زن 22 ساله در حالی که عنوان می کرد چند روز بیشتر به تولد فرزندم باقی نمانده اما همسرم با رها کردن من به دنبال سرنوشت خودش رفته است به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: انسانی گوشه گیر و تنها بودم به همین خاطر بیشتر اوقاتم را در فضای مجازی می گذراندم آن زمان در مقطع دبیرستان تحصیل می کردم که روزی در میان شوخی و مسخره بازی های مجازی با جوانی به نام «محراب» آشنا شدم او خودش را دانشجوی مهندسی رایانه معرفی می کرد گویی با همه آدم هایی که در گروه های مختلف شبکه های اجتماعی حضور داشتند فرق می کرد. شیفته جملات عاشقانه اش شدم و از او خواستم تصویر خودش را برایم ارسال کند من هم همین کار را کردم و این گونه دیدارهای حضوری ما شکل گرفت دو ماه بعد خانواده محراب به خواستگاری ام آمدند اما پدرم پس از انجام تحقیقات اولیه به شدت با این ازدواج مخالفت کرد چرا که همسایگان محراب، او را فردی شرور می شناختند و معتقد بودند که قبلا ازدواج کرده و معتاد است. از این موضوع بسیار ناراحت بودم اما محراب در مسیر مدرسه سر راهم قرار می گرفت و با حرف هایش مرا به آینده دلگرم می کرد. او می گفت دیگران به خاطر حسادت و دشمنی با خانواده ما این حرف ها را می زنند. حتی به دفتر پدرم رفت ولی باز هم پدر من نه تنها به این ازدواج راضی نشد بلکه مرا در منزل محدود کرد و تلفن همراهم را نیز گرفت من هم که دیگر ترک تحصیل کرده بودم تحمل این وضعیت را نداشتم تا این که دست به خودکشی زدم اما خوشبختانه مادرم متوجه موضوع شد و من از مرگ حتمی نجات یافتم در این شرایط بود که با رفت و آمدهای مادر محراب، پدرم به ناچار با ازدواج ما موافقت کرد. از این که با محراب ازدواج کرده بودم احساس خوشبختی می کردم دو سال بعد با همه آمال و آرزوهایم پا به خانه بخت گذاشتم به طوری که زندگی برایم طعم شیرینی داشت اما سه ماه از زندگی مشترکمان نگذشته بود که کاخ آرزوهایم فرو ریخت. تلفن های مشکوک، پیامک های مرموز و دروغ های پی در پی محراب حس کنجکاوی ام را تحریک کرده بود تا این که پس از کنکاش های زیاد فهمیدم محراب چند سال قبل، خانمی را به عقد موقت خودش درآورده است و فرزند چهار ساله ای نیز دارد. تحمل این وضعیت برایم ممکن نبود ولی نمی توانستم به خانواده ام چیزی بگویم. محراب نیز مدعی بود مرا دوست دارد و حاضر به جدایی نیست با وجود این نمی توانستم محراب را از دست بدهم چرا که آزمایش های پزشکی نشان می داد باردار هستم. محراب وقتی این موضوع را شنید بسیار ناراحت شد و از من خواست به هر طریقی سقط جنین کنم اما من نمی توانستم دست به چنین کاری بزنم چند روز بعد از این ماجرا بود که ابلاغیه دادگستری را در منزل آوردند. همسر پنهانی محراب ادعای حق و حقوق خود و فرزندش را کرده بود من هم ابلاغیه را به محراب نشان ندادم و چیزی نگفتم تا این که حکم قطعی دادگاه به منزلمان ارسال شد. همسرم وقتی ماجرا را فهمید با عصبانیت مرا کتک زد و از خانه بیرون رفت حالا هم سه ماه است که هیچ کس از او خبری ندارد و ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ علایی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان مشهد) بررسی های کارشناسان مشاوره و مددکاری پلیس در این باره آغاز شد.