آفتابنیوز : روزنامه ایران نوشت: «کتابدار ۲۲ ساله کتابخانه زانیاری، از روزهایی گفت که تنها با ۱۷ جلد کتابخانه راهاندازی کرد و امروز با برپایی جشن عروسیاش در این کتابخانه به همه نشان داد، مطالعه کتاب و دانایی مبتنی بر مطالعه رکن مهمی در زندگی او و همسرش است. او از روزهایی گفت که ایده راهاندازی یک کتابخانه در روستای محل زندگیاش در ذهن او شکل گرفت.
محمد میگوید: روستای سردوش بیش از ۱۵۰۰ نفر جمعیت دارد و در نقطه صفر مرزی ایران و عراق قرار دارد. این روستا فاصله چندانی با شهر مریوان ندارد. از وقتی در این روستا چشم باز کردم، پدر و مادرم را مشغول کار کشاورزی دیدم. این روستا با توجه به قرار گرفتن در مرز در محرومیت به سر میبرد اما مردم آن با تلاش شبانهروزی سعی کردند در روستا بمانند و راهی شهر نشوند. از کودکی وقتی به مدرسه میرفتم همیشه دوست داشتم در کنار کتابهای درسی، کتابهای دیگری هم بخوانم اما برای رفع این عطش و رسیدن به چنین آرزویی باید به شهر میرفتیم. همیشه این ایده در ذهن من وجود داشت که چرا در روستا نباید کتابخانه داشته باشیم. سالها از پی هم گذشتند و با پایان تحصیلات دوران دبیرستان وارد دانشگاه فرهنگیان شدم. علاقه زیادی به کتابها و مقالات روانشناسی داشتم و در کنار تحصیل در دانشگاه کتابهای روانشناسی را مطالعه میکردم.
این کتابدار درباره نحوه راهاندازی کتابخانه روستای سردوش گفت: من در کودکی رنج نبود کتابخانه و در دسترس نبودن کتابهای غیر درسی را تجربه کرده بودم و از آنجا که خبر داشتم کودکان و نوجوانان روستای ما علاقه زیادی به مطالعه کتاب دارند، وجود یک کتابخانه در این روستا را ضروری میدانستم. از طرف دیگر به خاطر مرزی بودن روستای ما بسیاری از اهالی کار را به تحصیل ترجیح میدهند. بسیاری از همولایتیهای من عملاً در همان پایههای ابتدایی ترک تحصیل کرده بودند. کتاب علاوه بر کارکردهای دیگرش میتوانست این آدمها را دوباره با دنیای تحصیل آشتی بدهد. همین ایدهها بود که باعث شد تا به فکر راهاندازی کتابخانه بیفتم. با جذب حداقل امکانات از مراکز دولتی و همچنین با کمک گرفتن از چند نفر و با ۱۷ جلد کتابی که توانسته بودم بخرم، روز ۱۷ فروردین ماه سال ۹۴ کتابخانه روستا را با نام کتابخانه زانیاری (به معنای دانستن) در اتاق کوچکی که از سوی دهداری در اختیارم قرار گرفت، راهاندازی کردیم. هیچگاه روز گشایش و نخستین روز فعالیت کتابخانه را فراموش نمیکنم. بچهها همان روز اول با شوق فراوان در کتابخانه ثبت نام کردند و در همان ساعت اول همه کتابها به امانت برده شد! شروع کار بسیار خوب بود و برق چشمان بچههای روستا از دیدن کتابها و کتابخانه به من انگیزهای داد تا آن را گسترش بدهم. موضوع کتابخانه و کمکهایی را که نیاز داشتیم با افراد خیر و سازمانها و همچنین اداره کتابخانههای عمومی مریوان در میان گذاشتم و هر روز کتابهای زیادی به مجموعه کتابخانه ما اضافه میشد و امروز کتابخانه روستا بیش از ۵ هزار جلد کتاب دارد. این کتابها در موضوعات مختلفی هستند و ۴۰۰ نفر از بچههای روستا و اهالی امروز در این کتابخانه عضو هستند.
او ادامه داد: از این که به عنوان کتابدار نقشی در ترغیب اهالی زادگاهم به ادامه تحصیل و همچنین بالا بردن سطح مطالعه دانشآموزان روستا دارم، خوشحالم. با گسترش کتابخانه و کمبود جا باید آن را به مکان جدید انتقال میدادیم. بخشی از مسجد روستا برای این امر اختصاص داده شد و امروز این کتابخانه در کنار مسجد روستا بنا شده است. استقبال خوب مردم روستا باعث شد تا کمکم کلاسهای مختلفی از جمله آموزش قرآن، روانخوانی، محیط زیست، بهداشت محیط و... طی روزهای هفته در کتابخانه برگزار کنیم. گسترش فعالیتهای کتابخانه زانیاری و افزیش علاقه مردم این روستا به کتابخوانی و حضور در کلاسهای آموزشی باعث شد تا سال گذشته این کتابخانه به عنوان یکی از ۱۰ کتابخانه برتر کشور انتخاب و معرفی شود. در مراسمی که در تهران برگزار شد از ما تقدیر و مبلغ ۱۰ میلیون تومان حواله کتاب هدیه دادند. مبلغ ۵ میلیون تومان از این هدیه را برای تهیه میز و صندلی و بقیه آن را نیز برای خرید کتاب هزینه کردیم و امروز خوشبختانه کتابخانه روستا با امکانات جدید به یکی از کتابخانههای خوب استان کردستان تبدیل شده است.
جشن زندگی با رنگ مهربانی
اهالی روستای سردوش هنوز هم از جشن ازدواج زوج جوانی صحبت میکنند که مراسمشان را در کتابخانه روستا برگزار کردند. مراسمی ساده ولی با یک ایده زیبا و یک هدف بلند. هزینههای جشن به یک مؤسسه خیریه اهدا شده بود تا دعای خیر کودکان بیسرپرست و بدسرپرست بدرقه راه آنها باشد.
محمد توانا حسینی با بیان این که شروع زندگی در کنار کتابخانهای که کودکان و نوجوانان زیادی هر روز با شوق زیاد به آنجا میآیند، بهترین لحظه زندگیاش بود، میگوید: همسرم یکی از اهالی روستاست و وقتی به خواستگاری رفتم از تصمیم خودم برای صرف هزینههای ازدواج در امور خیریه گفتم. همسرم نیز پذیرفت و وقتی موضوع را با خانواده در میان گذاشتیم، آنها نیز مخالفتی نداشتند و حتی استقبال هم کردند. میخواستیم با برپایی مراسم ازدواج در کتابخانه، به سهم کوچکم خودمان، یک حرکت فرهنگی انجام داده باشیم و مردم را متوجه اهمیت کتاب و کتابخوانی کنیم. هزینه جشن عروسیمان را به مؤسسه خیریه «ئاسوی ژیان مریوان» که از کودکان بیسرپرست و بدسرپرست و نیازمندان حمایت میکند، هدیه کردیم و پس از آن برای همه اعضای کتابخانه که بیشتر آنها کودکان و نوجوانان هستند، کارت دعوت فرستادیم و روز پنجشنبه جشن ازدواجمان را به شکل ساده در میان کتابها و بچهها گرفتیم. هیچگاه این لحظات را فراموش نمیکنم. برگزاری این مراسم با استقبال از سوی اهالی و همچنین امام جمعه مواجه شد و همه برای خوشبختی ما دعا کردند. مردمی که به جشن ما آمده بودند، در میان قفسههای پر از کتاب نشسته بودند و این تصویری نیست که زیاد اتفاق بیفتد. مهریه همسرم بر اساس رسوم این روستا ۱۹ مثقال طلا است و با همسرم قرار گذاشتیم تا همراه هم برای گسترش این کتابخانه و ترویج کتابخوانی تلاش کنیم.»