کد خبر: ۴۳۷۱۳
تاریخ انتشار : ۲۱ اسفند ۱۳۸۴ - ۱۱:۲۰
امبرتو اكو در روزهاي پاياني سال به جه مي انديشد؟

پوزيتيويست هايي كه شبها به جلسه احضار ارواح مي روند!

آفتاب‌‌نیوز : ما داريم به بحراني ترين قسمت سال براي مغازه ها و سوپر مارکت ها نزديک مي شويم؛ ماه منتهي به کريسمس زماني است که تمام فروشگاه ها محصولات خود را در سريع ترين زمان ممکن مي فروشند. بابانوئل براي بچه ها فقط يک معنا دارد: هديه. اين بابانوئل البته ربطي به سنت نيکولاس ندارد؛ سنت نيکولاس که همان بابانوئل واقعي بود با معجزه خود براي خواهران فقير جهيزيه فراهم مي کرد تا آنها بتوانند ازدواج کنند و در منجلاب فحشا نيفتند.
انسان ها موجوداتي مذهب گرا هستند. زندگي بدون توضيحات و اميدي که مذهب به آدم ها مي دهد به لحاظ روانشناختي بسيار دشوار است. شما مي توانيد اين مسأله را در زندگي دانشمندان اثبات گراي (پوزيتيويست) قرن نوزدهم مشاهده کنيد. آنها مصرانه مي گفتند که عالم هستي را از ديدگاه صرفاً مادي توضيح مي دهند؛ با اين حال شب که مي شد در جلسات احضار روح شرکت مي کردند و سعي مي کردند روح مردگان را احضار کنند. حتي در اين روزگار هم من اغلب دانشمنداني را مي بينم که بيرون از دنياي تنگ و محدود نظم و اصول خود، به خرافات اعتقاد دارند. آنها آنقدر به خرافات اعتقاد دارند که بعضي وقت ها با خودم فکر مي کنم اگر آدم بخواهد بي ايمان باشد بايد فيلسوف باشد و يا شايد هم کشيش.
ما بايد چرايي زندگي را براي خودمان و براي ديگران توجيه کنيم. پول يک وسيله است ولي ارزش نيست؛ ما در زندگي علاوه بر وسيله به ارزش هم نياز داريم، هدف علاوه بر وسيله. بزرگ ترين مشکلي که انسان ها با آن مواجه اند يافتن راهي براي پذيرش اين واقعيت است که هر يک از ما روزي خواهيم مرد.
پول خيلي کار ها مي تواند انجام بدهد ولي نمي تواند کاري کند که آدم با مرگ خود کنار بيايد. پول بعضي وقت ها مي تواند کاري کند که مرگ به تعويق بيفتد؛ براي مثال، کسي که مي تواند ميليون ها دلار خرج پزشک شخصي خود کند معمولاً در مقايسه با کسي که توانايي چنين کاري را ندارد مدت طولاني تري عمر مي کند. ولي او نمي تواند کاري کند که نسبت به آدم هاي پولدار کشور هاي پيشرفته مدت طولاني تري زندگي کند.
اگر شما فقط به قدرت پول اعتقاد داشته باشيد دير يا زود به بزرگ ترين محدوديت پول پي خواهيد برد: پول نمي تواند اين موضوع را برايتان توضيح دهد که شما يک حيوان ميرا (فاني) هستيد. در واقع شما هر چقدر تلاش مي کنيد که از اين واقعيت فرار کنيد، هر چه بيشتر مجبور مي شويد پي ببريد که مايملک و دارايي هاي مادي شما نمي توانند مرگ شما را توضيح بدهند.
و اينجاست که وظيفه مذهب آشکار مي شود؛ وظيفه مذهب است که اين قضيه را توضيح دهد. مذاهب نظام هاي اعتقادي هستند که انسان ها را قادر مي سازند تا وجود خود در عالم هستي را توجيه کنند و با مرگ خود کنار بيايند. ما در سال هاي اخير در اروپا با افول مذهب مکتبي
(organized religion) مواجه شده ايم. ايمان در کليسا هاي مسيحي رو به افول است.
ايدئولوژي هايي مانند کمونيسم که قول از ريشه برکندن مذهب را مي دادند شکست فاحشي خورده اند. از اين رو ما هنوز هم در جستجوي چيزي هستيم که به ما اين توانايي را بدهد که با مرگ ناگزير خود کنار بياييم.
اين قول از "جي. کي. چسترتون" اغلب نقل مي شود که: "وقتي کسي به خدا اعتقاد ندارد، به هيچ چيز اعتقاد ندارد. چنين کسي به هر چيزي اعتقاد دارد." ما ظاهراً در عصر خاصي زندگي مي کنيم. در واقع ما در عصر ساده لوحي ها و زودباوري هاي وحشتناک زندگي مي کنيم.
"مرگ خدا" و يا دست کم مرگ خداي مسيحي همزمان بوده است با تولد يک عالمه بت جديد. اين بت ها بر روي نعش کليساي مسيحي مانند باکتري تکثير شده اند؛ از کيش هاي کفرآميز گرفته تا خرافات ابلهانه اي نظير کتاب "رمز داوينچي".
واقعاً جالب است اگر بدانيم که چه تعدادي از مردم با اين کتاب در سطح لفظ برخورد مي کنند و گمان مي کنند که داستان آن حقيقت دارد. مسلماً "دن براون" با نوشتن اين کتاب براي خود لژيوني از خوانندگان هواخواه ساخته که اعتقاد دارند حضرت عيسي مصلوب نشد؛ و اينکه او با مريم عذرا ازدواج کرد، سپس پادشاه فرانسه شد و فراماسون خود را به راه انداخت. بسياري از کساني که امروزه به موزه لوور مي روند فقط به اين دليل به اين موزه مي روند که تابلوي "مونا ليزا" را تماشا کنند و دليلش هم صرفاً اين است که مونا ليزا در کانون رمان دن براون قرار دارد.
يک بار از "آرتور روبينستاين" نقاش پرسيدند آيا به خدا اعتقاد دارد. او در جواب گفت: "نه. من به خدا اعتقاد ندارم. من به يک چيز بزرگ تر اعتقاد دارم." فرهنگ ما دچار همين گرايش هاي تورمي است. مذاهب موجود آنقدر که بايد بزرگ نيستند؛ ما به نسبت آنچه مذهب مسيحيت مي تواند در اختيار ما بگذارد چيز هاي بيشتري از خدا مي خواهيم. به همين دليل هم به چيز هاي غيبي و فراطبيعي پناه مي بريم. اين به اصطلاح "علوم غيبي" هرگز يک سر و راز اصيل و واقعي را آشکار نمي کنند؛ آنها فقط ادعا مي کنند که يک چيز سري و مرموز وجود دارد که همه چيز را توضيح مي دهد و توجيه مي کند. فايده بزرگ اين ديدگاه اين است که شخص مي تواند اين "ظرف" خالي مرموز را با ترس ها و اميدهاي خود پر کند.
من به عنوان فرزند عصر روشنگري و به عنوان کسي که به ارزش هاي زاييده عصر روشنگري مانند حقيقت، پرسش در فضاي باز و آزادي، اعتقاد دارد از ديدن چنين گرايش هايي افسرده و غمگين مي شوم. اين البته به دليل ارتباط بين علو غيبي و فاشيسم و نازيسم نيست؛ هر چند گو اينکه اين ارتباط به شدت وجود دارد. هيتلر و بسياري از پيروان هيتلر در واقع هواخواه بچگانه ترين خيالپردازي ها از نوع غيبي و فراطبيعي اش بوده اند.
همين وضعيت در مورد بعضي از استادان فاشيسم در ايتاليا مصداق دارد – "جوليوس ايوولا" يک نمونه از آنها است – که همچنان نوفاشيست هاي ايتاليا را مجذوب خود مي کنند.
من يک مسيحي کاتوليک هستم و براي سنت هاي دين مسيح بسيار احترام قائلم. از جمله سنت هاي دين مسيح شيوه کنار آمدن با مرگ است که برايم بسيار با معنا و مفهوم است. مي خواهم طبق معمول با نوه ام به کليسا بروم و در مراسم شبيه سازي زايش مسيح شرکت کنم. مي خواهم من و نوه ام با هم طويله اي را که مسيح در آن به دنيا آمد بسازيم. درست همانطور که پدرم من را وقتي کوچک بودم براي اجراي اين مراسم به کليسا مي برد.
به نظرم با قهرمان کاتوليک رمان «تصوير مرد هنرمند در جواني» اثر جيمز جويس موافق باشم که مي گويد: "اين چه نوع آزادي و رهايي است که آدم يک معناباختگي منطقي و منسجم را رها کند و به يک معناباختگي غير منطقي و نا منسجم پناه ببرد؟" جشن مذهبي کريسمس دست کم يک معناباختگي واضح و منسجم است. جشن تجاري مسيح حتي همين هم نيست.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین