آفتابنیوز : هر مطبوعه اى كه به استقلال سر برآورده و آزادى را طريق خويش ساخته، بارش سنگ هاى فتنه را به جان خريده و البته كمتر نيز توانسته از اين معركه تلخ و روح آزار جان سالم به در برد. بر همين قياس و به دلايل روشن تنها چند فقره مطبوعه در ايران عمر دراز يافته اند و الباقى چشم از جهان فرو بسته اند يا تعليق شده اند.
طراران بيدار، مالداران طماع و حاكمان زورمدار، مطبوعات را به چشم ابزار ديده، از آنها سوءاستفاده كرده يا با آنها به كسب شان رونق بخشيده و يا ترسيده و آنها را به تعليق برده اند. بهانه همه آنها، تامين غذاى سالم روح مردمان و نيز مخالفت با برخى قلم هاى نامحرم بوده كه اوراق مطبوعات را به مهمل و هرزه، سياه و آلوده كرده اند.
پنجاه سال پيش مرحوم عباس اقبال آشتيانى دانشمند بلندمرتبه ما راه چاره را به درستى نشان داده و نوشته است: «هيچ كس نمى تواند مدعى شود كه چشمه فياض آفتاب را از آن جهت كه در پناه آن خار نيز مى رويد و كالبد مرده متعفن مى شود، كور كرد و عالم وجود را از طراوت و نكهت هزاران قسم گل هاى روح افزا و طبيعت جان دار و بى جان را از اقسام گوناگون خير و بركت محروم داشت. مقالات و نوشته هاى بى مغز و جانكاه امروزى را بايد به عنوان فديه در راه استفاده از فوايد عديده آزادى تحمل كرد، به گفته حافظ:
خار ار چه جان بكاهد گل عذر آن بخواهد
سهلست تلخى مى در جنب ذوق مستى
هرجا كه زمين مستعد و آب و هوا سازگار شد در مقابل صد درخت بارور هزاران علف هرزه بى ثمر نيز مى رويد. مردم عاقل خيرطلب از ثمره آن درختان بارور تمتع مى برند و در سايه آنها مى آسايند و آن علف هاى هرزه را در زير پاى بى اعتنايى مى كوبند و به داس بى صبرى مى دروند و زير ديگ مى فرستند. از اين بابت نبايد زياد متألم و بيمناك بود.» البته تا امروز آن سان كه شايسته است به اين استدلال متين و منطقى توجهى نشده و اين صدا كه مواقعى نيز به فرياد تبديل شده به جايى نرسيده است.
به راستى دلايل كوتاهى عمر مطبوعات در ايران و پا نگرفتن ها چيست؟ چرا مطبوعات ايران به اغما مى روند، تعليق مى شوند و چشم فرو مى بندند؟ اين درد جانسوز را كى مرهم مى رسد كه گاه طبيب نيز قصد اين جان ناتوان مى كند؟ علت بروز حوادثى نظير آنچه مرحوم نصرالله شيفته سردبير باخترامروز ثبت كرده چيست؟ مرحوم نصرالله شيفته در كتاب شيرين «شوخى در محافل جدى» نوشته است: «چند سال قبل (سال هاى قبل از ۳۲) بين دو روزنامه مشاجره قلمى سرگرفته بود. نام يكى «گلشن» و ديگرى «وطن» بود، چون مديران اين دو روزنامه به خوبى نمى توانستند سرمقاله بنويسند ناچار در برابر پرداخت حق الزحمه از شخص واحدى تقاضا كرده بودند سرمقاله هركدام را بنويسد. نويسنده براى گلشن طى مقاله بالابلندى به وطن فحش مى داد و براى وطن طى مقاله مطول و مستدلى به گلشن ناسزا مى گفت.
برحسب تصادف يك روز مستخدم نويسنده كه مامور بود مقاله ها را به صاحبانش برساند اشتباه كرده، مقاله فحش به وطن را به همان روزنامه وطن و مقاله ناسزاى گلشن را به اداره گلشن برد. مديران جرايد كه معمولاً سرمقاله را نمى خواندند آنها را به چاپخانه دادند. فردا در روزنامه گلشن سرمقاله اى بود سراپا فحش به مدير همان روزنامه و در روزنامه وطن مقاله ديگرى بود سراپا ناسزا به مدير خود. مى گويند مديران جرايد مزبور از شدت فشار حادثه و ناراحتى اعصاب مدت يك هفته بسترى بودند و آن شماره اتفاقاً خوب هم به فروش رسيد و تيراژ هر دو روزنامه بالا رفت.»
شايد بتوان استمرار سنگينى سايه دولت را بر سر مطبوعات علتى بنيادى براى كوتاهى عمر مطبوعات در ايران، گريز نخبگان و اهل فكر و قلم از ماندن در اين حوزه و در يك كلام معطل ماندن مطبوعات ذكر كرد. ۱۶۵ سال پيش مطبوعات در ايران در آغوش دايه اى به نام دولت متولد شد و از آن روز به بعد از هيبت دايه خود هراسيده و گريسته است. دولت صدور مجوز انتشار نشريه را در تيول خود درآورد و به هركس آن را اعطا كرد، امتياز خواند نه حق. و امروز در زمانه اى كه صدور مجوز معنا و مفهوم خود را از دست داده هنوز دولت ايران، امتياز نشريه واگذار مى كند. دولت چون «امكانات» و «امتياز» مى دهد كمترين اشاره و طعنه و كنايه را در نشريات به خود مى گيرد، از نقد برمى آشوبد و با ستايشى اندك از ذوق مدهوش مى گردد.
بى جهت نيست كه در اين مواقع و مواضع دولت را «كريم آزادى» مى خوانند. نوشته اند: «در سال هاى آزاديخواهى بعد از شهريور ،۲۰ جمعى از اعضاى حزب توده در برابر مجلس در بهارستان اجتماع كرده و فرياد «زنده باد آزادى» سر مى دادند. «كريم آزادى» اولين موسس كارخانه حروف ريزى در ايران، در آن زمان مدير چاپخانه مجلس بود. او بى خبر از همه جا، تصور مى كرد آوازه خدمات او در چاپخانه به بيرون رسيده و اكنون جمعى براى حق شناسى به مقابل مجلس آمده اند، لذا در برابر جمعيت حاضر مى شد و به احترام كلاه از سر برمى داشت و پى در پى تعظيم مى كرد و البته مبهوت مى ماند كه چرا تجمع كنندگان به او اعتنايى نمى كنند و يك دم فرياد مى زنند: «زنده باد آزادى». چندى بعد، آزادى در راه چاپخانه چشمش به روزنامه رهبر ارگان حزب توده افتاد كه با خط درشت نوشته بود: «مى خواهند با حيله اى مزورانه آزادى را خفه كنند.» رنگ از روى كريم آزادى پريده و از همان جا به خانه رفته و به مرحوم طباطبايى رئيس وقت مجلس تلفن كرده و گفته براساس نوشته روزنامه رهبر چون تامين جانى ندارم نمى توانم سر كار حاضر شوم. شما را به خدا به داد من برسيد.» دولت ها و حكومت ها در ايران مكرر در مكرر «كريم آزادى» شده اند و البته برخلاف كريم كه به خانه رفته و بست نشسته، در برابر تصور تهديد، دست به اقدام زده و به مطبوعات شليك كرده اند.
•••
تصور مى كنم هنوز يك هفته از راى اعتماد مجلس پنجم به دولت سيدمحمد خاتمى نگذشته بود كه با الطاف دو بزرگوار مكرم آقايان احمد مسجدجامعى و على اصغر رمضانپور براى تصدى مسئوليت معاونت مطبوعاتى به دكتر عطاالله مهاجرانى معرفى شدم. قبل از آن دوستان عزيزم آقايان نادر داودى و على رهبر پختن آش معاونت مطبوعاتى را براى اين بنده آغازيده بودند و مشاوره و توصيه ايشان مرا به اين سمت رهنمون كرد. آشنايى ام با مهاجرانى به زمانى بازمى گشت كه او عضو شوراى عالى خبرگزارى جمهورى اسلامى بود. احتمالاً سال هاى پايانى جنگ بود. با او در جلسات شوراى عالى روبه رو مى شدم. او مهمان بود و من ميزبان. حرف و گپ عميق و بحث برانگيزى ميان ما رد وبدل نشد. عطاالله مهاجرانى، عنايت الله اتحاد (معاون صدا و سيما در اوايل انقلاب) و مرحوم احمد عطارى (نماينده مردم اراك در مجلس) سه تنى بودند كه در اراك ما در ميان نيروهاى مذهبى قبل از انقلاب نامبردار بودند و من با دو تن ديگر به علت رفت و آمد فراوان ايشان به خبرگزارى آشناتر و صميمى تر بودم اما با مهاجرانى نه.
چهارشنبه روزى در اوايل شهريور ۷۶ كه همراه آقاى مسجدجامعى در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به ملاقات دكتر مهاجرانى رفتم اجازه نداد درباره راهبرد و برنامه هايم توضيحى بدهم. گفت از طرف برخى دوستانت سخت تحت فشارم تا كس ديگرى را حكم بدهم. مى گويند قرار است تو به وزارت خارجه بروى. من با توجه به سوابق، ديدگاه هايت را به طور كلى قبول دارم و بعداً مى توانيم بيشتر و ژرف تر با هم گفت وگو كنيم و به تفاهم هم خواهيم رسيد. نقداً به من پاسخ بده، مسئوليت را مى پذيرى يا نه؟ اگر مى پذيرى من بايد قبل از شروع جلسه دولت مسئله را با آقاى خاتمى مطرح كنم و در صورت موافقت ايشان، حكم تو را كه هم اكنون امضا مى كنم، اعلان خواهيم كرد. يكى از محورهاى اساسى راهبرد و برنامه هايى را كه مكتوب كرده و با خود برده بودم علاوه بر توسعه مطبوعات، كاهش و قطع مداخله دولت در حوزه مطبوعات بود. ديدم ظاهراً جاى گفت وشنود نيست. پذيرفتم. او به دولت رفت و ساعت ۱۶ حكم انتصاب من به معاونت امور مطبوعاتى و تبليغاتى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى اعلان گرديد.
شايد اولين جايى كه برنامه هاى معاونت مطبوعاتى را كه با كمك جمعى از دوستان بزرگوار و خيرانديش و آشنا و متخصص در حوزه مطبوعات تهيه كرده بودم، عرضه داشتم كميسيون فرهنگى مجلس پنجم بود. جلسه براى آشنايى اعضاى كميسيون فرهنگى با وزير و معاونين جديد وزارتخانه برپا شده بود و هريك از معاونين دقايقى از برنامه هاى خود سخن گفتند. اگر فراموش نكرده باشم تنها معاونى بودم كه سخنان خود را از روى نوشته ايراد كردم و البته همين دست مايه حرف اين و آن شد كه طرف مودب به آداب غربى است. در آن جا به تصور خودم نه به صراحت امروز و به نظر مهاجرانى و برخى دوستان با تصريح آشكار و شايد هولناك با راهبرد بنيادى توسعه مطبوعات و ضرورت قطع تدريجى مداخله دولت در اين حوزه را توضيح دادم. به ويژه در بحث توزيع امكانات با تاكيد بر وجوب تجديدنظر در اعطاى يارانه ها زمانى كه گفتم من پيرو شيخ ابوالحسن خرقانى هستم كه بر سردر خانقاه خود نوشته بود: «هركه از اين در درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد، چه آن بنده كه در پيشگاه خدا به جان ارزد مسلماً بر خوان بوالحسن به نان ارزد» يك باره فرياد حجت الاسلام تقوى رئيس كميسيون بلند شد كه يعنى شما ميان انقلابى و ضدانقلابى فرق نمى گذاريد؟ البته پاسخ ايشان را گفتم اما ديدم مهاجرانى و سيدمحمد بهشتى رئيس وقت سازمان ميراث فرهنگى مى خندند كه فلانى تازه از آمريكا آمده و با فضا آشنا نيست. بعدها به مهاجرانى گفتم كه من سر جمع سه سال و اندى در آمريكا بودم و الان چهار سالى مى شود كه از آمريكا بازگشته ام.
بنابراين با اين پيش زمينه ها راهبرد بنيادى و كلان دولت در اين حوزه «توسعه مطبوعات» و «كاهش و حتى الامكان پايان بخشيدن به مداخله دولت» تعيين شد، اهدافى كه مسلم بود تحقق كامل آن از عهده ما خارج است و نسل بعدى بايد پا به ميدان بگذارد. درباره اين راهبرد چندوقت بعد از استقرار در معاونت مطبوعاتى با آقاى خاتمى نيز مفصل صحبت كردم و تا آنجا كه به يادم مانده است ايشان نيز سر موافقت تكان دادند.
مبانى نظرى اين راهبرد آن قدر مكشوف بود كه براى دست اندركاران ترديد و پرسشى به چشم نمى آمد. همه كوشش ها مصروف آن شد كه ديگران به آن ايمان بياورند كه آغاز فصل بلند آبادانى است. گفتمان كاهش مداخله دولت در كنار تداوم گفتمان توسعه مطبوعات در ادبيات ارتباطات جاى گرفت اما اين آرزو محقق نشد كه ايران نيز به جرگه اكثريت جهان بپيوندد كه مجوز حكومت را براى انتشار نشريه زايد تشخيص داده بودند. با اين وجود اين بحث زنده شد كه مى توان به جاى تعطيل مطبوعات، هيات نظارت بر مطبوعات را كه عملاً هيات صدور مجوز است و معاونت مطبوعاتى را كه فى الواقع كارپرداز عاليرتبه حوزه مطبوعات است، تعطيل كرد كه هر دو با توسعه پرشتاب ارتباطات در جهان معنا و مفهوم خود را از دست داده و بى جايگاه شده اند.
به علاوه مقرر بود تا تغيير رژيم حاكم بر مطبوعات، كوتاهى عمر مطبوعات با صدور پروانه جايگزين درازتر گردد تا مخالفان و هراسيدگان دريابند كه تداوم انتشار نشريات موجب اضرار نيست كه عين خير است و صواب. و تا حدودى چنين شد و اگر بيش از يكصد نشريه توقيف شد اما بازگشت به عقب ميسر نشد.
در ساير بخش ها نيز حركت به سمت كاستن از مداخلات دولت و واگذارى امور به نهادهاى صنفى مربوط بود، مثلاً انجمن صنفى روزنامه نگاران كه تولدش با ماه هاى نخست دولت اصلاحات قرين شد انصافاً در مقام نهادى صنفى به رغم برخى مخالفت هاى بى بنيان خوش درخشيد و دولت مستعجل نشد و بحمدالله مستدام ماند و انجام بخشى از وظايفى را كه دولت به آن دست يازيده بود، عهده دار گرديد. دولت براى كاستن از دخالت هايش علاوه بر تلاش براى تسهيل فعاليت هاى مطبوعاتى توسط بخش غيردولتى و كمك به تقويت زيرساخت هاى مطبوعات به ويژه موضوع آموزش، راه دفاع همه جانبه از حقوق مطبوعات را در درون و بيرون حكومت برگزيد، امرى كه در تاريخ مطبوعات ايران نمى توان سابقه اى براى آن سراغ گرفت. مسلماً دولت خاتمى نتوانست به طور كامل به راهبرد بنيادى خود جامه عمل بپوشاند و آن را تحقق سازد، امرى كه با واقع گرايى پيش بينى شده بود اما تصور مى كنم حركت در مسير اين راهبرد، تجربه گرانقدرى است كه مى تواند توشه اى براى هر دولت اصلاح طلب، آزاديخواه و طرفدار عدالت باشد تا راه افزايش طول عمر مطبوعات را در سرزمين بدگمانى و زودرنجى و داورى زودهنگام بهتر بيابد.