آفتابنیوز : سرویس بینالملل- سایت «سالون» با انتشار گزارشی مفصل به بیان شباهتهای میان موسولینی دیکتاور پیشین ایتالیا در دوران حکمفرمایی فاشیسم بر آن کشور با ترامپ رییسجمهوری آمریکا پرداخته است. این سایت معتقد است که این مقایسه بهتر از مقایسه آلمان نازی با ترامپ و طرفداران اوست و به ذکر دلایل در اینباره میپردازد.
به گزارش آفتابنیوز؛ این سایت مینویسد: «قصد بیان مقایسه و تضادهایی میان وضع موجود ما و ایتالیای فاشیست در سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۵ میلادی است. به نظر میرسد این مقایسه یا بهتر از مقایسه وضعیت کنونی با دوران آلمان نازی است. آلمان نازی شدیداً نظامی بود در مقابل نژادپرستی و استبداد فاشیسم ایتالیایی سازگارتر و عملگراتر بود و بیشتر ریشه در واقعیتها بود و البته بیکفایتتر از نازیسم هم بود. فاشیسم ایتالیایی اما اولین و ماندگارترین نوع فاشیسم بود. موسولینی در ایتالیایی که سنت چپ قویای داشت مدعی شد که میتواند جایگزینی را برای آن چه شکست دموکراسیهای غربی خوانده بود ارائه دهد. او یک برنامه انقلابی طراحیشده برای تغییر نظم جهانی را ارائه داد. مسلما مقایسه و تطبیق دادن کامل فاشیسم ایتالیایی با ترامپیسم کار احمقانهای است؛ چرا که تحولات مادی امروز کاملا متفاوت از آن روزهای ایتالیا هستند با این حال برای درک تحولات جاری باید مبنای تارخیای برای تحزیه و تحیلل وجود داشته باشد».
سایت «سالون» در ادامه موارد مورد بررسی را بر می شمارد:
۱-فاشیسم محصول اضطراب و تنش اقتصادی است
آلمان دهه ۲۰ میلادی با بیثباتی اقتصادی غالب آن به خوبی شناخته شده است. در آن زمان این پرسش مطرح بود که آیا سوسیالیسم راه درستی است یا سرمایهداری و یا آنکه به نظم سیاسی جدیدی نیاز داریم؟ در ایتالیا سوسیالیسم بسیار محبوب شد؛ آن هم پس از پایان جنگ این موضوع صنعتگران و کشاورزان بزرگ را بسیار نگران کرد. جوخههای فاشیستی در ابتدا برای در هم شکستن تعاونیهای سوسیالیستی در حوزه صنعت و کشاورزی تشکیل شدند؛ به ویژه در شمال ایتالیا که پیشرفتهتر از جنوب بودند. موسولینی در ابتدا فرصتطلبانه گفت که موضع ضدجنگ دارد و نمیخواهد ایتالیا به جنگ بپیوندد اما در طول جنگ جهانی او لحن خود را تغییر داد. شواهد نشان میدهند که منافع الیگارشی حاکم نشان میداد که آنان میخواستند ایتالیا وارد جنگ شود و البته اینگونه هم شد و آنان تامین مالی هزینههای جنگ را انجام دادند. در ابتدا موسولینی وعدههای زیادی را درباره حقوق کارگران و سلب مالکیت از صنایع بزرگ و ارائه حقوق زنان داد.
از دهه ۹۰ میلادی به این سو نیز ما شاهد پیچیدهترشدن جهانیشدن و پیامدهای آن و افزایش نابرابری بودهایم. این پرسش بار دیگر مطرح شد که آیا باید منتظر نظم اقتصادی نوینی در جهان بود؟ آیا به انقلابی دیگر نیاز است. مشکل امروز این است که سوسیالیسم متاسفانه در نگاه لیبرالی در غرب به دلیل تجربه شکستخورده شوروی بیاعتبار شده است. سوسیالیسم لزوما به مسیر استبدادی نمیانجامد اما متاسفانه مورد شوروی بسیاری را بدبین کرده است. در مقابل، رشد نابرابری در مقایسه بیسابقهای را شاهد هستیم و هیچ راهحل ایدئولوژیکی در افق وجود ندارد و دستکم اکثریت لیبرالها بر سر آن نمیتوانند اجماعی داشته باشند. در این خلاء فاشیستها در سرتاسر جهان غرب در حال ورود به عرصه و بسیج جمعیت سفیدپوست علیه مهاجران هستند. هر کشوری بسته به ساختار قدرت خود این موضوع را دنبال میکند.
۲-نهادهای لیبرال در حال حاضر به شدت تضعیف شدهاند
در حال حاضر ترامپ علیه رسانهها و سایر نهادهای دموکراتیک میگوید. این آسان است که به حرفهای او به خصوص زمانی که از «اخبار جعلی» و رسانههای جعلی میگوید بخندیم و آن را شوخی تلقی کنیم اما واقعیت آن است که باید این حرفها را جدی گرفت. او در راستای بیاعتبارکردن رسانهها گام برمیدارد. نقد ترامپ نسبت به رسانهها در مورد همه نهادهای لیبرال دوران ما صدق میکند. برنامه فاشیستی موسولینی نیز در میانه سرخوردگی عمیق از نهادهای لیبرال بود. ایتالیا جهش سریع به سوی صنعتی شدن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را تجربه کرده بود اما توزیع ثروت عادلانه نبود؛ جنوب ایتالیا فقیر و توسعهنیافته باقی مانده بود و ارزشهای قئودالی حاکم بود؛ در حالی که شمال وضعیت بهتری داشت. در چنین شرایطی بود که فاشیستها ظهور کردند.
۳- رهبران قابل جایگزینی هستند
در آغاز کار موسولینی به عنوان جدیترین رهبر جنیش فاشیستی به نظر نمیرسید. گابریل انونزیو نویسندهای شهیر در ایتالیا مسئول تشکیل گروهی شبهنظامی در منطقهای در شمال شرقی ایتالیا بود که پیشرفت زیادی کرده بود با این حال او مردی زنپرست بود که تفسیر عجیب و غریبی از ارزشهای نیچه برای به چالش کشیدن لیبرال دموکراسی داشت. در این شرایط بود که موسولینی به عنوان رهبری قابل انعطافپذیرتر و بهتر از سوی حامیان فاشیسم دیده شد و به سرعت به رهبری رسید. موسولینی هنر و مهارت قرار دادن یک رقیب در برابر رقیب دیگری و چگونگی بهرهبرداری از آسیبپذیریها برای در قدرت ماندن خود را بلد بود. در حال حاضر نیز ترامپ این وضعیت را دارد او در میان اعضای کابینهاش افراد نژادپرستی چون جف سنشنز را به عنوان وزیر دادگستری دارد یا فردی اسلامهراس مانند جان کلی وزیر امنیت داخلی. کنار رفتن مایکل فلین یا وضعیت استیو بانون نباید ما را گمراه کند. باید دانست که فاشیسم بزرگتر از افرادی است که آن را تشکیل میدهند. فاشیسم نیازمند مردی قدرتمند در مرکز است در صورتی که او در انجام وظیفهاش شکست خورد، فرد دیگری میتواند جایگزین او شود.
۴-فاشیسم همواره همراه با رنگ عوض کردن و جهش متناوب است
پیش از آن که فاشیسم به طور رسمی در سال ۱۹۱۹ میلادی توسط موسولینی سازمان یابد، سازماندهی انرژیهای پراکنده طرفداران آن جنبش کار راحتی نبود. قطعا یک جاذبه قوی برای ایجاد برابری برای کارگران و رویکردی سوسیالیستی این انسجام را بوجود آورد؛ سپس درست پیش از قدرتگیری آن جنبش هدف خود را حاکمیت سرمایهداری قانونمند و نظم و سرکوب واحدهای سوسیالیستی نشان داد و زمانی که در قدرت قرار گرفت برخی از رفتارهای خود را منطبق با رفتارهای پارلمانی نشان داد؛ آن هم برای حفظ ظاهر دموکراتیک. پس از تحکیم دیکتاتوری در سال ۱۹۲۵ میلادی دولت ایتالیا توسعهمدار و علاقمند به رشد اقتصادی شد. دولت از نبرد برای گندم و خودکفایی سخن میگفت. با این حال، با شروع رکود جهانی فاشیست، مشکلات اقتصادی را درک کردند و توجه خود را بر روی امپریالیسم قرار دادند.
این موضوع نشان میدهد که فاشیسم بسیار سازگار با نیازها و شرایط متفاوت است و خود را با این شرایط منطبق میسازد. مولفه اساسی فاشیسم مخالفت با دموکراسی است اما شدیدا انعطافپذیر است. در نتیجه، فاشیسم میتواند در زمانهای مختلف و حتی تحت رهبری در یک نظام دموکراتیک پیشروی کند، بدون آن اعتبارش را از دست دهد. هدف فاشیستها از فعالیت در درون نظام دموکراتیک مشخص است: پایان دادن به دموکراسی. ترامپ خود را رییسجمهوری آمریکا نشان داد به خصوص در اولین سخنرانی در کنگره. او اولویتاش را حذف مهاجران، عبور از برنامههای نئولیبرالی، هزینههای آموزش، انرژی و محیط زیست معرفی کرد و در مقایسه با ترامپ باید گفت که موسولینی یک ملحد و بیخدا بود اما توافق صلح با واتیکان را در سال ۱۹۲۹ میلادی امضا کرد. او از عقاید خود دست کشید تا بتواند حمایت کلیسای کاتولیک را برای جنبش فاشیسم کسب کند. او در دهه ۲۰ میلادی همکاری با صنعتگران ایتالیا را در دستور کار خود قرار داد.
۵-قطعا مسئله اقلیت مطرح است
باید توجه داشت که ترامپ رای اکثریت مردم را کسب نکرد (همانگونه که جورج دابلیو بوش در سال ۲۰۰۰ میلادی کسب نکرد) این موضوع شباهت زیادی با جنبشهای فاشیستی دارد. فاشیستها همواره جمعآوری اکثریت آراء برایشان دشوار بوده است آنان تنها در دورههای اضطراری مانند بوش پس از یازدهم سپتامبر و در جنگ عراق توانستهاند با طرح شعارهای وطنپرستانه جمیعت را پشت سر خود جمع کند که در نهایت به نظامیگری انجامیده است. موسولینی از سوی شاه ویکتور امانوئل سوم منصوب شد؛ زمانی که در مقایسه با سیاستمداران لیبرال بیاعتبار فردی به نظر میرسید که میتواند نظم را برای کشورش به ارمغان آورد. ترامپ نیز در حال تلاش زیادی است که نشان دهد هرج و مرج و خشونت خطری نزدیک هستند و او تنها فرد ناجی است. این ویژگی جنبه اساسی فاشیستها است: در ابتدا ناامنی را ایجاد میکنند و سپس ادعا میکنند که تنها با سرکوب میتوان نظم را برقرار کرد. در ابتدای کار جنبشهای فاشیستی تنها راضی کردن یک اقلیت کوچک ضروری است و بقیه آرام آرام برای کسب احساس امنیت شخصی با فاشیستها همدست میشوند. برای مثال، یک جنگ ممکن است این احساس را ایجاد کند. باید دانست که اغلب انقلابهای خونین نیز درشان این مسئله اقلیت مطرح بوده است.
۷-یک ایدئولوژی پشت جنبشهای فاشیستی وجود دارد
فاشیسم برخلاف ادعای برخی از مورخان، یک ایدئولوژی قوی است که توانسته بیش از یک صد سال خود را حفظ کند و این کار را نیز در بستر دموکراسی انجام داده است. هدف ایدئولوژی فاشیسم چیزی نیست جز تضعیف و پایاندادن به دموکراسی. موسولینی اهداف امپریالیستی را برای تشکیل یک امپراتوری در شمال آفریقا و بالکان دنبال کرد اما آیا او در فکر ایجاد امپراتوریای مانند بریتانیا در قرن نوزدهم بود؟ برای بریتانیا امپراتوری سود مالی داشت اما برای ایتالیا جنگ ابعادی ویرانگر داشت. جنگ مایه حیات فاشیسم و تضعیف دموکراسی است.
۸-فاشیسم دارای سبک فرهنگیای است که تعلقخاطری به نخبگان حاکم ندارد
حامیان مالی خاص ترامپ، سایت بریت بارت، مذهبیهای اونجلیکال و موعودگرایی مسیحی، تی پارتی، شبهنظایمان مرزی هوادار ترامپ و ضدمهاجران و فرهنگ حمل اسلحه به همراه باور به استثناگرایی امریکایی و سرمایهداری ترکیب فرهنگی فاشیسم کنونی در آمریکا را تشکیل میدهند. ترامپ و اطرافیانش از جمله الکس جونز بسیاری از مولفههای ایدئولوژی محافظهکارانه قرن گذشته را دارند و به آن نوعی اعتقاد به تئوری توطئه را نیز اضافه کردهاند. مردانگی بخش مهمی از این سبک فرهنگی است. فاشیستها یکی از دلایل مخالفتشان با لیبرالیسم زنصفتخواندن آن ایدئولوژی است. در نتیجه، فاشیسم متکی بر زندهشدن وحشیترین روحیات است. فاشیستها مایل به بازگرداندن زنان به پستوها همراه با سرکوب نژادهای تیرهتر هستند.
۹-فاشیسم به طور گریزناپذیری به جنگ میانجامد
شاید استدلال شود که موسولینی برخلاف میل و خواسته باطنیاش به جنگ جهانی دوم کشیده شد و میدانست که در صورت ورود به جنگ عمر رژیماش پایان مییابد چرا که ایتالیا آمادگی جنگ را نداشت. در اینجا باید اعتبار را به آلمان نازی داد که موسولینی را ترغیب به ورود به جنگ کرد. واقعیت آن است که موسولینی از همان ابتدا درصدد گسترش قدرت ایتالیا در خارج از مرزهایش بود. او نیز مانند ترامپ ارزش و احترامی برای دیپلماتها قائل نبود و تصمیم داشت راه خود را بپیماید و باور داشت که خود یک استراتژیست ماهر است. فاشیسم نیازمند انرژی بیشتر و حفظ جمعیت تحت کنترل با گذشت زمان است. هنگامی که نمادهای مردانه در معرض خطر قرار میگیرد در آن برهه جنگیدن به عنوان تنها گزینه برای حفظ رژیم است. فاشیستها مدعی هستند که جنگ انتخاب آنان نیست بلکه از سوی دیگران بر آنها تحمیل شده است. با این حال، واقعیت آن است که آنان برای تداوم عمر و بقای رژیمشان به جنگ علاقه دارند.
۱۰-نژادپرستی در ذات فاشیسم قرار دارد
این نکتهای کاملا کلیدی بود که ترامپ در مبارزه انتخاباتی خود علیه مکزیکیها صحبت کرد و پس از آن علیه مسلمانان و اعراب و این وضعیت ادامه دارد. فاشیستها این باور را القا میکنند که دشمنان به اندازه کافی برای ضربه زدن به اکثریت قوی هستند. در ابتدا موسولینی به اندیشههای نژادی هیتلر میخندید و بسیاری از اطرافیان او را نیز یهودیان تشکیل میدادند اما با تشکیل اتحاد با آلمان نازی ایتالیا نیز یهودستیزی را در پیش گرفت. در نتیجه، برای فاشیسم همانند جنگ، نژادپرستی نیز اجتنابناپذیر است. یکی دشمن خارجی را فراهم میکند و دیگری دشمن داخلی. روزگاری فاشیستها از توطئه بانکداران یهودی سخن میگویند و امروز از توطئه اسلامگرایان در سرتاسر جهان.
۱۱-فاشیستها به رسانهها حساس هستند
دغدغه موسولینی و ترامپ هر دو نوع پوشش رسانهها است. ترامپ آنگونه که نشان میدهد بسیاری از اخبار و اطلاعات خود را از طریق تلویزیون بدست میآورد و استفاده کمی از یادداشت روزنامهها و اسناد وقتگیر میکند. او با وسواس بر آن چه رسانهها دربارهاش میگویند نظارت میکند. موسولینی خود همانند یک روزنامهنگار تمام وقت در طول ۲۳ سال در قدرت بود. موسولینی هر کلمهای که دربارهاش چاپ میشد را با وسواس زیادی میخواند چرا که پیش از به قدرت رسیدن، شغلش روزنامهنگاری بود. او به نحوه تفسیر رویدادها در روزنامههای کشور توجه داشت. در نتیجه، هیچ عکسی از موسولینی منتشر نمیشد که در آن وضعیت قهرمانانهای نداشته باشد. در روزنامهها همچنین نباید هیچ اشارهای به جرم و جنایت یا فقر و خشونت و یا تحقیر رژیم فاشیستی میشد.