خواهر و مادرم نیز نمی توانستند سنگ صبورم باشند چرا که آن ها همواره فکر می کردند من زنی خوشبخت هستم.
از سوی دیگر هم خودشان آن قدر در زندگی مشکل داشتند که دیگر زمانی برای نشستن پای درد دل های من نداشتند. ابتدا سعی می کردم با دو فرزند خردسالم مشغول شوم ولی باز هم افکار و خیالات رهایم نمی کرد.
همسرم نیز در کنارم نبود چرا که او مانند یک ماشین فقط به دنبال کار بود و هیچ توجهی به من نمی کرد. با آن که از نظر مالی در وضعیت خوبی بودیم ولی همسرم تا دیروقت سرکار بود.
از این شرایط خسته شده بودم و تلاش می کردم با عضویت در گروه های اجتماعی فضای مجازی این خلأ را در زندگی ام پر کنم تا این که با مدیرگروه یکی از شبکه های اجتماعی آشنا شدم. «کامران» که خود را مشاور اجتماعی معرفی می کرد، مشاوره های خوبی به اعضای گروه می داد. من هم روزی سفره دلم را پهن کردم ودرباره وضعیت زندگی ام با او به درد دل پرداختم.
مدتی با راهکارهای کامران از نظر روحی بهتر شدم و دیگر خودم را زنی گوشه گیر احساس نمی کردم تا آن که روزی برای ملاقات با کامران در یک کافی شاپ قرار گذاشتم. بی صبرانه منتظر دیدن او بودم و نگرانی خاصی را در وجودم حس می کردم.
آن روز عصر وقتی کامران کنارم نشست، قلبم به تپش افتاد اما او مثل همیشه و خیلی مودبانه شروع به صحبت کرد. چنان جذب حرف هایش شده بودم که نمی خواستم این دقایق به پایان برسد.
کامران بعد از نوشیدن قهوه اش گفت: هیچ انسانی بدون مشکل نیست حتی خود من که به دیگران مشاوره می دهم اکنون در فشار مالی بدی به سر می برم اما چاره ای جز صبر ندارم . با شنیدن این حرف ها تصمیم گرفتم به او کمک کنم تا حداقل گوشه ای از محبت هایش را جبران کرده باشم.
کامران درحالی که از من قدردانی می کرد، گفت: پس باید در قبال 15 میلیون تومان، یک فقره چک از من قبول کنی! همان جا این مبلغ را برایش کارت به کارت کردم و با هم به منزل او رفتیم تا چکی را به من بدهد اما در آن خانه کسی نبود و کامران با توسل به زور و .... با ترس از آن جا فرار کردم ولی او دیگر مرا تهدید می کرد که از صحنه های شیطانی اش فیلم گرفته است و با آن ها آبرویم را می برد. بارها مبالغ دیگری را به حسابش واریز کردم درحالی که او چکی هم به من نداد. حالا هم می ترسم زندگی ام نابود شود و ...