کد خبر: ۴۶۹۴۷
تاریخ انتشار : ۰۷ خرداد ۱۳۸۵ - ۱۳:۲۶

پایان هنر در فلسفه جدید

آفتاب‌‌نیوز : اولين جلسه كارگاه نقد و هنر جديد، تحت اعلام «پايان هنر» به تحقيق زمينه‌ها و علل طرح شدن چنين مسئله‌اي از ديدگاههاي متفاوت پرداخت. جلسه هنر و نقد جديد با رويكرد پايان هنر با سخنراني دكتر نير طهوري هجدهم ارديبهشت ماه در كتابخانه تخصصي فرهنگستان هنر برگزار شد. 

دكتر طهوري در ابتدا ضمن بر شمردن دلايلي كه سبب شد هگل، يكي از شاخص‌ترين چهره‌هاي فلسفه مدرن، پايان دوره هنر را اعلام كند، گفت: "در اين بررسي كه از سوي بعضي منتقدان به مرگ هنر تفسير شده، روشن مي‌شود كه انديشه دكارت به عنوان مؤسس تفكر مدرن، ظهور علم استتيك توسط بومگارتن به مثابه بنيان شناخت زيبايي در تفكر جديد، فلسفه استعلايي كانت به عنوان پايه‌گذار مباني سوبژكتيو در شناخت هنر و زيبايي و داوري اثر هنري، و نيز تولد فرضيه نظري هنر در هنر رومانتيك، شالوده‌هايي بودند كه هگل بنياد فلسفه خود را بر آنها استوار كرد و در نظام ديالكتيكي خود، دوره هنر را پايان يافته اعلام كرد." 

طهوري افزود: " «پايان هنر» پس از هگل، توسط ديگر فيلسوفان، منتقدان ، نظريه‌پردازان و مورخان هنر، شاعران و نويسندگان، هنرمندان تجسمي همچنين متفكراني كه به سنت‌گرايان موسومند، از ديدگاههاي مختلف بيان مي‌شود. بنابراين در جست و جوي پاسخي براي اين پرسش هستيم كه چرا و چگونه هنر در دوره جديد، نزد عده‌اي از متفكران و هنرمندان پايان يافته تلقي مي‌شود و چرا پيش‌تر اين مسئله، هرگز مطرح نشده بود." 

وي با اشاره به اينكه اعلام «پايان هنر» و نظريات گوناگون در اين باب، در جهان امروز با ترديد روبروست، افزود: "پيش از در انداخته شدن طرح دكارت در جابجايي موقعيت انسان و تبديل منظر هستي شناسانه به ديدگاه متكي به سوژه (ذهن)،‌ سخني از پايان هنر در ميان نبود. اگر چه مي‌توان در بسياري از موارد، هنر را در صحنه جهان امروزي غايب شمرد، ولي پايان گرفتن قطعي آن چندان قابل قبول به نظر نمي‌رسد."
نير طهوري در ادامه افزود: "اينكه اولين بار، هنر در فلسفه هگل پايان يافته تلقي شد، نشان دهنده آنست كه هنر قبل ازهر جاي ديگری، در ديدگاه فلسفي به پايان رسيد که به قياس مشابه هنر با آغاز گسترده‌ترين بحث استتيكي به نقطه پايان رسید. از آنجا كه هگل خود آغاز فلسفه جدي را در «مي‌انديشم، پس هستم» يا كوگيتوي دكارت مي‌دانست، مي‌توان چنين تعبير كرد كه پايان هنر ابتدا در فلسفه جدي اتفاق افتاد. بدين معني هنر اول و قبل از هر جاي ديگر، در دستگاه عقلي و نظري مدرن پايان يافته تلقي شد. در واقع با شروع تفكر فلسفي در باب چيستي هنر، مي‌توان به اين نتيجه دست یافت كه هنر به پايان رسيد. آنجا كه هنر به فلسفه هنر تبديل مي‌شود، در واقع از هستي حقيقي خود ساقط شده است."
وي با اشاره به فلسفة رومانتيكها افزود: " اين نكته روشن است كه فلسفه رومانتيك با تبعيت از كانت و تأكيد بر عدم توانايي عقلانيت فلسفي در راهيابي به مطلق، تنها راه حل مسئله را جانشين كردن فرضيه نظري هنر به جاي بحث فلسفي دانست.
از نظر رومانتيك‌ها هنر مي‌توانست به حقيقتي دست يابد كه فلسفه نمي‌توانست. تقدس بخشيدن به شعر – نه هنر به طور عام – يقيناً يك ابداع رومانتيك نبود. تفاوتي بنيادين ميان تقدس بخشي به شعر در مسيحيت آغازين و ستايش شعر در دورة رمانتيك وجود داشت، زيرا رومانتيك‌ها به دليل مواجهه با بحران در بينش سنتي، به هنر، كاركردي جبراني بخشيدند، در حالي كه چنين مسئله‌اي براي مدافعان عملكرد الهي شعر مطرح نبود. هگل كه خود در ابتدا با رومانتيك‌ها در برتري هنر بر فلسفه هم آواز بود، بعداً از رأي اوليه خود بازگشت و فلسفه را برتر از هنر دانست و به عبارتي پايان آن را بيان كرد."
سپس طهوري در ادامه افزود:" با آنكه كانت هيچ سخني در باب پايان هنر نگفت، اما انقلاب كپرنيكي كه او مي‌خواست در فلسفه ايجاد كند و كرد، در هنر نيز دگرگوني بنياديني به وجود آورد كه مي‌توان از آن به انقلاب در هنر ياد كرد."
او اگر چه در مرگ هنر هيچ چيز نگفت، اما مباني پيشنهاد شده از سوي او جهت‌گيري كلي هنر و زيبايي را به نوعي براي هميشه تعيين كرد و وجوه زيبا‌شناسي و نقد هنري جديد را نيز الزامي ساخت.
اما چگونه هگل، پايان هنر را اعلام مي‌دارد؟ به نظر هگل هنر نمي‌تواند برتر از فلسفه باشد، چون او خود اين مفهوم را به روشني بيان كرده است كه هنر براي برآورده ساختن نياز عالي روح، متوقف شده چه به دوره‌اي كمتر عقلي و خودآگاه تعلق داشته است.
وي در ادامه افزود: "شكل‌هاي هنري چيزي جز مناسبات گوناگون ميان معني و صورت نيست كه از انديشه مايه مي‌گيرند و به سه شيوه هنر نمادين، هنر كلاسيك، هنر رومانتيك معرفي مي‌شوند.
آنچه انواع والاتر هنر را از انواع فروتر آن متمايز مي‌سازد، نقصان گرفتن ماده و افزايش روح يا معني در آنهاست. هگل فروتر بودن دريافت حسي را كه از طريق ادراك هنري است، نسبت به دريافت عقلي يا همان ادراك فلسفي بيان مي‌دارد. به عبارتي هنر را مرحله ابتدايي سير روح ، فلسفه را حد نهايي آن محسوب می کرد.
بدين ترتيب به پايان رسيدن دوره هنر مطابق فلسفه هگل هم به امر دروني هنر مرتبط است و هم به امري خارج از آن،‌ از سويي هنر بدون صورت حسي نمي‌تواند وجود داشته باشد و گرفتار در محدوديت مادي است. از سوي ديگر در سير اعتلاي خويش بايد حجاب حسي را پاره كند تا از قلمرو مادي خارج و به حوزه معنايی وارد شود و اين به معناي نفي وجود خويش است."
طهوري در پايان گفت: "اگرچه هگل وظيفه هنر را به اقناع حسي انسان و به وجد آوردنش یعنی حس لذت از هنر تقليل مي‌دهد اما نارضايتي خود را از موقعيتي كه باعث شده هنر به چنين مقامي تنزل يابد، نشان مي‌دهد.
او رسيدن به مرزي را اعلام مي‌كند كه هنر بايد با ناديده‌ گرفتن غايت خويش، به وسيله سرگرمي يا آموزشي صرف، تنزل كند."
                                         *** 
در جلسه دوم دكتر نير طهوري به ظهور آوانگارد در قرن بيستم پرداخت و گفت: « پيوستگي دين و هنر تا قبل از انقلاب كبير فرانسه در 1789، نه تنها در اروپا كه در آمريكا – قبل از كشف آن توسط كريستف كلمب و خاور دور و نزديك هم اصلي پذيرفته شده بود. در خلال پنج هزار سال تاريخ هنر، براي اولين بار پس از « سكولار شدن » حكومتهاي خودكامة اروپايي، آزادي و بيان فردي در هنر امكان پذير گشت. از اواخر قرن هجدهم به بعد ، با توسعة الگوهاي تشكيلات حكومتي ليبرال براساس مفهوم دموكراسي، جهان بيني بي‌رقيب وحدت‌گرا در باب عالم، كه بر ارزش‌هاي مسيحي استوار بود، رو به فروپاشي نهاد و ظهور مفاهيمي مستقل از كليسا ، در حكومت ، هنرها و علوم سبب محو آن گرديد. استتيك مدعي استقلال مطلق قلمرو هنر شد. به اوج رسيدن « شعار هنر براي هنر » و تحميل معيارهاي استتيكي، اثر هنري را از هرگونه كاركرد عاري ساخت. موضوع در هنر امري نامربوط تلقي شد و لذات بصري در نقاشي صرفاً در خدمت لذت شخصي قرار گرفت.»
وي در ادامه ضمن اشاره به يكي از كتابهاي تاريخ هنر معاصر افزود: « پس از براك ، پيكاسو و گريس ، ديگر هر شي مي‌تواند جزء آثار هنري باشد. اين يك انقلاب است. در كشورهاي مختلف اروپايي نحله‌هاي مختلف آوانگارد ، به طرق گوناگون نسبت به اغتشاش عميق برخاسته از جنگ جهاني اول، و همچنين به ايده‌هاي جديد علوم طبيعي پس از انقلاب ايجاد شده توسط فيزيك اتمي در فيزيك سنتي، واكنش نشان دادند. اما پس از جنگ جهاني دوم، آمريكا كه تا آن زمان تحت نفوذ هنر اروپايي بود، با پيامدهاي واكنشي « پاپ آرت » براي اولين بار در تاريخ ، نقش مسلطي يافت كه تا سي سال بعد ادامه يافت. « پاپ آرت » در جامعة مصرفي ، به موازات پانك ( آت و آشغال ) و هرزه نگاري ، ادعاي هيچ‌گونه روشنفكري سطح بالا يا غير واقع نداشت. پذيرش شعار « همه چيز زيباست » - حتي تودة قوطي‌هاي كنسرو سوپ كمپل - نقطة مشترك ميان پاپ آرت و دادا بود. دادا ، در تدارك سلاح براي هنرمنداني كه از انقلاب فرهنگي ( در هنر ) حمايت مي‌كردند، هر نوع هنر را به باد انتقاد مي‌گرفت. تفسير « هنر مساوي طبيعت و زندگي » دوشان ، به سئوال اساسي نحله‌هاي مختلف پاپ آرت، تبديل شد كه قصد داشت مخاطب و دوستدار هنر را به شركت فعال در فرايند خلاقيت دخيل سازد. به گفتة ژوزف بويس مبني بر اين كه « هر انساني يك هنرمند است» به بيان ديگر كشاندن « مفهوم گستردة هنر » به حوزة درماني اجتماعي بود.»
طهوري در ادامه گفت: « در 1971 نمايشگاه چشمگيري با اختصاص داشتن به اشيايي در بوزار پاريس افتتاح شد كه عنوان « هنر و ضد هنر،از كوبيسم تا امروز » را بر خود داشت. راه طولاني رسيدن به اين مسئله ، نشان دهندة تغيير ماهيت، ابتذال و پيش پا افتادگي است و با آثار كوبيستي در تثبيت اشياء معمولي و روزمره در انباني محدود از روزنامه و گيتار ، شيشه و بطري آغاز مي‌شود. با اين حال استقبال از هنر در بيست سال آخر قرن بيستم با رشد قابل ملاحظه‌اي روبرو گرديد.»
طهوري سپس به ظهور داداييسم پرداخت و گفت : « جوانان هنرمندي كه دادا را بنيان نهادند واكنش خويش را در برابر جنون و ديوانگي گسترش يابنده دنياي درگير در جنگ ، به شكل‌هايي بروز دادند كه صرفاً‌ منفي ، هرج و مرج طلبانه و ويرانگرانه بود. نحوة انتخاب نام دادا خود نمونه‌اي از ضديت جنبش با عقلانيت بود كه با فرو كردن نوك يك كارد به درون يك واژه نامه براي انتخاب كلمه‌اي چند زبانه، كودكانه ، و بدون هرگونه دلالت معنايي صورت گرفت.
دادا هم ضد هنر و هم غير عقلاني و موضعش اين بود كه هنر بورژوازي ، نظم بوژوازي و عقلانيت بورژوازي در مرگ ميليونها نفر دخالت داشته است، بنابراين چنين فرهنگي چيزي بيش از يك ماسك تمدن بر روي بربريت نيست. مكت دادا « زاييده نوميدي و اضطراب و هرج و مرجي است كه از خرابي و آدمكشي و بيداد جنگ جهاني اول حاصل شد. داداييست‌ها با آثاري بر ضد تمدن غرب ، جدايي خود را از آن با فريادي پرشور اعلام مي‌كردند « و با فوتوريسم هم عقيده بودند، كه زيبايي ديگر بي‌معني است و هنر بيشتر به پرخاشگري يا به عبارتي به اعتراض روي مي‌آورد.»
وي در ادامه افزود : « اگر چه از قرن نوزدهم روي آوري به جنسيت به شدت در نقاشي و مجسمه‌سازي خود را نشان مي‌دهد تفاوت آن با نمايشش در قرن بيستم آن است كه در اولي جنسيت عيان است ولي تحت عناويني اساطيري مثل تولد ونوس و يا نقاشي از حرمسراها ... خود را نشان مي‌دهد ، در مقابل در دومي عناوين جنسي است ولي صورت آن را ظاهر نمي‌كند يا در پشت صورتي ديگر خود را پنهان مي‌كند. در نقاشي‌هاي انگر مفهوم زيبايي بصري از بدن انسان در مفهوم اروتيك آن كاملاً معرفي مي‌شود.كوربه عنوان مشهورترين چهرة رآليسم، در اثري با نام«منشأ جهان» پرده دري در اين باب را به اوج رساند.
اولين نشانه‌هاي رويگرداني از رئاليسم به معناي روي آوري به واقعيت محسوس و ملموس و فرار از مابعدالطبيعه، در آثار كوبيست‌ها و فوتوريست‌ها به ثمر نشست. دادا در بستري به ستوه آمده از جنگ و بدگماني به كاركرد هنر و ادبيات ظهور كرد به تدريج « نقش بر اندازانة آگاهانه‌اي » يافت. با مورد تمسخر قراردادن ذوق متعارف ، تعمداً در صدد تخريب همة هنرها بر آمد اما نه به منظور كندوكاوي در صورت آنها بل براي كشف نقطه‌اي كه در آن ، فرهنگ به اخلاق فاسدي آلوده شده بود، و براي كشف لحظه‌اي كه در آن ، خلاقيت و سرزندگي شروع به جدا شدن از هم كرده بودند ... اعلام اخلاق جعلي در ملاء عام. دادا در آن واحد هم هنر و هم ضد هنر بود.
طهوري در ادامه به ايده‌ها و آثار مارسل دوشان پرداخت و گفت: مارسل دوشان احتمالاً بيش از هر هنرمند ديگري در قرن بيستم، نه تنها به لحاظ اهميت تاريخي – از اولين تجربه‌هاي او با كوبيسم تا همكاريش با دادا و سوررآليسم – كه به خصوص معناي «حاضر – آماده‌ها»ي وي، فهم جديد از عوامل بنيادي اثر هنري را دگرگون ساخت. جنبه‌هاي نظري ضمني آثار و شيوة زندگي او عميق‌ترين تأثيرات را بر هنرمندان بعدي بر جاي گذاشته است و سبب شده است تا وي «به عنوان تأثيرگذارترين هنرمند عصر مدرن» معرفي شود.
آثار دوشان در انواع مختلف خود مفهومي، هپنينگ،‌ دادا، كوبيستي، فوتوريستي و ... چيزي جز واكنش به واقعيت‌هاي رايج جامعه نبود، چنانكه در تناقضي مبهم ضمن همدلي با مارينتي و اصول بيانية فوتوريسم، مسخرگي و زشتي دهشتناك آن را عيان مي‌كند. يكي ديگر از روش‌هايي كه دوشان براي ضديت با هنر بدان توسل جست، آن بود كه با اندكي دست بردن در يك اثر هنري معروف، آن را از جايگاه والاي هنر به مرتبه‌اي معمولي تقليل مي‌داد. او در 1919 با اضافه كردن يك ريش بزي و سبيلي كوچك به تصوير تكثير شدة موناليزا اثر معروف داوينچي آن را به اندازة كوچكي در قطع يك كارت پستال با عنوان L.H.O.O.Q عرضه كرد كه به هنگام گفته شدن در تلفظ فرانسه مفهوم سخيفي را در بيان همين ديدگاه افراطي بيان مي‌كرد. اين اثر، عصياني است عليه تمام عادت‌هاي سنتي. به عقيدة بسياري اگر چه اثر فوق يكي از آثار حاضر – آمادة دوشان به حساب مي‌آيد اما به جاي آنكه يك شيء پيش‌ پا افتاده را منزلت هنري بخشد در مسيري معكوس يك اثر هنري والا مرتبه را در سطح يك كارت پستال ارزان قيمت عادي تنزل داده است.»
وي در ادامه افزود: « دوشان با ترك نقاشي به ارائه حاضر آماد‌ه‌هايش اقدام كرد. در واقع پيش از اثبات مهارت خود در نقاشي «عقيدة باطل اثر دست» را رد كرد. وي با عرضة آثار مختلف خود در حقيقت پايان هنر را نشان مي‌دهد، اگر چه منتقدان هنر آثار او را انقلاب در هنر خواندند نه پايان هنر.
آثار دوشان اگر چه نقد اصول كانت در هنر از جمله سليقه، نبوغ ، اصالت و ... بود اما به شكلي متناقض نوعي سوبژكتيويتة افراطي را نشان مي‌داد. دوشان با اين كار در عين حال درك متعارف از اشياء را به سخره مي‌گيرد. براي او هنر يك بازي ذهني بود.»
دكتر طهوري در ادامه به پايان آوانگارد اشاره كرد و گفت: «پاپ آرت حقيقتاً نه جنبشي است كه در زمان و مكان مشخصي متولد شده باشد، و نه مفهوم ساده‌اي كه بتوان آن را تعريف كرد و مربوط به هنرهاي تزئيني با گرايش به تصاوير كليشه‌اي رسانه‌هاي ارتباط جمعي و تقليد از آنها نظير فيلم، تبليغات، كارتون و ديگر توليدات مصرفي همگاني بود. واقعيت مدرن، ديگر نه در شكوفايي مرغزارهاي مورد علاقة امپرسيونيست‌ها، كه به شهرهاي بزرگ و پر جمعيت، پر از چراغ‌هاي نئون، بطري‌هاي كوكاكولا، پشته‌هاي زباله و تصاوير خشني راه مي‌برد كه در رسانه‌ها توليد مي‌شود و ذهن ما را اشغال مي‌كند. پاپ آرت در لحظه‌اي تاريخي با ايجاد تحول شخصيتي در جنبش مدرن، چهر‌ه‌اي كاملاً متفاوت از آن ارائه كرد.»
طهوري در پايان افزود: « آثار اندي وارهول نقطة تقاطع ميان هنر روشنفكران و فرهنگ توده‌ها به شمار مي‌رود. علاوه بر اين او واسطه‌اي بود كه برقراري ارتباطي روان ميان هنر و كالا، رسانه‌هاي ارتباط جمعي و ايدة اصالت و تكثير را تشويق مي‌كرد. وارهول در شيوه‌هاي گوناگوني كار كرد: نقاشي، مجسمه‌سازي، برگزاري موسيقي راك و تهيه‌كنندگي فيلم، يك تبليغات‌چي، صاحب مجله، كسي كه ستاره مي‌ساخت و به ستارگان چشم مي‌دوخت. قسمتي از مجموعه كارهاي او از كنار هم گذاشتن تعدادي از پرتره‌هاي يكسان افراد سرشناس، با تغييراتي در نور و رنگ تشكيل شده است.
وي در پاسخ به اينكه پاپ آرت چيست؟ چنين پاسخ مي‌دهد: پاپ آرت مشابهت به چيزهاست. مشابهت چيزها يعني ماشين بودن.
او مي‌پذيرد كه پاپ آرت همانند يك موج است،‌ ولي تفاوتي در اين نمي‌بيند كه چنين باشد يا نباشد.وارهول وارث بلافصل دوشان،‌ شكل‌گيري جنبش پاپ و فعاليت اندي وارهول از پيش با ظهور هنر مفهومي توسط مارسل دوشان امكان بروز يافت.
با رد اصول كانت در باب هنر، وارهول به شيوه‌اي متناقض، خود به نوعي نابغة هنر پذيرفته شده در عالم هنر قرن بيستم تبديل مي‌شود. چنانكه دوشان با تأكيد بر رد استتيك، پديدآورندة استتيك ويژة قرن بيستم مي‌شود كه خود آن را به تمسخر مي‌گيرد. وارهول خود اعلام مي‌دارد كارهايش با دغدغة آغازين وي به توليد انبوه، بازار و پول ارتباط دارد.
پاپ آرت ارزش‌هاي هنر كهن را به نفع شخصيتهاي كارتوني، ابزار صنعتي پيش پا افتاده، جلوه‌هاي ويژة فريب آميز، استفاده از رنگ‌هاي تخت با مفهومي مبالغه آميز، ايده‌هاي تكراري و توليدات مشابه كارخانه‌اي دگرگون كرد. به عقيدة بسياري از مفسران، پاپ [آرت] از كارهاي حاكم تلويزيوني حمايت كرد. هنر وارهول، خصلت فرهنگ مصرفي قرن بيستم را آشكار مي‌كند. هنرمند پاپ با تبعيت از دوشان،‌ اثر خود را نه خلق بلكه انتخاب مي‌كند. انتخاب‌هاي او از تصور چيزهايي از قبل توليد شده به وجود مي‌آيند و اصطلاحاً چنين هنري خود يكي از توليدات مصرفي به شمار مي‌رود. بر اين اساس هنر مصرفي قرن بيستم به عنوان شيء يكبار مصرف، اصل ماندگاري و جاودانگي اثر هنري را رد مي‌كند. و اين سان هنر به مثابه مدي تلقي مي‌شود كه زمانمند است و با گذشتن تاريخ مصرف آن به روزنامه تاريخ گذشته‌اي مي‌ماند كه ديگر اعتباري ندارد و به كاري نمي‌آيد.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین