کد خبر: ۴۵۱۳۸
تاریخ انتشار : ۲۶ فروردين ۱۳۸۵ - ۱۴:۲۹
نگاهي به كتاب «ديالكتيك روشنگري»

درخشش فاجعه

آفتاب‌‌نیوز : نقد دستاوردهاي عصر روشنگري و مآلا ارزش هاي دنياي مدرن بيشتر از هرجا در آثار متفكران مكتب فرانكفورت به چشم مي خورد؛ متفكراني كه به خاطر برداشت بديع شان از سنت ماركسيستي حداقل در زمانه خويش (حوالي جنگ جهاني دوم به عنوان مشمئزكننده ترين تشعشع عقل مدرن) پيشرو اين جريان محسوب مي شوند. تئودور آدورنو و ماركس هوركهايمر از برجسته ترين نمايندگان فرانكفورت اند و كتاب مشتركشان، ديالكتيك روشنگري ، ديگر حالا ام الكتاب جريان انتقادي به شمار مي رود. پس از سال ها كه آدورنو و خاصه آراي او و هوركهايمر در اين كتاب، در محافل و مباحث روشنفكري ايران بر سر زبان ها بود، بالاخره امسال ديالكتيك روشنگري با ترجمه اي در خور در اختيار خواننده ايراني قرار گرفت. نوشته زير مروري است بر آراي طرح شده در اين كتاب.
كتاب ديالكتيك روشنگري ، مهم ترين دستاورد فكري مكتب فرانكفورت، با چنين جمله اي آغاز مي شود: روشنگري در مقام پيشروي تفكر در عام ترين مفهوم آن، همواره كوشيده است تا آدميان را از قيد و بند ترس رها و حاكميت و سروري آنان را برقرار سازد. با اين حال، كره خاك كه اكنون به تمامي روشن گشته است، از درخشش ظفرمند فاجعه تابناك است . همين جمله نخست را مي توان خلاصه اي از كل كتاب، به خصوص فصل اول آن، دانست. دغدغه اصلي آدورنو و هوركهايمر ايستادن در درون شكاف ها و حفره هايي است كه در كليت روشنگري وجود دارند و اتفاقاً همين حفره ها هستند كه ذات روشنگري را برملا مي سازند و نشان مي دهند هويت روشنگري به آن چيزهايي بسته است كه روشنگري در گريز از آن ها تلاش مي كند. نام كتاب به خوبي بيانگر رويكرد نويسندگان آن است: نشان دادن ديالكتيكي كه در درون روشنگري اتفاق مي افتد و نتيجه آن، رسيدن به جايي است كه نقطه مقابل تمام آرمان هاي روشنگري است، نقطه اي كه مشخص مي شود روشنگري درست به همان چيزهايي ختم شده كه ادعاي گريز از آن ها را داشت. رسالت اصلي اين دو متفكر سرشناس آلماني همان طور كه در مقدمه كتاب آمده، نشان دادن تخريب خستگي ناپذير روشنگري به دست خويش است.
ديالكتيك روشنگري نتيجه گفت وگوهاي آدورنو و هوركهايمر در آشپزخانه منزلشان در نيويورك است و همين مي تواند نخستين توجيه براي ازهم گسيختگي و فرم قطعه قطعه كتاب باشد. گفت و گوي دو يهودي در تبعيد كه در سال هاي جنگ جهاني دوم اتفاق افتاده، اگر نتيجه اي منطقي، ساختارمند و منظم داشته باشد، دروغي بيش نيست. عنوان فرعي كتاب، قطعات فلسفي ، خود بر همين نكته دلالت دارد: خواننده نبايد در پي تصور آشناي خود از كتابي فلسفي باشد. ديالكتيك روشنگري بيش از آن كه كتاب هاي رايج فلسفي در فضاهاي آكادميك را به ياد بياورد، ادامه سنت انديشيدن بنيامين و نيچه است و نويسندگان آن هيچ تلاشي براي گرد هم آوردن اين پاره هاي فكر و انسجام بخشيدن به آن ها در قالب كتابي واحد نكرده اند. كتاب به سه بخش اصلي و چند پيوست تقسيم شده كه ارتباط ارگانيك با يكديگر ندارند و از سوي ديگر، هر فصل نيز در واقع هزارتويي است از ايده هاي پراكنده و نامربوط به هم كه در هم گره مي خورند و باز مي شوند و به متن خصلتي سيال و گيج كننده مي بخشند. از آن جا كه رسالت اصلي مؤلفان نشان دادن ديالكتيك دروني روشنگري است، كل كتاب سيلابي است ديالكتيكي از ايده ها و فاكت هاي گوناگون كه به هم پيوند مي خورند و از هم جدا مي شوند، هيچ چيز سخت و استوار ي در آن وجود ندارد، هر چيز به چيز ديگر تبديل مي شود و متناقض ها گرد هم مي آيند: اسطوره و روشنگري، علم و جادو به هم مي پيوندند و مفاهيمي نظير دقت و صداقت فرو مي پاشند و از بين مي روند. ديالكتيك روشنگري كتابي است دشوار و پيچيده و اين پيچيدگي بيش از آن كه نتيجه ايده ها و استنتاج هاي كتاب باشد، ناشي از فرم سيال و ويرانگر آن است كه در آن هر مفهومي همواره در آستانه فروپاشي است.
گفتيم كه ديالكتيك روشنگري متشكل از سه بخش محوري و تعداد قابل توجهي پيوست و يادداشت و ضميمه است كه بعضي از آن ها، به خصوص دو ضميمه بخش اول درباره اوديسه و رومئو و ژوليت، اهميتي در حد بخش هاي اصلي دارند. براي به دست دادن كليتي از كتاب كه با توجه به آن چه پيش از اين گفتيم خواه ناخواه در حكم تحريف آن است، اشاره گذرا به سه بخش اصلي كتاب شايد تا حدي راه گشا باشد.

فصل 1: مفهوم روشنگري
روشنگري، پروژه اي بود به منظور اتكاي نوع بشر به داده هاي واقعي و محاسبات علمي و رها كردن تفكر از سلطه راز و جادو. نتيجه اين تلاش، خواه ناخواه بايد منجر به ظهور علمي جهانشمول و فراگير مي شد، علمي كه در همه جا به كار بيايد و به بشر قدرت سلطه بر طبيعت و درك فعل و انفعالات آن را بدهد. بي دليل نيست كه نخستين چهره كتاب فرانسيس بيكن است، فيلسوف شهير انگليسي كه معرفت را با قدرت يكي مي دانست و از پيوند فرخنده ميان ذهن آدمي و ماهيت اشيا اظهار خشنودي مي كرد.
به اين ترتيب، هدف اصلي روشنگري زدودن خدا و اسطوره از زندگي بشر بود. روشنگري مي خواست ارزش ها را بزدايد و طبيعت را به ابژه اي كاملاً قابل كنترل بدل كند. نتيجه اين حمله مستقيم به ارزش ها و سوبژكتيويته، حمله اي غيرمستقيم اما به همان اندازه ويرانگر به فرديت است: وحدت جمع تحت فرمان برآيند نفي تك تك افراد و ريشخند كردن آن نوع جامعه اي است كه مي تواند آدميان را به افراد بدل سازد. (ص 45). رديابي ريشه هاي فاشيسم در روشنگري كار دشواري نيست.
اين ميل همه جانبه به سلطه بر طبيعت، خود به خود تبديل به سر سپردن به قدرت بشري خواهد شد. مثال اوديسه هومر بسيار روشنگر است. اوليس براي رهايي از افسون سيرن ها دو راه مي شناسد: راه نخست را براي كارگران برمي گزيند، گوش هاشان را پر از موم مي كند تا آواز سيرن ها را نشنوند، سرشان به كار خودشان باشد و بدون هيچ لذتي از صداي ويرانگر سيرن ها قايق را به پيش ببرند. راه دوم را براي خود برمي گزيند: دست و پايش را به دكل كشتي مي بندد و با اين كار عملاً سيرن ها را از حوزه عمل خارج مي كند، در عين حال خود از لذت شنيدن آوازشان بهره مند مي شود. كارگران هيچ كاري جز پارو زدن و نگاه به جلو از عهده شان برنمي آيد و اوديسئوس كه فرصت لذت بردن از آواز سيرن ها را دارد، خود طناب پيچ شده و فلج است. چنين است ديالكتيك دروني ارباب و رعيت كه به نوعي موتور پيشرفت تاريخ است.
براي شكستن محدوديت هايي كه روشنگري به ما اعمال مي كند، بايد منشأ و ريشه هاي آن را شناخت و سلطه آن بر طبيعت را مختل كرد و اين كار تنها نشان دادن اين امر ممكن است كه بر خلاف ادعاهاي مرسوم، هيچ يك از آرمان هاي روشنگري تحقق نيافته اند.

فصل 2: صنعت فرهنگ سازي
تحولات عمده جهان مدرن در عصر حاضر منجر به توليد نظام فرهنگي نويني شد كه تفاوت هايي بنيادين با نظام هاي پيش از خود دارد. شايد مهم ترين اين تفاوت ها سلطه تصوير بر فرهنگ و زندگي روزمره مردم در سراسر جهان بود. واكنش آدورنو و هوركهايمر به پديده تلويزيون، با توجه به اين كه تلويزيون در آن روزها در آغاز راه خود بود و هنوز جاي خود را بين خانواده ها باز نكرده بود، به خوبي تأثير تصوير بر فرهنگ قرن بيستم را نشان مي دهد. همين سلطه تصوير بر قرن بيستم است كه بيش از هر چيز ديگر، توليد فرهنگي را به صنعت بدل مي كند و در نتيجه، آن را با قدرت و تكنولوژي گره مي زند. تكنولوژي همواره به قدرت نزديك است و هر چه نياز به تكنولوژي افزون شود، تن دادن به خواست هاي قدرت اجتناب ناپذيرتر خواهد شد. در واقع فرهنگ به كل تحت سلطه سرمايه مي رود و طبق خواست سرمايه براي جامعه اي يكدست و منفعل عمل مي كند. نمونه تبلور اين خواست در عرصه فرهنگ همان پديده تلويزيون است. تلويزيون تصوير و صوت را در هم ادغام مي كند و از تمام جذابيت هاي تكنولوژيك استفاده مي كند تا مخاطب را محو تصاوير خود كند. رابطه مخاطب و تلويزيون رابطه اي يك طرفه است، مخاطب منفعل و ساكن است و فقط آنچه را در اختيارش مي گذارند، مي پذيرد.
به اين ترتيب، يكي از راه هاي منفعل كردن مخاطب در برابر خواست رسانه از بين بردن فاصله هنر و زندگي و به تبع آن، رواج بيمارگونه رئاليسم در فرهنگ است. در قبال اين رئاليسم آبكي، مخاطبان همه واكنش هاي يكساني دارند كه ناشي از تجربه هاي سطحي مشترك زندگي روزمره است و به اين ترتيب است كه مرز هنر و زندگي از بين مي رود و براي درك هنر ديگر لازم نيست مخاطب چيزي بيش از ابتدايي ترين تجربيات زندگي روزمره را در اختيار داشته باشد. اين وحدت بخشيدن در سطح ديگري نيز اتفاق مي افتد: تمايز بنيادين بين هنر جدي و عامه پسند در عصر بورژوازي، در دوران مدرن از بين مي رود و همه چيز تحت كليتي واحد وحدت مي يابد. تمام انواع هنر به سرگرمي تبديل مي شود و از اين طريق تمايز بين كار جدي و اوقات فراغت كمرنگ مي شود. هنر امروز نياز به انديشيدن و تلاش براي درك آن ندارد، بيش از نود درصد فيلم ها را با يك بار ديدن مي توان كاملاً درك كرد، چرا كه آن چه در اين بين نقش اصلي را ايفا مي كند نه هنر كه سرگرمي است.
به هر حال، از ديد آدورنو و هوركهايمر صنعت فرهنگ سازي حرف آخر در عرصه فرهنگ عصر ماست. از نظر اين دو مسئله اين نيست كه مردم از اين ايدئولوژي جديد لذت مي برند و با رضايت به آن تن مي دهند، مسئله اين است كه ديگر كسي توان مقاومت در برابر صنعت فرهنگسازي را ندارد.
همراهان اوليس، موم در گوش هاي خود كردند تا صداي سيرن ها را نشنوند. اوليس دستور دادخودش را به دكل كشتي ببندند تا پي آواز سيرن ها نرود.

فصل 3: عناصر يهودستيزي
يهوديان نمونه اي آشكار از تناقضات دروني روشنگري و شكست آن در وحدت بخشيدن به جامعه انسان ها هستند. يهوديان محبوب هيچ قومي نيستند و دليل آن نيز روشن است: معروف است كه يهوديان جز پول به هيچ چيز نمي انديشند و از اين نظر در حكم استثمارگراني هستند كه كارشان بهره كشيدن از كارگران بي پناه و انباشتن جيب هاي خود است. حال آن كه در واقع يهوديان از هيچ قومي به طرزي محسوس ثروتمندتر نيستند، بلكه همان طور كه آدورنو و هوركهايمر اشاره مي كنند يهودي به واقع در حكم سپر بلاست نه فقط براي نقشه ها و توطئه چيني هاي جزيي، بلكه به اين معناي وسيع تر كه بي عدالتي اقتصادي كل طبقه به گردن او انداخته مي شود. (ص 296).
يكي از مشخصه هاي ليبرال دموكراسي، اين است كه در آن بورژوازي محكوم كننده اصلي يهودستيزي است، اما اين كار را هرگز به طور مطلق انجام نمي دهد. هميشه در اين بين بخشي از گناه به گردن قرباني انداخته مي شود و سرزنش كنندگان يهودستيزي معتقدند به هر حال يهوديان نيز از برخي جهات شايسته نكوهش اند. مسئله بر سر جذب امر كلي و امر مازاد است. امر كلي كه با چارچوب هاي سودمند اجتماعي سازگار است و به راحتي قابل جذب و ادغام در چارچوب هاي اجتماعي است، اما امر طبيعي كه نوعي مازاد تلقي مي شود، همواره خارج از نظام مي ماند. يهوديان در جامعه ليبرال عصر ما چنين جايگاهي دارند.
به هر حال، يهوديان به خاطر خود منفور نيستند، مسئله چيزهايي است كه يهوديت بر آن ها دلالت مي كند. ممكن بود دال يهوديت با چيز ديگري عوض شود كه بر همين ابژه هاي منفور دلالت كند و آن گاه يهوديت از بسياري از اتهامات امروزين خود مبرا مي شد. حتي فاشيست ها نيز اين را مي دانند و با اين حال به كشتار يهوديان دامن مي زنند. اما آدورنو و هوركهايمر معتقدند وضع به همين منوال نمي ماند، همين تناقض بنيادين، بنيان هاي يهودستيزي را ويران مي كند و روشنگري از اين مرحله نيز مي گذرد: تنها خود روشنگري است كه مي تواند پس از چيرگي بر خويش و به دست گرفتن مهار قدرت خويش، مرزهاي روشنگري را درنوردد. (ص 348)
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین