کد خبر: ۴۳۱۵
تاریخ انتشار : ۰۷ تير ۱۳۸۴ - ۱۱:۴۱

ديدگاه های ايدئولوژيکی ائتلاف اروپائی اتحاديه اروپا

آفتاب‌‌نیوز :

 بدينوسيله پيدايش اتحاديه اروپا بيان عصری جديد در زندگی سرمايه داريست. مسلما اين تغيير عصر صلح آميز اروپا را مي توان تنها مديون روندی دانست که از ائتلاف پيمان ناتو و پيمان ورشو شکل گرفت. ائتلافی که از پيش شرط های پيدايش اتحاديه اروپا در تاريخ 21.11.1990 بود. تاريخی که در آن منشور پاريس تغيير يافته و به فراموشی سپرده شد. بنابراين تاريخی هم که بنگريم خواهيم ديد که اتحاديه اروپا خود تنها محصول و يا بهتر بگوئيم آلترناتيو صلح آميز پيوند ميان پيمان ورشو و پيمان ناتو است. اولين قدم اين ائتلاف دو پيمان در اروپا اين بود که سرمايه داری پيروزمندانه تلاش کرد در ابتدا به اختلافات شرق اروپا و غرب اروپا پايانی بخشد و با وجود اينکه در آغاز کار ارزش گذاری مشترکی به لحاظ ثبات و نظم در تک تک کشور ها بخصوص کشورهای شرق اروپا وجود نداشت اما در هر حال آنان موفق شدند اولين پايه های ائتلاف دولت های اروپائی را بنيان نهند.
مسلما حل اختلافات ميان شرق و غرب اروپا به معنی تغييرات در پيمان ورشو بود. در تاريخ 7 فوريه 1992 با وضع پيمان ماستريش اتحاديه اروپا پايه گذاری گشت. در اين زمان 12 کشور در اين پيمان شرکت داشتند.سپس با ورود کشور های بيطرفی چون اطريش و فنلاند و سوئد در تاريخ 11 ژانويه 1995 اين ائتلاف 15 کشور اروپائی را زير پوشش خويش قرار داد. در حال حاضر تعداد کشور های عضو به 24 رسيده است. البته قابل توجه است که تمامی کشور های زير پوشش پيمان ورشو که در اين فاصله عضو اتحاديه اروپا گشته اند در ابتدا قبل از اينکه از اين شانس برخوردار باشند عضو اتحاديه اروپا گردند می بايست عضو پيمان ناتو بشوند. هم اکنون بلغارستان و رومانی با وجود اينکه عضو ناتو هستند اما در ليست انتظار عضو شدن در اتحاديه اروپا قرار دارند. تمامی کشورهای عضو ناتو بايد همواره آمادگی خويش را برای خدمات نظامی در فضای استراتژی جغرافيائی امپرياليستی به اثبات رسانند( فرستادن سرباز و يا حضور نظامی در مناطق جنگی مانند عراق). طرح پيش نويس قانون اساسی جديد اتحاديه اروپا در صدد است قدرت نظامی جهانی را برای اروپا کسب کند. اين طرح در مقاطعی با استراتژی قدرتی آمريکا همخوانی داشته و در مقاطعی در مقابل آن قرار می گيرد. سولانا مسئول سياست خارجی اتحاديه اروپا اين مسئله را چنين بيان می کند:" ما بزرگترين قدرت تجاری جهان هستیم و بيشترين کمک مالی به کشور های در حال توسعه از صندوق ما جاری مي شود. از اين رو ما مدت هاست که قدرتی جهانی گشته ايم. تنها تا کنون ما در آکسيون های نظامی جهان به طور مستقيم شرکت نداشتيم اما اين استراتژی را هم ما تغيير خواهيم داد و اگر بخواهيم از ارزش هايمان دفاع کنيم بايد به لحاظ نظامی هم قدرت برتر باشيم. البته اين به آن مفهوم نيست که ما بخواهيم با آمريکا وارد رقابت گرديم. به نظر سيبگنيو برژینسکی مشاور امنيتی اسبق جيمز کارتر دراستراتژی جغرافيای سياسي، موضوع نه بر سر مقياس های منطقه ای بلکه مقياس های جهانی است. تسلط بر مجموعه قاره اروپا/آسيائی ، پيش شرط تبديل شدن به قدرتی جهانی است. از اين رو برای برژينسکی ، حفظ قدرت آمريکا در جهان بستگی به اين مسئله دارد که چگونه و تا کی بتواند در مقابل اين ائتلاف اروپا/آسيائی بعنوان قدرت برتر عرض اندام کند. در حال حاضر برای آمريکا مجموعه اين قاره بعنوان قاره ای وابسته محسوب می شود وتا کنون از بسياری از دولت هايش باج فراوان گرفته است. برخی از اين دولت ها با کمال ميل به واشنگتن وابسته بودند.

اينکه اين وابستگی و باج دهی چه مفهومی دارد را هلموت کل صدر اعظم اسبق آلمان و عضو حزب دمکرات مسيحی آلمان در مصاحبه ای در سال 1998 چنين توضيح می دهد که از آنجا که هيچ سرباز آلمانی حاضر به شرکت در جنگ خليج فارس نيست ( جنگ اول عراق) پس آلمان بايد 20 ميليارد مارک سهم برای اين جنگ بپردازد.

برای برژينسکی اين مسئله به وجه دستوری استراتژی جغرافيائی امپرياليستی تعلق داشته و از اختلاف و سر پيچی دولت های وابسته ، باج ده جلوگيری نموده و وابستگی آنان را در رابطه با "مشکل امنيت" حفظ می کند..
اين دقيقا نشان می دهد که آمريکا چگونه طرح های نظامی خويش را با کمک اتحاديه اروپا و ناتو در فضای جغرافيای سياسی مشخص به اجرا در می آورد. کنسرن های بزرگ اروپائی هم از آنجا که از قدرت نظامی مناسبی برخوردار نيستند ، مجبورند همواره به قول ملوانان" زير باد بادبان های آمريکا قايقرانی کنند". دفاع از منافع جهانی آنها تنها از طريق جلب نظر آمريکائی ها امکان پذير است و نه در دشمنی با آنان.
اما با اين وجود اين مسئله باعث نخواهد شد که هدف رقابت در عملکردهای سياسی ، نظامی ميان آمريکا و اتحاديه اروپا محو شود و خود را بروز ندهد. برعکس اين رقابت هم اکنون در رابطه با حمله آمريکا به عراق از هميشه واضح تر گشته است.

تغيير و دگرگونی در روسيه

ده سال پيش برژینسکی اعتقاد داشت که نفوذ ناتو در جغرافيای سياسی خارج از اروپا و مشخصا به مرزهای روسيه، روندی است که با گسترش اتحاديه اروپا رابطه تنگاتنگ خواهد داشت. رابطه ای که باعث خواهد شد ثبات و امنيت در اوکرائين به وجود آيد و يک اوکرائين با ثبات اين خاصيت را دارد که در مقابل تلاش های امپرياليستی روسيه قرار می گيرد. . سه سال بعد وی اعلام داشت که نقش اوکرائين در استراتژی توسعه آمريکا و اتحاديه اروپا به هيچ وجه نقشی باز و روشن نيست. زيرا اوکرائين خود فضائی جديد و مهم در صحنه بازی اروپا/آسيائی پيدا کرده است و در واقع يک چرخش در استراتژی سياس جغرافيائی است زيرا که وجود اوکرائين به عنوان دولتی مستقل باعث دگرگونی در روسيه خواهد شد. بدون اوکرائين ، روسيه ديگر قدرتی مهم در صحنه اروپائی/آسيائی نخواهد بود.البته اين مسئله مي تواند به آنجا ختم شود که روسيه قدرت مطلق آسيا شود. اگر مسکو بتواند تسلط بر اوکرائين را که از 52 ميليون سکنه برخوردار است و مقادير قابل توجه ای ذخاير طبيعی داشته و همچنين به دريای سياه دسترسی دارد ، را دوباره بدست آورد، در اين صورت روسيه خواهد توانست به عنوان قدرتی بزرگ در صحنه اروپا/آسيائی عرض اندام کند.

ما هم اکنون شاهد اين هستيم که آمريکا و اتحاديه اروپااز اين استراتژی برای کشيدن اوکرائين به زير تسلط خود استفاده می نمايند. در شرايط کنونی در اتحاديه اروپا اختلافات بر سر چگونگی راه های گسترش حيطه قدرت اتحاديه اروپا از طريق عضويت ترکيه وجود دارد. بروز اين اختلافات همچنين به رقابت با آمريکا و نقش ناتو در گسترش حيطه قدرت اتحاديه اروپا و استراتژی جغرافيائی سياسی اتحاديه اروپا ربط پيدا می نمايد. همزمان گسترش تسلط اتحاديه اروپا در خاور ميانه و نزديک از طريق مسلما ترکيه در برنامه اتحاديه اروپا قرار دارد. در اين رابطه در يکی از روزنامه های کنزرواتيو آلمانی آمده است:" يک چنين استراتژی می تواند چشم انداز ورود اسرائيل و فلسطين را به اتحاديه اروپا ممکن سازد. زيرا يک چنين استراتژی کمک خواهد نمود که اروپای غربی برای اولين بار بعنوان يک آلترناتيو قابل قبول نسبت به آمريکا در نظام قدرتی سياست منطقه ای عرض اندام نمايد".
نقطه مورد اختلاف: حقوق ملت ها

از موارد مهم اختلاف ميان آمريکا و اتحاديه اروپا سياست آنها نسبت به سازمان ملل متحد و حقوق ملت هاست.
يوزف جوفه اين اختلاف را چنين تجزيه و تحليل می نمايد:" آمريکائی ها به قدرت خود متوصل می شوند، قدرتی که مشروعيت حقوقی ندارد. برعکس اروپائی ها به مشروعيت حقوقی می انديشند اما قدرتی ندارند".

اگون بار معتقد است :" تا زمانيکه اتحاديه اروپا از قدرت نظامی چون آمريکا بر خوردار نيست، مي توان اميدوار بود که اروپا بر ضعف هايش فائق آمده و نقاط مثبتش رشد خواهد کرد و از طريق بستن قرار دادها و همکاری و مناسبات ديپلماسی ثباتی را حکمفرما خواهد شد که کمتر نياز به عملکردهای نظامی خواهد داشت".
در واقعيت هم در رابطه با حقوق ملت ها و مناسبات با سازمان ملل متحد ، بين آمريکا و اغلب دولت های اتحاديه اروپا تفاوت هائی وجود دارد. ميشائيل مينکن ، سياستمدار آلمانی که در حال حاضر در نيويورک زندگی می کند در اين باره می گويد:" هم اکنون گروه هائی که در آمريکا بر سر کارند تصويری دشمنانه از سازمان ملل متحد در ذهنشان به وجود آورده اند. در حاليکه در سال های 80 مرکز توجه دولت آمريکا در مرحله اول مبارزه بر عليه کمونيست ها بود و بعد سازمان ملل متحد. اما از سال 1989 نفرت از سازمان ملل متحد مقام اول را گرفته است. زيرا که از ديد افکار مسيحيت، جامعه ملل تهديدی است جدی در مقابل نظم نوين آمريکائی......".

برای اينکه نشان دهيم که در بيان اين موضوع زياده روی نکرده ايم به سخنان ريچارد پرله که يکی از بنيان گذاران افکار نئوکونزرواتيوی است با روزنامه بريتانيائی گاردين در تاريخ 26.3.2003 توجه می کنيم . وی در اين مصاحبه در رابطه با شروع جنگ آمريکا در عراق می گويد:"خدا را برای مرگ سازمان ملل شکر می کنيم". همين ريچارد پرله در يکی از نشست های فورومی که از سوی بانک آلمان ( دويچه بانک) در رابطه با عدم توجه به منشور سازمان ملل متحد در باره جنگ فرا خوانده شده بود می گويد:" عملکرد ها و استراتژی های حقير و عقب افتاده احتياج به عکس العمل های سريع در مقابل تهديدات ناشی از آن عملکرد ها خواهند داشت...... در سال 1981 اسرائيلی ها کاری کردند که ما بايد از آنها تشکر کنيم. آنها يک مرکز اتمی در عراق را منهدم نمودند. آنها اين کار را نکردند چون عراق تسليحات اتمی خواهد ساخت. زيرا مشخص بود که در آنزمان حداقل تا يکسال بعد عراق نمی توانست به اينکار مبادرت نمايد. حتی اين مسئله به علت وجود خطر احتمالی از سوی عراق انجام نپذيرفت بلکه تنها به اين دليل بود که عراقی ها می خواستند سوخت اتمی وارد نيروگاه ها نمايند....... در آنزمان اين حمله نظامی حتی به يک حمله احتمالی از سوی عراق به اسرائيل هم ربط پيدا نمی کرد. بلکه تنها به شرايطی ربط پيدا می نمود که اسرائيل را در حالتی قرار داده بود که ديگر نمی توانست راه حل های عاقلانه ديگری را انتخاب نمايد. از اين رو بنظر من اين خود يک روش تفکر عاقلانه است".به عقيده چارمرز جونسون، آمريکا آنچيزی که نشان می دهد نيست در حقيقت آمريکا يک طرز فکر نظامی است که می خواهد خود را به جهان تحميل کند.به همين خاطر هم آنان يک امپراطوری از مستعمره های خود به وجود نياورده اند بلکه امپراطوری از پايگاه های نظامی شکل داده اند.
در سال 2001 دولت آمريکا در حدود 725 قرارگاه نظامی را که در محدوده جغرافيائی آمريکا قرار نداشت زير پوشش خود داشت. در سال 2003 آنها تنها 153 پايگاه نظامی در 189 کشور عضو سازمان ملل متحد برقرار کرده بودند و در 25 کشور حضور فعال نظامی داشته و با 36 کشور پيمان های نظامی و امنيتی بسته بودند.
توماس ريچرينگ منشی وزارت خارجه آمريکا در تاريخ 10 فوريه 1999 قبل از حمله ناتو به يوگسلاوی در يک مراسم آکادمی نظامی آمريکا در وست پوينت در باره اختلاف نظر های ميان آمريکا و متحدين اروپائيش در رابطه با حقوق ملت ها می گويد:" امروزه بيشتر از همه اين خواست وجود دارد که قبل از هر عملکردی به لحاظ حقوقی امنيت های لازم را در نظر گيريم. برای مثال در فضای ناتو جائی که برخی از متحدين ما عمل می کنند يک قيموميت از سوی سازمان ملل متحد در صورت دست يازيدن ناتو به عملکردهائی خارج از منطقه ائتلافيش، ضروريست. ايالات متحده آمريکا و ديگر متحدينش با يکديگر در اين مسئله توافق نداشته..... اگر ما تنها خود را به نظر و رای شورای امنيت محدود می کرديم می توانستيم وتوی چين و روسيه را بر عليه چنين آکسيون هائی از سوی ناتو قبول کنيم. اين غير قابل قبول است ...... ايالات متحد آمريکا به هيچ وجه از حق خويش برای اينکه به تنهائی عمل کند نخواهد گذشت".


"نظم نوين" جهانی.
با وجود تمامی تفاوت های موجود ميان آمريکا و اتحاديه اروپا در نحوه برخورد به نظر سازمان ملل متحد در باره حقوق ملت ها و همچنين استفاده از ابزار و متد هائی که می توان برای اهداف سياست خارجی استفاده کرد اما مابين ايالات متحده آمريکا و اتحاديه اروپا بر روی اساس و بنيان استراتژی جغرافيائی توافق وجود دارد که آن هم " نظم نوين" جهانی به نفع قدرتمندان جهانی و سلطه سرمايه داری از طريق حذف نظرات و عملکردهای ضد امپرياليستی و ضد استعماری و مبارزات آزاديخواهانه در قرن 20 است.

روزنامه کنزرواتيو فرانکفورت ( فرانکفورتر آلگماينه سايتونگ)روزی که آمريکا به عراق حمله نمود چنين نوشت:" عراق بايد به عنوان دشمن حذف گردد ومجددا از طريق ابزار های امپراطوری آمريکا از نو بنيان شود. انکار دوران نواستعماری جای خود را به يک استعمار نوين دمکراتيک می دهد ".

امروزه ديگر همه می دانند که موضوع تنها بر سر خصوصی سازی مجدد ذخاير طبيعی جهان است. ذخايری که در نتيجه مبارزات آزاديبخش سال های 70 دولتی گشته بودند. بطوريکه امروزه مثلا ما اين مسئله را در اندازه قدرت اقتصادی کشور های عضو اوپيک می بينيم. جيمز وولسی رئيس سازمان سيا در سالهای 1993/94 کمی قبل از حمله آمريکا به عراق از اين هدف استراتژی سخن می گويد:" مسئله تنها بر سر وابستگی آمريکا به نفت نيست بلکه موضوع بر سر وابستگی تمامی جهان به آن است..... ما بايد در خاورميانه نفت را بعنوان اسلحه بر داريم و در دست خود داشته باشيم. ما امروز از عراق شروع می کنيم و بعد..............".

ريچارد هرسينگر هم درست از اين منطق، جنگ در عراق را توجيح نموده و می گويد:" اين جنگ ابزاری است برای ابراز وجود دمکرات های غربی و با اهدف نواستعماری دمکراتيک انجام می گيرد".

ملت هائی که بعد از جنگ سرد مورد حمله اين نظريات نواستعماری دمکراتيک قرار گرفته اند ، قدرت هائی را پيش روی خود می بينند که بر فراز مونوپل ها قرار گرفته اند . سمير امين از 5 مونوپل نام می برد که جهانی سازی امپرياليستی کنونی را رهبری می کنند: 1- مونوپل تکنولوژی 2- مونوپل کنترل بر جريانهای مالی 3 مونوپل کنترل بر ذخاير طبيعی کره زمين 4 - کنترل بر ارتباطات الکترونيکی جمعی و رسانه ها 5 - مونوپل تسليحات کشتار جمعی . سپس وی آمريکا و متحدينش را متهم می کند که افکار عمومی جهان را گول می زنند و مجبور می کنند که آنان به خود بقبولانند که غربی ها از ابزاری برخوردارند که می تواند ساير ملت ها را تهديد نمايند بدون اينکه خود مورد مخاطره قرار می بيند.
سمير امين مردم جهان سوم را از سوی دولت های گ 8 و گ 7 و امپرياليستها( آمريکا ، اروپا و ژاپن) مورد مخاطره جدی می داند.
يک چنين تحليلی هم نويسنده توانای هند خانم آروندا روی در اين اواخر زمانی که خانم سدنی جايزه نوبل را دريافت می کرد، اعلام کرده است:" در حاليکه مبارزه برای کنترل ذخاير طبيعی جهان روز به روز جدی تر می شود ،اقتصاد استعماری با خشونت های نظامی دوباره به زندگی بر می گردد. .... دنيای مدرن و متمدن وارث برده داري، استعمار و تسليحات کشتار جمعی می گردد و کنترل بر اکثر منابع نفت جهان ، اکثر تسليحات جهان، اکثر ثروت و پول جهان ، اکثر رسانه های جهان و .... شروع می شود .

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین