشان میدهد، اما وقتی به این مرد اطلاع داد که همه اموالش را به نام بچهها منتقل کرده دیگر او را ندید. شوهر سابقش حتی شخصاً در دادگاه حاضر نشد و زن نگون بخت ناچار شد با ارائه مدارک و شواهد لازم در خصوص عسر و حرج دوباره حکم طلاق دریافت کند. در تمام روزهایی که پیگیر کار طلاقش بود، غصه میخورد و گاهی در خلوت خودش گریه میکرد، سرانجام آن همه گریه کردن به بافتهای چشم و بیناییاش آسیب رساند.وقتی که زن سالمند آرام آرام وارد شعبه 244 شد، قاضی «بهروز مهاجر» مشغول بررسی پروندهاش بود. او رو به قاضی کرد و گفت:«آقای قاضی، حکم طلاقم برای بار دوم صادر شده، اما شوهرم مکان و محل مشخصی ندارد و به پیغام هایم برای رفتن به دفترخانه اهمیت نمیدهد. از شما خواهش میکنم راهی پیش پایم بگذارید تا از دست این مرد رها شوم»
قاضی تک تک ورقهای دادخواست زن را مطالعه کرد و با توجه به مدارک موجود به منشیاش دستور داد نامهای برای معرفی او آماده کنند تا برای ثبت طلاق اقدام شود.
منیژه خانم تشکر کرد و خارج شد. نزدیک در خروجی روی نیمکت نشست تا راننده تاکسی برسد. در مدت انتظار، سالهای گذشته زندگیاش را مثل یک فیلم در ذهنش مرور کرد. دلش برای نوههایش تنگ شده بود. هر چند چشمانش خیلی خوب نمیدیدند، اما دوست داشت زودتر به دیدن آنها برود.