آفتابنیوز : شاید قدرتمندترین تحلیلگران سیاسی دنیا هم نمی توانستند پیش بینی کنند که لمپن ترین و رادیکالترین نامزد راستگرایان محافطه کار، نه فقط از پس رقبایی سرسخت چون کروز و روبیو بر بیاید، که از فراز سر نامزد سیستم پسندی چون کلینتون که از دل الیت قدرت بیرون آمده بود و کمر به تصاحب کرسی ریاست جمهوری بسته بود، به کلیدداری کاخ سفید نائل شود.
از همان روز نخست که چشم جهان به روی پدیدهای نوین در عرصه سیاست آن هم در سرزمین لینکلن ها و واشینگتن ها باز شد تمامی نظریه پردازان پهنه علوم سیاسی بر آن شدند تا پاسخ سوال مهمی را دریابند. سوالی که پاسخ آن شاید به قیمت نجات جهان از ورود به دوره تاریکی دیگری تمام شود:" ترامپ چیست؟!" در ظاهر شاید به نظر برسد، این پرسش کوتاه، جوابی به همین میزان اجمالی و ساده داشته باشد. اما زمانی که به داده ها و معلومات این معادله مجهول سیاسی رجوع می کنیم و با دست خالی باز می گردیم، سختی آن بیش از پیش برایمان آشکار می شود. فهم و پاسخگویی به این پرسش، مستلزم دسترسی و وقوف کامل بر ابعاد شخصیتی و وجوه معرفتی ساختار فکری ترامپ است. باید در وهله اول هویت اجتماعی و خاستگاه سیاسی اقتصادی او را به طور مشخص و موشکافانه واکاوی کرد تا بتوان پاسخی حداقلی را برای پرسش فوق به دست آورد. احتمالا به همین دلیل است که کشف الگوی رفتاری ترامپ و فهم آن که این الگو (در صورت وجود) در کدام پارادایم علوم سیاسی قرار می گیرد، امروز به یکی از بزرگترین دغدغه های کارشناسان تبدیل شده است. حال با توجه به دشواری رسیدن به پاسخی قابل اعتنا برای پرسش مطرح شده، می توان برای رسیدن به تصویر ذهنی شفاف تر از رئیس جمهور ترامپ، همان قدر که به دنبال درک چیستی او هستیم، در پی آن باشیم که او چه نمی تواند باشد!
اولین و بزرگترین شاخص های که برای ترامپ در این روزها ترسیم کرده اند، پوپولیست بودن او است. این اشتباهی است که شاید در تحلیل و توصیف نهایی ما از ترامپ، تاثیر به سزایی بگذارد. اگر کمی دقیقتر و با تمرکزی بیشتر به این پدیده گیج کننده سیاسی تمرکز کرده و بنگریم، درمی یابیم که او نمی تواند به راستی یک رهبر پوپولیست به معنای اخص کلمه باشد. به صرف تاکیدات مکرر او در سخنرانی ها و چند مصاحبه مطبوعاتی، بر واژه مردم (آن هم فقط در شکل انتزاعیاش) و استفاده تماما ابزاری او بر این کلیدواژه حساس، نمی شود او را رهبری دانست که راهبردی توده محور را برای پیشبرد اهدافش پی ریزی کرده است. از طرفی او نه توانایی ایجاد کیش شخصیت خاص خود و نه به راستی مولفه های به دست آوردن یک کاریزمای حقیقی و اصیل را در چنته دارد. این دقیقا یکی از اساسی ترین مشکلات او است که یقینا در روزهای ملتهب پیش رو، دردسرهایی مهیب را برای او به همراه خواهد آورد. مضافا این که او حتی در بسیج شبکه رای منسجم هم خلاف تصورات عامه دچار مشکل شده بود. همان طور که دیدیم در واقع در مقیاس کمی آرا، او در مقابل رقیبی مستاصل و خسته و تقریبا از پیش بازنده ای چون کلینتون هم بازی را واگذار کرده بود. او نه دیروز و نه امروز نتوانسته است حداقلی ترین مشخصه های یک رهبر پوپولیست واقعی را به نمایش بگذارد و به طور حتم در روزهای آتی هم در به دست آوردن این توانایی عاجز خواهد بود. نهایت قابلیت او، استفاده از گفتمانی لمپنی و عوامفریبانه در سخنرانی های روزانه اش برای پوشش جهل و ناآگاهی اش در عرصه سیاست ورزی خردمندانه، خواهد بود.
از دیگر کلیشه هایی که برای دونالد ترامپ برساخته اند، ناسیونالیست بودن او است؛ اما به راستی به همین راحتی نمی توان او را در زمره رهبران ناسیونالیست قرار داد. از آن رو که او از داشتن کوچکترین تجربه های میدانی و نظری سیاسی تهی بوده است، فقط کانال ارتباطی خود را با سازمان رای جمهوریخواهان ناراضی از محافظه کاران سیستمی، تاکید بر یک سری شعارهای داغ اما تاریخ مصرف دار برای تدوین تصویری خوشایند از ظهور دوباره یک رهبر ملی گرای ملیت خواه برای احیای ارزش های فراموش شده آمریکایی می دانست. که الحق و الانصاف هم در مبارزه درون حزبی با رقبایی که از دل ساختار حزب بیرون آمده بودند،به خوبی توانست از این حربه نهایت استفاده را ببرد.ادامه همان گویش دوران مبارزات انتخاباتی از طرف ترامپ هم،از آن جهت است که بتواند همزمان با تصویرسازی هدفمند از خود به عنوان اسطوره ای ملی و به موازات آن با دمیدن در شیپور ملی گرایی،خود و دولتش را تجسمی عینی از ملت و ملیت خواهی آمریکایی بگرداند.
او بر آن است تا از گذرگاه این پروسه و این همان سازی اش با گره زدگی هویت فردی شهروندان خسته از شرایط کنونی خود در جامعه(که آن را برساخته حاکمیت می پندارند)،با هویت دولت معترض به سیاست های پیشین نظام سیاسی آمریکا،گام به گام با پیشبرد اهداف حساب شده و هوشمندانه اش،به غایت نهایی مطلوبش نزدیک شود و فضا را برای پذیرش اقتدار متزلزلش در سطح جامعه فراهم کند.
اما باید به انتظار نشست و دید که آیا با توجه به روایت های فرهنگی چندگانه و چندپارگی هویتی فرهنگ شهروندی در آمریکا،ترامپ توانایی آن را دارد که جامعه متکثر آمریکا را به سوی سرمنزل مقصود مطبوع خود رهنمون سازد؟ که البته از بدیهی ترین پیش فرض های تحق یافتن این امر،آن است که او بتواند تمایزات متعدد میان دولت و ملت را نه به صفر،که به حداقلی مطمئن و معقول کاهش دهد.گفتنی است، همه عوامل یاد شده نباید باعث شود که از هوش سرشار ترامپ به خصوص در عرصه اقتصادی غافل شویم. بدون شک شخصیتی که توانسته است از سد تمامی موانعی که لیبرال دموکراسی نهادگرای آمریکایی برای او ایجاد کرده بود،گذر کند و بر مسند ریاست جمهوری ایالات متحده تکیه زند،استانداردهایی هر چند متفاوت در ماهیت فکری و عملکردی خود و پتانسیلی در خور توجه در شخصیت اش داشته است و دارد. نکته مهم دیگری که در خوانش ترامپ باید به آن توجه کرد،مولفه ها و مختصات میدان اجتماعی است که فرصت پیروزی و ظهور را برای او فراهم کرد.غفلت از توجه به شرایط جامعه ای که بستر پیروزی ترامپ را آماده کرده بود و گرفتار شدن در تقلیل گرایی،یکی ازآفاتی است که ممکن است در تحلیل دقیق روابط قدرت در آمریکا و تغییرات احتمالی عرصه روابط بین الملل در عصر پسا ترامپ دچارش شویم،آن هم با تمرکز بیش از حد و مطلق بر آنالیز صِرف رفتاری و شخصیتی خود ترامپ.
با ظهور دو نامزد معترض به عملکرد نظام حاکم بر آمریکا طی رقابت های درون حزبی انتخابات ریاست جمهوری،آن هم با گفتمان و شعارهایی به ظاهر رادیکال و حتی بعضا انقلابی،موج بروز و ظهور جنبش های متعدد اجتماعی حول محورهای خواص،در جامعه ای که مهد لیبرال دموکراسی پنداشته می شود،گویی جان دوباره ای یافته بود.جنبش هایی که به راهبردهای سنتی و نخ نماشده حکومت شان،بدبین بودند و از لابه لای بخش های فراموش شده جامعه برخواسته بودند و در حال شکل دهی و تشکیل هسته های قدرتمند اجتماعی،خارج از کانون قدرت مدون و بوروکراتیک دولت و حاکمیت،هستند.این جنبش ها در عین حال،هیچ صورت مشخص،از آنچه می خواهند را نمی توانند تصویر کنند و این بی شکلی در عین تعدد و تکثر است که آن ها را گنگ و هولناک کرده است. پیروزی ترامپ و خط مشی عملگرایانه او در مدت کوتاهی که در راس هرم اجرایی ایالات متحده شروع به کار کرده است،هم همچون کاتالیزوری در روند سنتز کامل و منسجم تر این جنبش ها که هر کدام بر یکی از گسل های اجتماعی فرهنگی،بنا شده اند،عمل کرده است. با ادامه روندی که رییس جمهور ترامپ در پیش گرفته است،احتمال آن که تضادهای اجتماعی فروخفته،که اکنون دهن باز کرده اند،به ایجاد شکاف های حکومتی منجر شوند، هم وجود دارد.تبعات پردامنه منبعث شده از تصمیمات هنجارشکنانه و ساختار شکنانه ترامپ کاملا پتانسیل آن را دارند تا با یک بسیج و تجهیز عمومی علیه دولت جنجالی ترامپ به یک بحران عمیق سیاسی اجتماعی بدل شوند. البته باید به انتظار نشست تا بتوان برآوردی دقیق از میزان شکاف های احتمالی ایجاد شده میان نخبگان و الیت قدرت به دست آورد. بد نیست به 2 موضوع نیز که به نظر ذیل جنجال های رسانه ای برساخته بازیگوشی های سیاسی ترامپ،ظاهرا کمرنگ شده است،اشاره ای کوتاه کنیم:
بیشترین سود را از مدل سیاست ورزی نوین ترامپ در سپهر سیاسی کنونی دنیا،چه کسی خواهد برد؟!یکی از شادمان ترین سیاستمداران امروز در جهان پسا ترامپ چه کسی می تواند باشد؟ پوتین کبیر،ولادیمیرمخوف،ولادیمیر اول،نئو استالینیست جوان،قاتل یا هر نام و لقب دیگری که بر او بگذاریم،بی شک او اکنون به یکی از قدرت مندترین رهبران سیاسی دنیا بدل گشته است.شاید آن روز که غرب گرایان معترض به سیاست های پوتین پسندانه یانوکویچ، قواعد اولیه یک بازی دموکراتیک را در میدان آزادی کیف،بر هم زدند،حتی در بدترین کابوس های شبانه شان هم نمی دیدند که تکه اول دومینویی را به حرکت درآورده اند که زمینه های احیای دوباره هژمونی شرقی را فراهم می آورد. پوتین با استفاده از دلمشغولی ها و دردسرهای پرهزینه ای که رفیق یانکی اش برای حاکمیت نظام مند ایالات متحده تدارک دیده است،به ترک تازی های افسارگسیخته اش چه در منطقه و چه در فاز فرامنطقه ای آن،با سرعتی باورنکردنی ادامه خواهد داد تا شاید،بتواند قلمرو تزارها را به شکوه و جایگاه والایش قبل از فروپاشی دیوار برلین،برگرداند. بازی دونالد در پازل سیستماتیک و هوشمندانه ولادیمیراز آن دست وقایع دلهره آوریست که فقط باید با استفاده از جلوه عقلانی روابط بین الملل و ایجاد یک تعامل متقابل میان آنان که هنوز هم به فکر حفظ آرامش جهانی و دوری گزینی از تنش خانمان برانداز جهانی دیگری هستند،در مقابلش ایستادگی کرد. روی کار آمدن تیلرسون،موضع گیری های بِنن و کاهش تحریم های روسیه توسط دولت ترامپ و مصاحبه های جانبدارانه شخص رییس جمهور آمریکا از رییس جمهور روسیه و اِلمان های رفتاری متعدد دیگر که از درون کابینه ترامپ خودنمایی می کند،از نشانه های رعب آوری است که خبر از پیوند عمیق و تاکتیکی این دو هبر سیاسیِ غیرقابل پیش بینی می دهند.
برخی از صاحبنظران عرصه روابط بین الملل،با در نظرگرفتن رفتار سیاسی پوتین(به خصوص پس از بحران کیف و کریمه و بهار عربی)و رویکرد پراگماتیستی تهاجمی ترامپ،این دو را در دسته ای از کنشگران سیاسی قرار می دهند که پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی،دیگر کسی ظهور مجددشان را پییش بینی نمی کرد.رئالیست ها یا همان واقع گرایان که از لحاظ تاریخی،ریشه شان را به نظریه های ماکیاولی و هابز مرتبط می دانند،بر سرشت شر بشریت و آنارشیک بودن شرایط بین الملل تاکید داشتند.آنان دولت ها را بازیگران اصلی عرصه روابط بین الملل می پنداشتند و دغدغه اصلی این دولتها در این وضعیت را امنیت عنوان می کردند.
امنیتی که در جهانی فاقد اقتدار مرکزی،حصول به آن تنها از راه تقویت جنبه های مادی مقوله قدرت ملی(اقتصادی نظامی)امکان پذیر است.در چنین شرایطی،تمامی دولت ها در پی بدست آوردن بیشینه قدرت خود در زمینی هستند که ارزش ها و هنجارهای مرسوم کم کم رنگ می بازند.گویی بزرگترین و اهم مسوولیت هر دولت،تنها بقاست.
با توجه به رویکردهای رفتاری پوتین در منطقه و جهان(بخصوص پس از تحولات عراق و سوریه)و گفتمان تهاجمی ترامپ،و با نگاهی گذرا به مختصاتی که از واقع گرایان و نئورئالیست های تهاجمی(پیگیری سیاست های خصمانه و تجاوزگرایانه و استعمارگونه)،ارائه می شود،باید خبر از ظهور مجدد و تبلور واقع گرایان در منازعات بین المللی،داد و در انتظار پیچیده شدن کارزارهای سیاسی،نظامی اقتصادی جهان و حتی جابه جایی های محتمل در جایگاه قدرتهای تصمیم گیر بین المللی نشست. شاید تحلیل رفتاری ترامپ از این پنجره و با نگاه از این زاویه دید،بتواند کمک شایانی به درک و پیش بینی کنش های آینده او بکند. سوال حیاتی که باقی می ماند میزان آستانه صبر سیستم ونظام سیاسی آمریکا در برابر ماجراجویی های پر هزینه ترامپ است.آیا نظم جدید سیاسی ایالات متحده شاهد کندی یا نیکسون دیگری خواهد بود؟
با این وجود گرچه، تیم ترامپ با نگرش مردم پسند وعام پسند توانست رقیب خود را از صحنه سیاسی خارج کند، اما هدف این تیم گرسنگی چهل میلییون مردم آمریکا نیست. اگرعملکرد آینده این تیم باچند مولفه محدود تعریف و تحلیل کنیم یک خطای استراتژیک است. مهمتر از شناخت این تیم پیچیده، "منطق استراتژیک وعقلانیت پارامتریک و استراتژیک این گروه است". بدون منطق استرتژیک به این پدیده نوپدیده پرداختن "یک فریب راهبردی است".
تیم ترامپ با رویکرد عام پسند به قدرت رسید تا این جا از توده مردمی خوب استفاده کرد؛ از این به بعد وظیفه ما چیست؟ گزینشی و جزئی نگری توجه به مولفه های خرد و توجه نداشتن به شمولیت مولفه های قدرت نه فقط یک غفلت راهبردی است که خود فریبی راهبردی است. به اعتقاد نگارندگان دستیابی به معادله تیم ترامپ فقط در چارچوب منطق استراتژیک و عقلانیت راهبردی امکان پذیر است؛ تمرکز برمولفه خرد و جامع ندیدن همه مولفه های قدرت، یقینا یک دور باطل است. منطق استراتژیک به ما کمک می کند تا رفتار و کنش سیاسی و نظامی این تیم را "معماری، مهندسی و مدیریت" کنیم؛ حتی رابطه راهبردی و تاکتیکی پوتین و ترامپ در چارچوب همین منطق قابل فهم و تفاهم است؛ آن چه نجات دهنده ما است، تنها منطق استراتژیک است.
امیر دریادر سجاد کوچکی*، حسام کریمی**
*فرمانده سابق نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران/** دانشجوی دکترای مدیریت استراتژیک دانشگاه تهران