آفتابنیوز : اما اين هم دواى درد آنها نمى شود و در آنجا با آنكه همه برابرند، عده اى «برابرتر» مى شوند و امتيازات ويژه اى را براى خود اختصاص مى دهند تا بالاخره اين كلنى، از هم مى پاشد و دوباره اربابى بى رحم به مزرعه برمى گردد. اورول در اين اثر خود، ذهن آنارشيست خود را به نمايش مى گذارد و نشان مى دهد كه هر دولتى _ چه سرمايه دارى و چه سوسياليستى _ بى رحم است و باعث استثمار مى شود و تضمناً خواننده را به اين نتيجه مى رساند كه «تفرد» و «بى دولتى» (آنارشيسم) بهترين شيوه زندگى سياسى است. در جامعه ما، به خصوص بعد از مشروطيت ديدگاه هاى آنارشيستى رواج پيدا كرده است و در ادبيات صدر مشروطه، در كنار فرقه منحوسه «نهيليه»، نشستند. مثلاً «ميرزارضا كرمانى» قاتل ناصرالدين شاه، در بازجويى هايش متهم به آنارشيسم شده است. آنارشيست هاى گرجى، ارمنى و روس كه رابطه قديمى با ايرانيان برقرار كرده بودند، اين انديشه را در ميان جوانان پرشور ايرانى رواج دادند و آراى «كروپ تيكين»، «بوخارين» و «باكونين» را ترويج كردند. اين آرا در بسيط ترين حالت، مشتمل بود بر «مخالفت با هر نظام سياسى مستقر و هرگونه حزب سازمان يافته و پارلمان» و در افراطى ترين حالت، «ضديت با هر نوع سازمان بوروكراتيك دولتى و غيردولتى و حتى آموزشى». به قول «باكونين» يكى از آنارشيست ها، «در ميان علوم، فقط شيمى به درد مى خورد. آن هم براى ساختن بمب! و بقيه علوم را بايد دور ريخت.» پس، اولين هدف براى آنارشيست ها، فضاى سياسى (Polity) بود.
محو Polity يعنى دولت، احزاب سياسى و پارلمان برايشان اولويت داشت. عده اى ديگر از آنها، يعنى «آناركو سنديكاليست ها» فقط با احزاب مخالف بودند و معتقد بودند كه بايد از منافع بى واسطه كارگران در مقابل دولت نمايندگى كرد. يعنى، وارد سياست نشد و فقط صنف كارگران را از طريق سنديكاها و «فقط سنديكاها»، نمايندگى كرد. آنان مخالف بودند كه احزابى پيدا شوند و با «آرتى كوله» كردن (تجميع) منافع سنديكاهاى مختلف، به صورت سياسى در مقابل دولت قد علم كنند و مستقيماً در فرآيندهاى تصميم گيرى دولت و پارلمان شركت داشته باشند. اين ديدگاه همان طور كه گفته شد، در ايران نيز بازتاب يافت و شايد احزابى مانند «اجتماعيون» كه ترجمه طابق النعل بالنعل «سوسياليست ها» بودند، بيش از آنكه دموكرات باشند، آنارشيست بودند.
بسيارى از ترورهاى زمان قاجار را آنها سازمان دادند. رگه هايى از ديدگاه آنارشيستى در نهضت جنگل - به خصوص آنجا كه پيوندى با روس ها برقرار شد _ ديده مى شود. عناصرى مثل «احسان الله خان»، «حيدرخان عامقلى» و «خالو قربان» تفكر آنارشيست خود را در زرورقى از دموكراسى پوشانده بودند. متاسفانه اين جريان در جنبش چريكى نيز تداوم يافت و عنصر دموكراسى به شدت در اين جنبش غايب يا كمياب بود. اين مقدمات را گفتم كه به شرايط حاضر بپردازم. آيا در شرايط كنونى نيز، جنبش دموكراسى خواهى در ايران، تا چه حد از آفات آنارشيسم و آناركو سنديكاليسم رنج مى برد؟ به نظر من، تا اين مسئله پى كاوى نشود، به علت درآميختگى ظاهرى اين جنبش ها با يكديگر، ممكن است براى چندمين بار ضرباتى از اين ناحيه متوجه توسعه و نوسازى سياسى در ايران شود.
آنارشيسم: صرف هياهو و جنجال و مخالف خوانى با دولت، با اين ادعا كه قصد نقد دولت را داريم، كسى را در جرگه دموكراسى خواهان قرار نمى دهد. بسيار ديده ايد كه افرادى لبه تند انتقادهاى خود را متوجه هر دولتى كرده اند. چه اين دولت از اصلاح طلبان باشد، چه از تمامت خواهان باشد، چه گرايش هاى پراگماتيستى داشته باشد و چه اصولگرا باشد، براى آنها فرقى ندارد. آنان اساساً با نفس دولت مخالفند و آن را مزاحمى در مقابل مردم (بخوانيد «منيت خود» ) مى دانند. اتفاقاً با دولتى كه اندكى فضا را بازتر مى كند، خصومت بيشترى مى ورزند. آنان فاقد پايگاه هايى براى نقد دولت هستند. اگر ماركس يا وبر دولت را نقد مى كنند، با پشتوانه عظيمى از اندوخته هاى علمى اين كار را كرده اند. وانگهى، انحلال دولت را به آينده اى دور يعنى هنگامى كه كليه وظايف دولت به مردم منتقل شده باشد، حواله مى دهند. و اما آنارشيست هاى وطنى ما، اينجا و اكنون به دنبال انحلال دولت هستند و در مقابل اينكه كدام سازمان بايد كاركرد دولت را بر عهده بگيرد، ساكتند. اگر نئوليبرال ها مانند «نوزيك» و «هايك» معتقدند كه دولت بايد به حداقل ممكن اكتفا كند و كاملاً «دسانتراليزه» شود و به شدت به سمت حداقل تمركزگرايى حركت كند و كار مردم را به مردم بسپارد تا «نظم خودجوش بازار» به صورت خود تنظيم كننده جامعه را هدايت كند، اما اين به اصطلاح دموكرات هاى وطنى، اساساً كارى به اقتصاد ندارند و اصلاً از زاويه اقتصادى به جامعه نمى نگرند تا نقش دولت را در آن هر چه كم رنگ تر ببينند.
آناركو سنديكاليست ها: اين دسته كه در اروپا هم فعال بودند و هم هستند، هميشه با احزاب مناقشه و مجادله داشته اند. چنان كه گفته شد معتقدند كه با دولت هاى سرمايه دارى كه مدافع منافع كارفرمايان هستند، مى توانند با چانه زنى كار خود را بهتر پيش ببرند. آنها طرفدار «دولت كورپوراتيست» هستند كه از سه جزء تشكيل شده است: نماينده كارگران (كه روساى سنديكاها باشند)، نماينده اتحاديه هاى كارفرمايى و نماينده دولت با يكديگر مى نشينند و درباره حداقل دستمزد، شرايط كار و ساعات كار و ساير امور صنفى به توافق مى رسند و حزبى هم لازم ندارند. چرا كه از نظر آنان، احزاب به دنبال منافع خاص خود هستند. لذا، در ديدگاه آنان وجود احزاب با منافع كارگران تعارض دارد. چون آنها در اين شركت سهامى، سهم كارگران را نصيب خود مى كنند. چون احزاب تمايل دارند كه پايگاه خود را گسترش دهند و گسترش پايگاه حزبى عمدتاً بر فراز اتحاديه ها، سنديكاها و شوراها بنا شده است. اعم از اتحاديه كارگرى، دانش آموزى، دانشجويى، زنان، كشاورزان، معلمان و متخصصان. احزاب از يك سو تمايل دارند مطالبات صنفى اقشار مختلف را به سطح سياسى فرارويانند تا به صورت اهرم هاى موثرى در مقابل دولت عرض اندام كنند و در Polity به عنوان رقيب با احزاب دولتى به چالش برخيزند و استفاده سياسى كنند. به قول ماركس، تا طبقه كارگر، حزبى از خود و ايدئولوژى از خود نداشته باشد و خودآگاهى نداشته باشد، طبقه اى «براى خود» نخواهد بود و نمى تواند در مبارزه سياسى با سرمايه دارى شركت كند. اما در ايران ما و در وضع كنونى، گرايش شديدى وجود دارد كه توصيه مى كند «بايد به ميان اجتماع رفت» و «كار حزبى نكرد» و عده اى به صورت «مانع» بين اتحاديه هاى مختلف و احزاب قرار گرفته اند و مانند «ديوار حائل» اسرائيل عمل مى كنند! كه مبادا احزاب بتوانند در ميان صنوف و اتحاديه هاى مختلف پايگاه پيدا كنند و فردى از ميان اتحاديه ها به احزاب نقل مكان كند و تعاملى برقرار شود. اين امر حتى در ميان قوميت ها وجود دارد. دولت هم از اين ديوار حائل استقبال مى كند. اين ديوارها يا اين آناركوسنديكاليست ها خود را مسلح به بعضى تئورى هاى ضدهژمونى هم كرده اند و از امثال گرامشى و فوكو و بعضى پست مدرن ها هم چيزهايى را وام گرفته اند تا بلكه كار خود را توجيه نمايند. اما اين توجيهات هم در عمل و هم در نظر فايده اى ندارد. چون در عمل احزاب ارتباط خود را به رغم ميل ديوارها با پايگاه هاى خود برقرار مى كنند؛ به علت سياسى بودن جامعه و دلايل بسيار ديگرى كه بحث درباره آن جاى ديگرى مى طلبد. تعابير ضدهژمونى متعلق به جوامع و زمانه اى بوده است كه ارتباطى با جامعه ما ندارد. مثلاً اگر گرامشى در «يادداشت هاى زندان» خود با فاشيسم مبارزه مى كند و در سفر به شوروى، به سبك كار بلشويك ها مخالفت مى كند كه هر دو تجربه اساساً ربطى به ايران ندارد. يا مثلاً فوكو اصولاً بحث از نظريه هژمونى مى كند و اينكه چگونه قدرت در سطح ميكرو پخش است و مى توان با بسيج توده اى اين قدرت پخش در توده ها را به صورت هژمونى غالب درآورد. او به دنبال تئورى خاص خود بود. او به دنبال هژمونى است و بحث او ربطى به شرايط خاص ايران كنونى ندارد.
نتيجه گيرى:به هر تقدير، براى تشخيص دموكراسى از آنارشيسم بايد دقت كرد كسى كه مى خواهد دولت را تغيير دهد يا كوچك كند، به جاى آن چه آلترناتيوى دارد. آنارشيست ها جز بمب، جز نفرت، جز ستيزقومى، جز تنش در روابط خارجى چيزى جاى دولت نمى گذارند. اما دموكراسى خواهان به جاى دولت «دمو» (مردم) را مى گذارند كه بنيادش بر سازش، پر كردن شكاف دولت- ملت، از بين بردن شكاف قومى و تنش زدايى در روابط خارجى است. بايد دقت كرد كه هر كس با قدرت مستقر مخالفت ورزيد، نتواند خود را دموكرات بخواند. اگر شاخص هاى دقيقى داشته باشيم و بر مبناى آنها رفتار و گفتار مدعيان دموكراسى را قضاوت كنيم، آنگاه خواهيم توانست كه «دموكرات هاى تقلبى» را در بوته نقد بسنجيم و غربال كنيم.