کد خبر: ۴۳۴۷۹۸
تاریخ انتشار : ۰۳ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۰:۵۵

خانه‌هایی با یک دنیا خاطره

کار سختی نیست. یک جست و جوی ساده در اینترنت، یک تماس تلفنی و در کمتر از 24 ساعت بعد می‌توانید غرورمندانه و با شکوه به تَلِ آوار به جا مانده نگاه کنید و به روزهای خوبی که در پیش دارید فکر کنید. این سرنوشت بسیاری از همین خانه‌های پدری من و شما است که به امید فردایی بهتر، گذشته‌های دور را نشانه می‌رویم.
آفتاب‌‌نیوز :
‌وقتی صحبت از صنعت گردشگری تفریحی به میان می‌آید، ناخودآگاه ذهن به سمت هتل و رستوران و اماکن تاریخی می‌رود یا نهایتا جاذبه‌های توریستی آن چنانی و پر جلال که یا هزاران سال قدمت داشته باشند و یا هزاران میلیارد تومان سرمایه گذاری جذب کرده باشند.

البته ذهن در این حالت چندان و دور و پرت نرفته است اما گردشگری فقط این نیست. اگر به دنبال صنعت گردشگری و جذب و جلب گردشگران مردمانی از سراسر دنیا هستیم؛ اگر آرزوی خاموش شدن دودکش‌های سربه هوا و پا در سلامت این مردم را در سر دارید یا به روزی فکر می‌کنید که ذوب آهن و مجتمع فولاد و سیمان سپاهان موزه روزهای تاریک گذشته شوند، باید جور دیگری نگاه کنید، جور دیگری فکر کنید.

گاهی گردشگری همین کوچه پس کوچه های قصه مجید است. گاهی به سادگی بوی "کته گوجه فرنگی" یا "دمی برنج لنجان" مامان است. و گاهی خشت به خشت خانه‌هایی که آنقدر چشممان به دیدن آنها عادت کرده است که عمق اهمیت این خانه‌های پر خاطره را درک نمی‌کنیم.

پا به محله‌های قدیمی اصفهان همچون جویباره و جماله که بگذارید، دوره گذار را با دوچشم خواهید دید. کوچه‌هایی که نیمی از خانه‌ها، نوساز و قد بلند و البته چند متری عقب تر در کوچه نشسته‌اند و هرکدام ساز خودشان را می‌زنند. این یکی با پنجره‌های دو جداره و نمایی از سنگ سیاه بزک کرده است و آن یکی با پنل‌های از پیش ساخته فایبرگلاس فرم گرفته است.

اما نیم دیگر خانه‌ها که هنوز دژخیم بی رحم برج سازی و تقسیم ارث و میراث به خاکشان ننشانده است، کوتاه قامت اما دلبرانه، با دیوارهای کاهگلی و حیاط های فراخ و حوض هایی که خاطرات ماهی قرمز هنوز در آن می رقصد؛ با تکه آسمانی به رنگ آبی در بالای سرشان -که نیست- فروتنانه خودنمایی می کنند.

کار سختی نیست. یک جست و جوی ساده در اینترنت، یک تماس تلفنی و در کمتر از 24 ساعت بعد می توانید غرورمندانه و با شکوه به تل آوار به جا مانده نگاه کنید و به روزهای خوبی که در پیش داریی فکر کنید. این سرنوشت بسیاری از همین خانه‌های پدری من و شما است که به امید فردایی بهتر، گذشته‌های دور را نشانه می‌رویم.

با یک حساب و کتاب سر انگشتی پیش خودتان می‌گوییدهزار متر زمین خانه پدربزرگ را اگر جواز بگیرم، احتمالا 43 درصد برای معابر می‌رود و 570 متر باقی می‌ماند. 40 درصد هم برای حیاط و 340 متر ساخت می‌ماند. خانه‌های امروز هم که نهایتا 80 متر، یعنی 4 واحد در هر طبقه می‌سازم و اگر 5 سقف از شهرداری بگیرم می‌شود 20 واحد. واحدی 500 میلیون هم که بفروشم 10 میلیارد تهش می‌ماند.

احتمالا بلافاصله آرزوهای دور و درازتان جلوی چشمانتان صف می کشند و هرکدام را با فروختن یکی از این واحدهای نوساز یک وجبی برآورده می‌کنید. ماشین شاسی بلند، سفرهای خارجه، لباس‌های مارک، مهمانی‌های دوره‌ای گران قیمت، ویلای شمال، ویلای جنوب و....

البته فقط من و شما نیستیم. به محله جویباره اصفهان نگاه کنید. کاملا با ضربات سخت و جانکاه همین رویکرد لطمه خورده است. از پیرمردی که همیشه روی یک صندلی کهنه رو به روی در خانه اش نشسته است می پرسم، گوش‌هایش سنگین است و خودش هم بلند حرف می‌زند "به بچه‌ها گفتم تا من زنده‌ام این خونه را نباید دست بزنید. من که مُردم هرکار خواستید بکنید"

با عصا به پارک کوچک رو به روی خانه‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: "اینجا خانه اسماعیل بود. خدا بیامرز مرد خوبی بود. ‌همسایه قدیمی این محله بود. وقتی مرد بچه‌هاش می خواستن بفروشند به شهرداری. همین باغبان شهرداری آب را به بهانه آبیاری این دوتا درخت می‌انداخت زیر پی این خانه که خراب شود. آخر هم شد، فروختند پارک شد. خانه بزرگی بود. حاج عباس گچبری کرده بود" این را پیرمرد سپیدمو می‌گوید.

اما همه این شیرینی‌های دنیای مدرن به چه قیمت. به قیمت اینکه نه تنها خاطرات خود، که خاطرات یک سرزمین را خشت به خشت به چاه فراموشی بیندازید و چند سال دیگر در اصفهان فقط چند پل و دو یا سه عمارت برای مهمانان خارجی و داخلی باقی گذاشته باشید؟

گردشگری فقط هتل و رستوران و مراکز تاریخی یا تفریحی نیست. برای برپا کردن صنعت پاکی که تمام کارخانه‌های ویرانگر صنعتی را از این سرزمین براند، باید فکر و ذهن و ایدئولوژی تک به تک من و شما تغیر کند و خشت به خشت این خانه‌ها را فقط، خشت و گل نبینیم. باید وجب به وجب این خانه‌های قدیمی را با روح و جان حفظ کنیم.

خانه هایی که یک دنیا خاطره در خود دارند. خانه‌هایی که مادر بزرگ همیشه آن گوشه می‌نشست و برنج پاک می‌کرد. پدربزرگ همیشه این گوشه کتاب می‌خواند و من و شما توی حیاط آن می‌دویدیم و می‌خندیدیم.

خانه‌هایی که خشت به خشت...

منبع: ایسنا
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین