"ما كمترين را داريم اما بيشترين را ميبخشيم. منطق اين سخن ممكن است سست جلوه كند اما منطق عشق همين است". (مادر ترزا)
انگار او آمده بود، فقط عشق بورزد بيدريغ و بيتوقع... او با سه رويپه و در سي و هشت سالگي شروع كرد. از فقيرترين محلهي كلكته... مدتها در صومعه، معلمي تاريخ و جغرافيا كرده بود و از همين رو به فكرش رسيده بود تا كودكان فقير را زير درختي جمع كند و به آنان درس بدهد تا رنج تبعيض را ديرتر حس كنند. در نامههايش نوشته است كه گاه روزي چهل كيلومتر راه ميرفته است تا اتاقي براي اين كودكان تهيه كند... اتاقي كه بعدها در آن در سه نوبت به دانشآموزان درس ميداد و به تيمار جذاميان و افراد رو به مرگ ميپرداخت. نقل ميكنند در اوايل كارش با لباس مبدل گدايي ميكرد تا شرمندهي جذاميان و بيپناهان و افراد رو به مرگ نشود.
شايد روزگار ما ديگر پيرزني هفتاد و دو ساله را به خود نبيند كه در ميانهي جنگ اسراييل و لبنان، به خاطر نجات چند كودك ناتوان گير افتاده، به خط مقدم جنگ برود و با آن جثهي نحيفاش كودكان را نجات بدهد.
هنگامي كه جايزهي صلح نوبل را به او دادند، سخني گفت كه گويا طنيناش هنوز در گوشها سنگيني ميكند: « جايزه را فقط به خاطر كساني ميپذيرم كه خواسته نميشوند، دوست داشته نميشوند و كسي به آنها توجهي نميكند. » در همان مراسم ضيافت شامي كه به مناسبت اين جايزه ترتيب داده شده بود را لغو كرد و هزينهي غذايش را براي كودكاني فرستاد كه مدتها غذا نخورده بودند. همان كودكاني كه او ميگفت از فقرشان چيز ياد ميگيرد.
هميشه اين خاطره را تعريف ميكرد؛ در آفريقا به كودك گرسنهاي نان داده بود و با تعجب ديده بود كه كودك بسيار به آرامي نان را ميخورد. مادر ترزا از او پرسيده بود: چرا سريعتر نميخوري و كودك پاسخ داده بود: يكي به خاطر آن كه اگر گرسنهاي ديگر رسيد بقيهاش را به او بدهم و ديگر آن كه اگر سريع بخورم گرسنگي زودتر به سراغم ميآيد.
شايد روزگار ما ديگر هيچ انسان مشهور، هيچ برندهي صلح نوبلي را به خود نبيند كه هنگام بيماري از زير تختهاي بيمارستان سان فرانسيسكو فرار كند چرا كه معتقد بود، پول خيريهي مردم به خاطر سلامتي او داده نشده است.
مدتها طول كشيد تا مادر ترزا را مجاب كردند كه از تلفن استفاده كند. ميگفت با هزينهي تلفن ميتوان گرسنهاي را سير كرد. بارها به او خرده گرفتند كه محبت بيدريغ، مددجو را تنبل ميكند. مادر ميگفت: ترجيح ميدهم با محبت زياد اشتباه كنم، به جاي آن كه با خشونت و جديت كار درست انجام دهم!
او با سه روپيه و سه ساري يك دلاري، شروع كرد و عليرغم ثروت كلاني كه از پول خيريه در دست او چرخيده بود، هنگامي كه در گذشت فقط يك ساري يك دلاري داشت كه آن هم، يك جذامي براي او دوخته بود. جهان امروز نه فقط در مبارزه با ايدز، جذام، قحطي و فقر معنوي، مديون اوست؛ بلكه اگر عشق، در روزگار ما هنوز مسمايي دارد به خاطر آن است كه زماني او و آدمياني چون او در زمين ما زيستهاند.
بر اين باورم كه همسخني با مادر ترزا كدورتهايمان را ميزدايد و گشودهمان ميكند آن هم در روزگاري كه كارتنخوابها در سرماي زمستان و كورهپزنشينها در آلودگي هوا ،كمتر به خاطر كسي ميمانند. هر شماره از مادر ترزا خواهم نوشت.