نرگس میگوید خوشحال است که ایران ناجی او در این پرونده ناجوانمردانه بوده و میخواهد زمان بیشتری را صرف آشنایی با وطن داشته باشد و پس از بازیابی خود با تصمیمی منطقی مجدد به کودکان البته این بار کودکان ایرانی کمک کند.
نرگس کلباسی اشتری در گفتوگو با ایسنا از روزهایی میگوید که تلاشهایش برای اثبات بیگناهی به بنبست میخورد. منطقهای دور افتاده در هند که در بدو ورود آن جا را محرومترین منطقه میدانست و میخواست کودکانش را از فقر فرهنگی و مادی نجات دهد، به زندانی برای او تبدیل شده بود.
او گفت اولین جرقههای آزادی از این زندان برایش روزی زده شد که ماشین سرکنسولگری به حیاط خانهاش وارد شد و پس از آن توانست با محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران دیدار کند .
بله خیلی سخت است که در دوران کودکی والدین خود ر ا از دست بدهید و در کشوری با زبان غریب باشید. من همیشه فکر می کردم بچه های زیادی مثل من هستند که علاوه براین شرایط وضعیت مالی خوبی هم ندارند و به همین دلیل دوست داشتم وقتی بزرگ میشوم بدترین جا و فقیرترین منطقه را پیدا کرده و به بچههای آنجا کمک کنم.
پس از 13 سال به ایران بازگشتم و آخرین بار که به ایران آمدم 16 ساله بودم.
این بازمیگردد به مردم ایران. حتی انگلیس هم از پرونده من با خبر بود ولی اگر مردم انگلیس هم مثل ایرانی ها این قدر عاطفی بودند و آن قدر که مردم در ایران درباره من نوشتند مردم انگلیس هم می نوشتند شاید دولت آنها هم زودتر پیگیری میکرد. پیگیری مردم بود که باعث شد پرونده من آنقدر مطرح شود.
این موضوع مربوط به آخر پرونده من میشود. از دو سال قبل به دولت انگلیس اعلام کرده بودم که در هند با چنین مسئلهای روبه رو هستم . من در کنسولگری به سر می بردم. پرونده به جایی رسیده بود که دیگر برای خودشان بد بود. اصلا احساس نمیکردم برای من آمده است بلکه بیشتر برای حفظ آبروی خودشان بود که البته تا لحظه آخر هم هیچ کمکی به من نکردند.
مثل یک فامیل بود، یک آشنا وقتی قبول کرد که به ملاقاتش بروم فهمیدم که به حال خود رهایم نمی کند؛ چه خوب که چنین وزیر خارجه ای داریم.
دیدار با ظریف برایم یک شانس بود
با رسانهای شدن پروندهام نظر بسیاری در مورد ایران تغییر کرد
از روزی که کنسولگری ایران در حیدرآباد به پرونده وارد شد همه چیز تغییر کرد . دادگاهها بهتر و سر وقت برگزار می شد. از آن روز به بعد هر جلسهای که داشتم از سرکنسولگری همراه من می آمدند. با این که در دادگاه خیلی اذیت می کردند ولی من دیگر تنها نبودم و نمایندههای ایران کمک زیادی به من کرده و بار بزرگی را از روی دوش من برداشتند.
نرگس درحالی که کمی احساساتی شده بود گفت که آقای ظریف خیلی راحت می توانست بگوید که با من دیدار نمیکند ولی در سفری که به هند داشت متوجه حضورشان شدم و او هم به درخواست من برای دیدار پاسخ مثبت داد و این برای من یک شانس بود. وقتی با آقای ظریف دیدار کردم حس می کردم با یکی از بستگان نزدیکم مثل دایی یا حتی برادرم صحبت میکنم. برخورد بسیار گرمی با من داشتند و به من گفتند اگر راحت تر هستید به انگلیسی با من صحبت کن که این رفتار برایم خیلی آرامش بخش بود.
از همان روز دیدار به خودم گفتم وقتی یک چنین فرصتی به من دادند پس تا آخر ماجرا همراه من خواهند بود و رهایم نخواهند کرد. ایران مرتب حمایت های خود از من را بیشتر میکرد و از همه لحاظ به من کمک می کردند و دلیل آن هم این بود که واقعا پرونده مسخرهای بود و هر کس که آن را میخواند متوجه مسخره بودنش می شد.
پرونده در شهر کوچکی از هند تشکیل شده بود و به همین دلیل فکر می کردم کسی متوجهاش نمی شود؛ ولی سرکنسولگری با اطلاع از موضوع پیگیر آن شد و در نهایت واقعا ایران پیروز شد و این خیلی خوب بود چرا که نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر پرونده من رسانهای شده بود و نظر بسیاری در رابطه با ایران تغییر کرد.
شاید داشتن دو تابعیت توجه بیشتری را به سمتم جلب کرد
شاید اگر دو تابعیتی نبودم موضوع من آنقدر برای همه جالب نمیشد. نکته قابل توجه در رابطه با پرونده من این بود که یک تابعیتم مربوط به کشوری میشد که همواره ادعاهای زیادی در خصوص شهروندانش دارد. در حالی که ایران به طرف من آمد و توانست پرونده من را به نتیجه برساند .کنسولگری ایران در حیدرآباد نزد من آمد و فکر میکنم این اقدام آنها برای حمایت از من هم به واسطه کار و حرفه آنها بود و هم بعد انسانی داشت. آنها به دیدن من آمده و شرایط زندگی بچههای من را دیدند و پس از آن با قدرت بیشتری پشتم بودند و از همه لحاظ به من کمک کردند.
خیلی خنده دار است که دو هفته پیش ایمیلی از طرف انگلستان دریافت کردم که به من میگفت اگر برای تمدید ویزای اقامت در هند به کمک نیاز دارید ما هستیم. یعنی پیامی با این مضمون زمانی به دست من رسید که پرونده من تمام شده و من هندوستان را ترک کردم. به نظرم اطلاعات آنها به روز نیست.
در آینده از مدیریت بنیاد پریشان کنار خواهم رفت
دوستانم همچنان هستند و آن را مدیریت میکنند. تا حدودی از دور من هم بر امور نظارت دارم ولی در نظر دارم در آینده از مدیریت آن کنار بروم.
نرگس در حالی که کمی به فکر فرو میرود گفت که فعلا قصدی برای برنامهریزی ندارم. بیشتر میخواهم با ایران آشنا شده، کمی در ایران بگردم و تصمیم ندارم خیلی زود و با عجله تصمیم بگیرم. کمی بهتر که شدم بعد تصمیم میگیرم.
هنوز کابوس های شبانه به سراغش می آید، هنوز بی تاب است
زمان مرهم تنهاییها و دردهایش است. زمان میخواهد ناجوانمردیها را فراموش کند.
هنوز شبها از ترس بودن در هند از خواب میپرم
به زمانی برای بازیابی خود نیاز دارم
افراد زیادی هستند ولی من در این شرایط نمیتوانم تصمیم بگیرم و به زمانی برای بازیابی نیاز دارم و فرصتی هم برای مرور خود می خواهم. (درحالکی که بغض دارد)حتی الان هم بعضی شبها از خواب پریده و فکر میکنم در هند هستم. بدنم سرد شده و عرق میکنم. هر کسی باشد در چنین شرایطی فرصت لازم دارد تا خود را پیدا کند.
من روزهای آخر تمام مدت در سرکنسولگری بودم. روز تولدم هم در آنجا گذراندم. شرایط به جایی رسیده بود که دیگر اصلا امنیت نداشتم که به جایی بروم و بتوانم با کسی دیدار کنم. به محض پایان پرونده جنگ تازهای شروع شد و آن این بود به من اجازه خروج بدهند و تا لحظه آخر حتی در فرودگاه هم احساس میکردیم مانعم میشوند یا بالاخره یک چیزی به من میگویند. به همین دلیل اصلا شرایطی نداشتم که کسی را ببینم.
شما باید بدانید در روستایی که من در آن به سر می بردم قانون به شکلی که در ذهن ما نقش بسته وجود نداشت. اتاقی بسیار کوچک که سگهای ولگرد کف زمین و سایر حیوانات در اطرافش وجود داشتند درواقع همان دادگاهی بود که به پرونده من رسیدگی میکرد. باید داستان من را این طوری در نظر بگیرید و در چنین جایی نباید انتظار داشته باشید که امور بر اساس قانون و منطبق بر قوانین نوشته شده پیش بروند.
در این منطقه دادن رشوه و گذاشتن پول روی میز رواج داشت. همیشه گفتهام کار من به این جا نمی کشید اگر همان روز اول پول روی میزشان می گذاشتم . تا روز آخر هم به غیر از وکیل به هیچ کس پولی ندادیم و خوشحالم که توانستیم حرفم را بدون رشوه ثابت کنیم. آنها هم از همین ناراحت بودند که چرا یک دختر خارجی تنها باید آن قدر پررو باشد که فکر کند میتواند از پس این همه مرد و فرهنگ حاکم بر آنجا بر بیاید. خواستم به بچه ها به خصوص دختران خودم نشان دهم که هر چند سخت است ولی اگر بی گناه باشید می توانید برنده شوید.
بهتر بود وزیرخارجه هند به سکوتش ادامه داده و وجهه خود را خراب نمی کرد
نرگس با جدیت گفت که در آن لحظه حسن میکردم بهتر است ساکت باشد. با این کار وجهه خودش را خرابتر کرد. در کمتر از 24 ساعت هم گفت که تحقیق میکنم و هم گفت که کاری نخواهد کرد. پرونده من پرونده یکی دو ساعته نبود. پرونده بسیار بزرگ بود که حتی خود من هم نمیتوانستم در مدت کوتاه آن را بخوانم. مشخص بود که اصلا پرونده را مطالعه نکرده است و دلیلی نداشت که اصلا توییت کند. می توانست همانطور ساکت بماند. شاید میخواست به مردم خودش نشان دهد که هیچ کس نمی تواند کاری انجام دهد. شاید به همین دلیل توییت کرد. نمی دانم. آن روز برایم بسیار خوشحال کننده ولی روز بعد از آن بسیار ناراحت کننده بود.
شاید اگر کسی بخواهد بخواند.
وقتی زندگی و کودکی سختی داشته باشید این شرایط برای شما عادی میشود. اگر مدتی سختی و مشکلی نداشته باشم می ترسم و تعجب میکنم که چه چیزی قرار است اتفاق بیفتد. همیشه منتظر رخ دادن یک اتفاق هستم. آدمها متفاوت هستند. برخی زندگی یکسان و آرامی دارند و زندگی برخی دیگر هم پرپیچ وخم است. روزهایی بود که داشتم ناامید می شدم. خیلی خیلی سخت بود ولی وقتی می خوابیدم برای فردا دوباره انرژی می گرفتم. چون می دانستم بالاخره پایانش میرسد . زمانش را نمیدانستم ولی احساس میکردم دیگر تنها نیستم. شما باید این را در نظر بگیرید که من دو سال تمام تنها با اینها سر کردم و به هر کسی که مشکلم را میگفتم به من گوش نمیکرد . بعد از اینکه ایران برای پیگیری کارم پیش قدم شد احساس می کردم که بالاخره کسی هست که به حرفهای من گوش بدهد و این کمکم میکرد که بتوانم تحمل کنم.
از رسیدن کمک ناامید شده بود که ماشین های سرکنسولگری وارد حیاط خانه اش می شوند.
دنیا را به او میدهند، دلش می خواست فریاد بزند که ببینید آمده اند مرا با خود ببرند.
خوشحالم که ایران ناجی من بود
ایران برای من یک ابرقهرمان بود
هیچ نکته منفی نداشت. من در بدترین شرایط از سرکنسول ایران پیغامی دریافت کردم و همین راه را برایم باز کرد. ساعت 12 شب بود و اصلا تحمل نداشتم که تا صبح صبر کنم. میخواستم همان لحظه با او صحبت کنم. چند روز بعد آنها آمدند. برای من مثل ابرقهرمان بودند مثل روزی که در گوشهای گرفتار شدی و منتظر رسیدن قهرمانی هستی که تو را نجات دهد. منتظر ورود ماشین سرکنسولگری به داخل حیاط بودم که به همه همسایهها بگویم ببینید آمدهاند مرا نجات دهند.
احساس میکردم دارم نجات مییابم و چقدر هم خوشحال هستم که این ناجی من ایران بود. حضور آنها باعث شد ارتباط من با ایران دوباره برقرار شود. دو بار آخری که به ایران آمده بودم با خاطرات تلخی همراه بود. همیشه احساس میکردم شاید دیگر به ایران باز نگردم و اگر هم بازگردم به این زودی نخواهد بود. وزارت امور خارجه کاری را برای من انجام داد که برای بازگشت به ایران ثانیه شماری میکردم.
با توجه به اینکه پاسپورت انگلیسی داشته و مدرک ایرانی نداشتم و اینکه انگلستان مرا رها کرده بود پیش خود میگفتم اگر آنها نتوانستند کس دیگری هم نمیتواند. برای همین به نمایندگی ایران مراجعه نکردم. وقتی به آنجا (نرگس در حین مصاحبه حتی اسم رایاگادا را هم نمیآورد) رفتم کسی را در جریان قرار ندادم و دوست داشتم زندگیام همینطور آرام ادامه یابد. احساس می کردم اگر کنسولگری ایران متوجه شود به نوعی خبرها به خانوادهام یا سایر افراد در ایران خواهد رسید.همیشه دوست داشتم زندگی مستقل و آرامی داشته باشم.
افراد در آنجا (رایاگادا) عموماً بیسواد بوده و فقر فرهنگی داشتند. از آنها انتظار زیادی نمی شد داشت. به زبان می گفتند که ما میدانیم تو این کار را نکردی ولی کاری از دستمان برنمیآید.
از همان روز اول مرا تهدید کردند که بلایی سر من می آورند وقتی در خانه هستم کسی را می فرستند. آنجا به خاطر هزار روپیه آدم می کشتند. اسید می پاشند و این رفتار اصلا چیز عجیبی نیست. وقتی یک نفر از صبح تا شب سرکار باشد 2 هزار روپیه میگیرد و با هفتصد روپیه میتوان آدم کشت. به خاطر همین تهدیدها بود که کنسولگری تاکید داشت که من در آنجا نمانم؛ چراکه تهدیدها واقعا جدی میشد.
این خانم که خیلی رفتار سختی با من داشت ولی من در مورد مایا هم نوشته بودم. او اچ آی وی داشت و مادرش روسپی بود. آنها را به خانهام آوردم و از آنها نگهداری میکردم. با وجود اینکه مرتب به حساب آنها پول می ریختم ، مادرش شروع به دزدی از من کرد و خیانتهای اینطوری همیشه وجود داشت. سطح فرهنگی آنها بسیار پایین بود و در شرایطی بودند که یک سری مسائل برایشان مهم نبود. باید شرایط را تحمل میکردم چون انتخاب خودم بود که برای چنین مردمی کار کنم و این موارد هم جزو مسائلی بود که هرچند سخت ولی باید حلش می کردم.
شرایط برایم سخت بود. به ویژه اینکه از ته دلم برای آنها کار می کردم و خیلی دردآور است وقتی به کسی عشق هدیه می کنی و او در مقابل به تو خیانت می کند. البته تجربه خوبی بود و کمی بیشتر در برخورد با مردم حواسم را جمع میکنم. معلوم است که اگر مسیری هموار و راحت را انتخاب کنی زندگیات هم آرام خواهد بود. ولی وقتی مسیر پیچیدهای را انتخاب میکنی زندگیات هم همراه با فراز و فرود خواهد بود.
تصمیم دارد تا بیشتر مراقب بزرگتر ها باشد و دیگر اجازه ندهد از طبع بلندش سوء استفاده کنند
هنوز عاشق کودکان است و می خواهد این بار هدفمندتر و مطمنتر از گذشته برای کمک به آنها برنامهریزی کند
بله، نرگس امروز خیلی ایرانیتر شده است.
عاشق بچهها هستم ولی باید بیشتر از همه مراقب (با خنده) بزرگترها باشم. این یک واقعیت است که وقتی به برخی خوبی میکنی آنها به تو خیانت می کنند و فکر می کنند که شاید متوجه نشوی و فرد سادهای باشی. ولی واقعیت ندارد. فقط می خواهم آنها را دوست داشته باشم اما خیلی ها از این موضوع سوء استفاده می کنند. از این به بعد باید عشقی که دارم را روی بچه ها و کمتر روی بزرگترها بگذارم.
خیلی کم،(به شوخی)باید بشوم و باید شروع کنم.
عصبانیت کاری را حل نمیکند و تنها باعث خوشحالی فردی میشود که قصد ناراحت کردن تو را داشته است. من به هیچ وجه اهل انتقام گرفتن نیستم اگر میخواستم انتقام بگیرم فرصتش را داشتم ولی فایدهای ندارد و تنها خودم اذیت میشوم.
انگلیس کمی مردتر باشد
هندوستان قدر کسی برای کمکشان می رود را بداند
به مسئولان هند میگویم امیدوارم درسشان را خوب یاد گرفته باشند و دیگر از این آبروریزیها نکنند و قدر کسی را که آمده تا به آنها کمک کند بدانند. به انگلیس هم میگویم که باید کمی بیشتر مرد باشند و به حرفهایی که میزنند عمل کنند. حرفم به ایران هم این است که برای من مثل یک ابرقهرمان بودند و به تمام دنیا مخصوصاً انگلیس نشان دادند که حرفهایی که علیه این کشور میزنند واقعاً درست نیست و بیشتر از انگلیسها مرد هستند. واقعاً به ایران و ایرانی بودنم افتخار میکنم .
به هندوستان رفت تا پناه کودکان بی پناه باشد ولی در دامی افتاد که رهایی از آن با کمک هموطنانش ممکن شد و نرگس امروز بیش از پیش می خواهد کنارهمین مردم در زادگاهش باشد.
کنسولگری از صمیم قلب برای نجات من جنگید
خیلی شانس داریم که چنین وزیر امور خارجهای در کشورمان داریم
افراد دیگری هستند که در زندانهای هند به سر میبرند، چرا برای آنها کاری نکردند؟ آنها برای من کاری بالاتر از وظیفه انجام دادند. فکر میکنم دلیلش این بود که خودشان آمدند و شرایط و حق بودن حرف مرا از نزدیک دیدند. از زمانی که پشت تلفن صحبت میکردند تا وقتی به منطقه محل سکونت من آمدند و بچههایم را دیدند رفتارشان کلی تغییر کرد. کنسولگری از صمیم قلب برای نجات من جنگید. من یک زن تنها بودم. متوجه شدم در ایران نسبت به زنان غیرت وجود دارد. حس غیرت آنها اینگونه بود که برویم و دختر ایرانی خودمان را نجات بدهیم. به خاطر پیگیری کنسولگری خبر من پخش شد و باعث شد که موضوع به سطح آقای ظریف برسد. ما خیلی شانس داریم که در حال حاضر چنین وزیر امور خارجهای در کشورمان داریم که اینقدر خوشرفتار است.خیلی خوشحال هستم که این مسأله رسانهای شد بعد از آن دوستانم به من پیغام میدادند که ما نمیدانستیم اینقدر ایران خوب است ما هم دوست داریم به ایران بیاییم.
حتماً همینطور است. این دانشجویان هم بیگناه هستند و هزینههای سنگینی کردهاند. این نشانهای از فقر فرهنگی است. برای آنها اصلاً زندگی یک نفر دیگر مهم نیست و به مشکلات یک انسان توجه نمیکنند. دلم برایشان میسوزد. زیرا برای این دانشجویان هیچ اقدامی از سوی هند انجام نشده است.
من الان در خانه پدربزرگم زندگی میکنم و آنجا آرامش دارم. از آن خانه های قدیمی بزرگ است که حیاط بزرگی هم دارند با یک حوض در وسط که از کودکی هم به یاد داشتم. آنجا خاطرات خوب زیادی دارم.
بله. هنوز هم ملاقاتهای زیادی با آقای رنانی دارم. واقعاً فردی مهربان و اندیشمند هستند. میتوانستند به راحتی مرا نادیده بگیرند ولی چندین بار در رابطه با من نوشتند.
تقریباً اخباری که در ایران منتشر میشد را برای من میخواندند. همیشه از بازتابهای مثبتی که نسبت به من در ایران وجود داشت تعجب میکردم. بسیار خوشحال میشدم که واقعاً مردم از ته قلبشان پیگیر ماجرای من بودند. احساس میکردم کار خدا بود و میخواست به من بگوید حدود سه یا چهار سال کار خوب کردی و این اجر کارهای خوب تو است. درس بزرگی برای من و برای همه بود که فکر نکنم کارهای خوبی که انجام میدهم بدون پاداش خواهد ماند. در نهایت یک روز کار خوب به سوی آنها باز میگردد.
(استان اودیسا) آنجا شرایط بسیار بدی داشت، فقیرترین استان هند است. هر کاری که بخواهید در این منطقه انجام بدهید باید از ابتدا تا انتها رشوه بدهیم. در شهرهای بزرگتر هند مثل بمبئی و دهلی همین شرایط بهتر است.
نه، من هیچگاه در زندگیام ثروتمند نبودهام و حتی همزمان با درس کار می کردم . در هند هم برخی احساس میکردند که من خیلی پولدار هستم، چون کمکهای زیادی به بچهها میکردم. ولی نمیدیدند که برای گرفتن 10 دلار از دوستم تا ساعت دو پشت کامپیوتر نشسته و ایمیل میفرستادم. از صبح تا شب با بچهها کار میکردم و از شب تا صبح هم به دنبال گرفتن کمک مالی از طریق اینترنت بودم تا از دوستان و دانشجویان کمک دریافت کنم. کسانی که به من پول میدادند هم پولدار نبودند و از آنها کمکهای پنج، شش یا در نهایت 10 دلار میگرفتم و اینطور نبود که پولهای من باشد یا پساندازی داشته باشم.
نرگس در بخش هایی از مصاحبه سعی می کرد از برخی مشکلاتی که در گذشته آنها را پشت سر گذاشته با خنده بگذرد
موسسه خیریه هم بود که کمک میکرد ولی پول آن مستقیم برای بچهها هزینه میشد و پول غذا و زندگی آنها بود. مبالغ کمی به بچه اختصاص میدادند ولی با همین مبالغ میتوان در هند زندگی کرد.
حرفهای زیادی در رابطه با من نوشته بودند؛ یک نفر نوشته بود که من 35 سالم است. در مطلب دیگری محل رخ دادن اتفاق جای دیگری ذکر شده بود و اخبار و اطلاعات اشتباه زیاد وجود داشت. هر وقت شما مطلبی در حمایت از من مینوشتید فردای آن رسانههای هندی علیه من مینوشتند تا توازنی برقرار شود. آنها نمیخواستند این مطلب در کشورشان منتشر شود. در واقع جنگی بین رسانهها در گرفته بود.
در استانی که من زندگی میکردم دانشجویانی که تظاهرات کرده بودند آخر ماجرا مطلع شده بودند به خاطر اطلاع رسانی در صفحات اجتماعی خودم سعی میکردم این مطالب را پوشش بدهم ولی هند قصد مخفی کردن آن را داشت و این نشان میدهد که تا چه حد رسانه ها اهمیت دارند و هم میتوانند به فردی کمک کنند و هم حقیقت را کتمان کنند.
خاطره خوب از هند فقط مربوط به بچههای هند است. همه بچههای هند را تا قبل از 16 سالگی دوست دارم ولی بعد از 16 سالگی آنها را دوست ندارم.
من نبریده بودم، از ابتدا رابطهای وجود نداشت. من سه الی چهار سال داشتم که از ایران رفتم. دفعه بعد که برای دو الی سه هفته به ایران آمدم 11 سال داشتم. به طور کلی زمان کمی در ایران بودم. ما به همان زندگی که میشناختیم برگشتیم، به خانهای که بزرگ شده بودیم. وقتی اتفاقات بدی برای انسان میافتد آن هم در یک جای غریب میترسد و دوست داری به خانه خودت باز گردی. من فامیل خود را به خوبی نمیشناختم و محیط برایم غریبه بود. اما این بار بیشتر با آنها آشنا شدم. دخترداییهایی که ندیده بودم را ملاقات کردم و با اقوام زیادی آشنا شدم. مرتب از خانه یکی به خانه دیگری میروم. امروز بعد از 29 سال برای خود یک فامیل دارم و تازه فهمیدم که یک دختردایی دارم که شبیه من است و چشمانم که چشمان مادربزرگم است و وقتی نگاهش میکنم بسیاری از حرکاتم کاملاً شبیه اوست. سلایق غذاییمان هم شبیه به هم است. فکر میکنم که اگر این اتفاقات بد نمیافتاد امروز چنین تجربیات خوبی نداشتم. در تهران یک نفر مرا شناخت که اصفهانی بود اما در اصفهان بیشتر پیش میآید که مرا بشناسند.
نرگس کلباسی با ورود به تحریریه سیاسی ایسنا، از تعداد زیاد خانم های خبرنگار و فعالیت آنها در این بخش تعجب کرد و از نقش رسانه ها به خصوص ایسنا در حل پرونده اش سپاسگزاری کرد.