کد خبر: ۴۴۸۹۰۶
تاریخ انتشار : ۰۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۷

مادربزرگی که «ناگهان ۸۴ سالگی» نقاش شد؛

رأفت صراف مادربزرگ۸۶ ساله ای است که برای راحت سپری کردن دوره درمانش اتفاقی دست به قلم می شود و اتفاقی به معجزه نقاشی پی می برد. نمایشگاه نقاشی او این روزها در گالری گلستان درحال برگزاری است.
آفتاب‌‌نیوز : رأفت صراف مادربزرگ۸۶ ساله ای است که برای راحت سپری کردن دوره درمانش اتفاقی دست به قلم می شود و اتفاقی به معجزه نقاشی پی می برد. نمایشگاه نقاشی او این روزها در گالری گلستان درحال برگزاری است.

به گزارش آفتاب نیوز به نقل از مهر، سن و سال آدم‌ها و جوانی‌شان را نباید با اعداد و ارقام ریاضی اندازه گرفت. شاخص اندازه‌گیری جوانی آدم‌ها حال استمراری روزهایی است که آن را سپری می‌کنند؛ مثلاً اینکه صبح به صبح که از خواب بیدار می‌شوید یادتان باشد که به خورشید سلام کنید. حواستان باشد که نگران آب و دانه گنجشک‌های سرگردان در خیابان‌های شلوغ و پر دود تهران باشید. شاخص اندازه‌گیری جوانی حتما اهمیت خرید لباس نو در اول نوروز و جفت و جور کردن رنگ کیف‌ها و کفش‌هاست. شاخص اندازه‌گیری جوانی شاید برق زدن چشم‌هایی باشد که هنوز هم از دیدن رنگ و روی بهار و اردیبهشت ذوق می‌کنند. «رأفت صراف» با اعداد و ارقام شناسنامه‌های کاغذی این روزها در حال سپری کردن ایام ۸۶سالگی است؛اما اگر بخواهیم با شاخص‌های اندازه‌گیری جوانی سن و سالش را اندازه بگیریم باید بگوییم که او یکی از جوان‌ترین ۸۶ ساله‌های روی زمین است؛ تا جایی که او از دو سال پیش به شگفتی رنگ‌ها و معجزه‌ای به نام نقاشی در زندگی‌اش رسیده و این روزها نمایشگاه نقاشی‌هایش با نام «ناگهان ۸۴ سالگی»در گالری گلستان در حال برگزاری است. نمایشگاهی که شاید بستر بیماری و خستگی‌های ایام کهنسالی به صاحب آثارش اجازه حضور را نمی‌دهد؛ ولی شما همین که نگاهی به کارهایش بیندازید خواهید فهمید که پشت همه این نقاشی‌ها مادربزرگ مهربانی نشسته که تمام خاطرات کودکانه‌اش را برداشته و به همه بی‌رمقی ها و خستگی‌های ۸۶ سالگی‌اش رنگ زده و نور پاشیده.

نگویید رفعت بگویید رأفت

«اسمشان رفعت نیست رأفت است. ر، الف، همزه. مادر روی اسمش خیلی حساس است. دوست ندارد اسمش را اشتباه تلفظ کنیم. بار آخری که او را برده بودیم بیمارستان حتی در تب ۴۰درجه و اوج بی‌حالی هم به پرستاری که اسمش را اشتباه نوشته بود تذکر می‌داد به‌قدری که در پرونده‌اش زده بودند رأفت با الف و همزه(با خنده)»این مقدمه شروع گپ و گفتمان در خانه خانواده صراف بود. قرارمان را برای روز چهارشنبه گذاشتیم تا عصر آخرین روز کاری هفته را با گپ و گفت خانم صراف و نقاشی‌هایش تمام کنیم. نقاشی‌هایی که پیش از این، دیدن عکس‌هایش در فضای مجازی انقدر برایمان دلبری کرده بود که حال دلمان می‌خواست از نزدیک صاحبش را ببینیم تا او برایمان از راز زنده‌بودن همه رنگ‌هایش بگوید. خانه‌ای که وقتی پایتان را در آن می‌گذارید مثل خانه همه مادربزرگ‌های دنیا در کنار مهمان‌نوازی می‌توانید در آن آدم‌هایی را پیدا کنید که انگار همه مأموریتشان در آن لحظه این است که حواسشان را بدهند به شما که در خانه مادربزرگ غریبگی نکنید. مثل خانم صراف که حتی در بستر بیماری و زیر دستگاه اکسیژن هم با ایما و اشاره نگران سرد شدن چای و پذیرایی نشدن مهمان‌ها بود.

همه چیز از یک آلرژی شروع شد

همه چیز از آلرژی مادر شروع می‌شود؛ حساسیت‌هایی که بودنشان انقدر برای او آزار دهنده می‌شود که گذران اوقات را با وجود دست و پنجه نرم کردن با دیگر بیماری‌ها بیش از پیش سخت می‌کند. آصفه دختر بزرگ خانواده، گرافیست است و با دیدن شرایط مادر بیکار نمی‌نشیند و برای بهبود اوضاع مادر دست به کار می‌شود و با کمک رنگ‌آمیزی به سراغ مادر می‌رود تا جایی که به قول خود خانم صراف از یک جایی به بعد نقاشی برای مادرش نه صرفا یک سرگرمی که حکم یک تراپی و روش درمانی را پیدا می‌کند تا جایی که میل خانم صراف به این کار به قدری زیاد می‌شود که حتی موقع بستری بودن در بیمارستان هم دست از نقاشی کردن و رنگ زدن نمی‌کشد« در روزهایی که مادر دچار این نوع آلرژی بود و اذیت می‌شد من به مرکزی می‌رفتم و به بچه‌های معلول ذهنی نقاشی یاد می‌دادم می‌دیدم که این بچه‌ها با نقاشی از همان لحظه اول چقدر آرام می‌شوند و همه این اتفاقات در ایامی بود که من به پیش مادر می‌آمدم و این نقاشی‌ها را به او نشان می‌دادم تا اینکه تصمیم گرفتم برای اینکه حواس مادر را از بیماری‌اش پرت کنم برایش کاغذ و رنگ بگیرم در کارهای اولیه خودم برایشان طرح بزنم و مادر رنگ کند مثلاً بود شب‌هایی که برای مادر طرح‌های اولیه را می‌کشیدم و می‌دیدم که مادر فردایش به من زنگ می‌زد و می‌گفت شش تا رنگ زرد و فلان رنگ سبز را بخر از آنجایی هم که مادر شب‌های نمی‌خوابند وقتی یک کار را به او می‌دادم بلند که می‌شدم می‌دیدم که کار را تمام کرده است و روز به روز شوقش برای انجام این کار بیشتر می‌شد.»

هیچ وقت آن رنگ زرد مادر را پیدا نکردم

اولین چیزی که در خانه «رأفت صراف» برایتان از نقاش بودن او حرف می‌زند میز پر از رنگی است که در کنار تخت مادربزرگ جا خوش کرده و روی آن پر است از خودکارهای رنگارنگ، از طیف رنگ‌های گوناگون از سبز پررنگ، کمرنگ و چمنی و چناری گرفته تا زرد طلایی و زرد قناری، رنگ‌های مختلفی که خانم صراف برای استفاده از هرکدامشان ساعت‌ها وقت می‌گذارد و برای ترکیب و انتخابش زمان صرف می‌کند.«یادم می‌آید که مادر برای پیدا کردن یک رنگ زرد تا مدت‌ها به من سفارش می‌داد که آن را برایش از بیرون تهیه کنم چند نمونه هم برایش خریدم ولی دست آخر به من گفت که هیچ کدام از این زردها آن زردی نبوده که او  می‌خواسته است.(با خنده)»

رنگ‌آمیزی با دست‌های لرزان

خانم صراف نه فقط خانه‌اش که دست‌هایش هم مثل دست همه مادربزرگ‌های دنیا هم گرما دارد و هم لرزش، لرزشی که شاید در نگاه اول شما را به این فکر فرو ببرد که همه این نقاشی چه طور از پس دست‌های لرزان و سالخورده مادربزرگ پیدا می‌شوند و با رنگ‌های زنده روی کاغذ جان می‌گیرند؟ اما وقتی کمی با خانم صراف معاشرت کنید و دختر بزرگش از ظرافت و دقت مادر برایتان بگوید رفته رفته به جادوی دست‌ها و رنگ‌های او پی می‌برید:«به لرزش و حال این روزهای مادر نگاه نکنید. او اوایل که کارش را شروع کرده بود شب تا صبح یک نقاشی را تمام می‌کرد به‌اندازه‌ای که پرستارها شاکی می‌شدند و می‌گفتند مادر نمی‌گذارد ما بخوابیم چون تا دو و سه صبح نقاشی می‌کند؛ اما الآن چند ماه است که یک نقاشی را هم تمام نکرده است.»

حسرت این را می‌خورم که چرا دیر فهمیدم

«مادر یک‌بار انقدر برای کشیدن نقاشی ذوق داشت که موقع برداشتن وسایلش زمین خورد و پایش شکست.» آصفه صراف می‌گوید همه نقاشی کشیدن‌های مادر و همه این اتفاقات بی‌مقدمه و ناگهانی بوده؛ اصلا برای همین هم اسم نمایشگاه کارهای مادر را گذاشته‌اند«ناگهان۸۴سالگی». ۸۴ سالگی‌ای که حالا دو سال از آن می‌گذرد. سن و سالی که وقتی درباره شروع کار از آن می‌پرسیم«آصفه صراف» بغض را به جای نقطه در پایان همه جملاتش می‌گذارد و تحویلمان می‌دهد.«لباس‌های بچگی من را همیشه مادر می‌بافت. بافتنی‌های من همیشه به خاطر رنگ و گل بته‌ها و تناسباتی که داشت زبانزد بود. مادر فقط دو سال است که قلم به دست گرفته و من هر روزی که می‌گذرد به این فکر می‌کنم چرا انقدر دیر متوجه استعداد مادر شدم و چرا انقدر دیر کشفش کردم.»

رنگ و نقاشی‌هایی که از خانه پدری الهام گرفته شد

بعد از مدتی که دختر خانواده برای مادر طرح می‌زده و مادر با سلیقه و وسواس مخصوص به خودش شروع به رنگ‌آمیزی کارها می‌کرده رفته رفته خودش برای نقاشی کردن دست به کار می‌شود. نقاشی‌هایی که اگر نگاهی به آنها بیندازید می‌بینید که ریشه همه این رنگ‌ها و قاب‌های خوشحال را می‌توان در کودکی و خانه پدری رأفت صراف در اصفهان پیدا کرد؛ نقاشی‌هایی که نشان از یک خانه قدیمی و سنتی در اصفهان دارد. جایی که خانه پدری خانم صراف بوده و به محضی که از آن یاد می‌شود خانم صراف به حرف می‌آید و از نگرانی این روزهایش درباره خانه کودکی‌اش حرف می‌زند.«۳۵ سال است که خانه ما در میراث فرهنگی به ثبت رسیده است ولی خب به خاطر مشکلات در تأمین بودجه کار چندان زیادی برای مرمت خانه صورت نگرفته است خانه‌ای که همه تصویرسازی‌ها مادر از آن الهام گرفته شده است و حالا تبدیل به یک محل متروکه شده؛ برای همین دلمان می‌خواهد که باز شرایطی شکل بگیرد تا این خانه از نو بازسازی شود.»

هزینه تابلوها صرف مدرسه‌سازی می‌شود

«من نمی‌دانم چرا این‌ها به من می‌گویند نقاشی‌هایت خوب است. خودم که این طور فکر نمی‌کنم.» این‌ها حرف‌های مادری است که خودش هم نمی‌خواهد باور کند؛ ترکیبی که از رنگ‌ها رقم می‌زند چه قدر به چشم و نگاه تماشاچی هایش امید هدیه می‌کند. مادری که دختر گرافیستش می‌گوید مفهوم زیبایی شناسی را از مادرش آموخته است و حالا این روزها آدم‌های زیادی قرار است به گالری گلستان برای دیدن کارهای او به تماشا بنشینند تا جایی که خانم صراف در این باره می‌گوید:«ما در ابتدا که قرار شد کارها را در گالری گلستان به نمایش بگذاریم هیچ برنامه‌ای برای فروختن آنها نداشتیم ولی حالا تصمیم داریم که پول فروش همه تابلوهای مادر را به انجمن حامی اهدا کنیم تا این هزینه‌ها صرف مدرسه‌سازی شود.»
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین