آفتابنیوز : به بهانه درس خواندن به خانه همکلاسیام میرفتم. مهناز دختر خوش سروزبانی بود. برای من که پدر و مادرم تمام وقت درگیر کار و ادامه تحصیلاشان بودند، مهناز یک تکیهگاه عاطفی شد.
او با جلب اعتماد خانوادهام، سرنوشتم را تباه کرد. توسط مهناز به سیگار آلوده شدم و بعد هم در فضای مجازی با چند پسر جوان ارتباط برقرار کردم. مادرم که بعد از سه ماه متوجه شد سیگار میکشم حرص و جوش میخورد و میگفت اگر پدرت بفهمد چه دستهگلی به آب دادهای قیمه قیمهات میکند! او دیگر اجازه نداد مهناز را ببینم. من که دچار فشار روحی و عصبی زیاده شده بودم، خودم را بیشتر با فضای مجازی سرگرم میکردم.
پسری به نام حمید که فرزند طلاق بود و یک دنیا دلتنگی داشت، خودش را در دلم جا داد. این ارتباط مجازی در کمتر از دو هفته به قرار ملاقات ختم شد.
پسر مورد علاقهام پیشنهاد داد چند روزی فرار کنیم تا راهی برای قانع کردن خانوادهام و ازدواج پیدا کند. قبول کردم و ما به مشهد رفتیم. یک روز گذشت. داشتم دق میکردم. به اصرار حمید شیشه مصرف کردم تا کمی آرام شوم. دیگر نمیتوانستم طاقت بیاورم.
به مادرم زنگ زدم. بعد از چند ساعت، او و پدرم خودشان را رساندند. حمید در برابرشان مقاومت نشان میداد که پلیس وارد عمل شد و دستگیرش کردند. حالا متوجه شدهام او که اعتیاد شدیدی به شیشه دارد، سه زن طلاق داده و نقشه کثیفی برای معتاد کردنم داشته است. برای خودم متاسفم که به این راحتی فریب خوردم و سنگ روی یخ شدم.
از خجالت نمیتوانم به صورت پدر و مادرم نگاه کنم. مرده شور مهناز را ببرند که دوستی با او و ندانمکاریهای خودم، این همه مشکل برایم درست کرد.
منبع: ضمیمه تپش جام جم