آفتابنیوز : آفتاب: پذیرش مذاکره با ایران از سوی دولت بوش به همراه کشورهای اروپایی درصورت پاسخ مثبت ایران به بسته پیشنهادی باعث انتقادات گسترده نو محافظه کاران به دولت جرج بوش شده است .رایس مورد انتقاد شدید نو محافظه کاران قرار گرفت وحتی به حماقت متهم شد.این در حالی است که ایران نیز هنوز موضع مشخصی نداده است.دکتر رسول نفیسی استاد جامعه شناسی توسعه در دانشگاه استرایر در حومه واشنگتن دی سی است که حوزه تحقیق خود را مسائل اجتماعی – سیاسی ایران بعد از انقلاب قرار داده است .وی در مقاله ای به آفتاب به چرایی عمل کرد دولت بوش وعمل کرد ایران پاسخ داده است که متن آن در پی می آید:
برای بررسی واقع گرایانه وقایع اخیر ،ناگریز به بررسی تاریخ موقعیت «نومحافظه کاران» و نیز افت نسبی نفوذ آنان در دولت جرج دبلیو بوش هستیم. نقطه عزیمت نومحافظه کاران بطور سازمان یافته از سال 1997 و تاسیس PNAC یا «پروژه قرن نو آمریکایی» تعیین می شود.
دو متفکر و بنیانگذار این سازمان «بیل کریستول» و «رابرت کسگان» می باشند. هدف از تاسیس این سازمان ایجاد اتحاد بین گروههای مختلف محافظه کار آمریکایی و بازیافت دوره رونالد ریگان است.
از نظر این گروه، شکست کمونیزم بدنبال سیاستگذاری جسورانه ریگان با تکیه به نیروی نظامی این کشور و ارائه یک رویکرد اخلاقی ناب و روشن است. ارگان این جریان «ویکلی استاندارد» نام دارد و محل آن با «انستیوی انزاپرایز آمریکا» که در واقع تندترین سازمان محافظه کار آمریکاست در یکجا قرار دارد و این سازمان ها همگی از کمک های مالی «بنیاد برادلی» سود می جویند.
با توجه به اینکه «خطر کمونیسم» بعنوان یک متحد کننده اصلی گروههای محافظه کار دیگر وجود نداشت. سازمان «پروژه قرن جدید آمریکایی» دچار مشکل بود. ولی شعار جدید آنان که بر سه اصل ذیل بود بطور موفقیت آمیزی محافظه کاران را متحد کرد: 1- آمریکا باید سیاستی براساس یک روش ناب و روشن اخلاقی اتخاذ کند و آنرا اشاعه دهد.
2- برای اشاعه چنین سیاست مبتنی بر اخلاق آمریکا بایستی حضور قدرتمند خود را در جهان متلاطم امروز با تکیه به نیروی نظامی خود تثبیت کند.
3- برای اجرای چنین سیاستی، یک نیروی نظامی قدرتمند مورد نیاز است.
اعضای این سازمان که همگی عضو حزب جمهوریخواه می باشند از کمک فکری و استراتژیک متفکران برجسته ای مثل «فرانیس فوکویاما» و «پال ولفوویتز» بهره می بردند. انتخاب جرج دبلیو بوش به ناگهان این سازمان را به راس قدرت آمریکا نزدیک کرد و اعضای آن و «انستیتو انترپرایز آمریکا» در وزارت دفاع و وزارت خارجه مستقر شدند.
تک روی در سیاست های بین المللی عدم امضای قراردادهای مهم بین المللی مثل قرارداد کیوتو و نهایتا بکار بردن عناوینی مثل «محور شرارت» تاثیری دوگانه این محافظه کاران افراطی و بنیادگرایان مذهبی را نشان می دهد. مثلا عنوان «محور شرارت» دست پخت «دیوید فوروم» است که خود از رهبران نومحافظه کار به شمار می رود.
عملیات تروریستی علیه آمریکا خلا ایدئولوژیک این گروهها را پر کرد و مبارزه با اسلامگرایی افراطی سرلوحه کار آنان قرار گرفت. موفقیت های اولیه در افغانستان و عراق اعتبار جدیدی برای آنان ایجاد کرد. و به نظر می رسید که جهان با تفکرات کتابی این گروه سرسازگاری داشته باشد.
اما با ظهور مقاومت در عراق و قانون شکنی و سفاکی در مورد زندانیان سیاسی – نظامی که هر کشور اشغالگری ناگریز به آن خواهد شد موجب از سکه افتادن ایدئولوژی افراطی نومحافظه کاری شد و نیز کاربرد یک سیاست اخلاقی روشن را بعنوان ماموریت جهانی تمدن آمریکایی مورد سوال قرار دارد.
مخارج عظیمی که حاصل جنگ تمام نشدنی در دو جبهه است نیز به این امر کمک کرد و در جبهه سیاست داخلی نیز دولت بوش به هیچ وجه دست آوردی نداشت و پس از اینکه کوس مبارزه در مقابل تروریسم بطور مداوم زده شد و در دور دوم انتخابات جرج بوش توفیق یافت. تدریجا ارزش تبلیغاتی این امر نیز کاهش یافت و محبوبیت بوش که تنها دست آورد او «دفاع از آمریکا» بود به پایین ترین نقطه ممکن رسید.
علائم افول اقبال این گروه را می توان در کوتاه کردن دست ولفوویتز از وزارت دفاع و «تبعید» او به بانک جهانی که (از نظر نومحافظه کاران بیشتر به یک سازمان خیریه می ماند) و اعتراف فرانیس فوکویاما به نادرست بودن نظریات خود در مورد نقش آمریکا در جهان و عدم فعالیت سازمان «پروژه قرن جدید آمریکایی»از سال 2005 تا امروز دانست.
نتیجه عملی از رونق افتادن تفکر نومحافظه کاری، رویکرد جدید وزیر خارجه و تمایل به شرکت در مذاکرات با ایران است. این پراگماتیزم حاصل آزمون تفکر نومحافظه کار و اثبات ناکارآیی آن در سطح جهانی است. اما باید توجه کرد که شخصیت های عمده ای که حامی این تفکر بوده اند نظیر «دیک چنی» معاون رئیس جمهور «جان نگروپونته» مسئول امنیت ملی کشور، و «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع و «جان بولتون» سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد هنوز مقامات اصلی کشور را در دست دارند و تاثیر سرنوشت ساز ریچارد پرل بر وزارت دفاع هنوز ادامه دارد. همه این شخصیت ها مایل به برخورد قاطع با ایران می باشند.
اما اینکه دولت ایران چه واکنشی و رویکردی را باید نسبت به دولت آمریکا در پیش گیرد،بنظر من دو اصل عمده باید در نظر گرفته شود. اول اینکه سیاست امری است انعطاف پذیر و نیات سیاستمداران و آنچه می خواهند بطور ایده ال انجام بدهند با آنچه ممکن است و می توانند انجام بدهند لزوما منطبق نیست و هنر سیاست در بکاربردن تاکتیک های مناسب برای تاثیر بر سیاست های موجود و در نهایت تاثیر بر نیات طرف متقابل است.مقاومت در برابر واقعیت تلخکامی سیاسی به بار میاورد و حیطه ایدئولوژی اگر از سیاست جدا نشود، نهایتا به تسلیم در مقابل واقعیات تلخ منجر می شود. اصل دوم توجه به واقعیت جناح گرایی در دولت «بوش» است. چنانکه قبلا گفتیم، جناحی در دولت خواستار برخورد قاطعانه با ایران بوده و هستند، ولی در حال حاضر ما شاهد تولد تفکر پراگماتیت در این دولتیم. سیاستمداران ایران بایست به نیات دولت آمریکا توجهی نداشته باشند، بلکه به واقعیت موجود بپردازند. ایرانیان باید به رویکرد وزارت خارجه آمریکا بطور مثبت نگریسته آنرا در جهت حفظ صلح جهانی و خنثی کردن نیات جنگ طلبان بکار گیرند.
واقعیت این است که پذیرش شرکت در مذاکرات از طرف آمریکا ماهیت دوگانه ای دارد. از یک طرف خواست پراگماتیت ها را نشان می دهد و از طرف دیگر، وجود پیش شرط «تعلیق فعالیت های غنی سازی» برای ارضای گروه مقابله طلب با ایران منظور شده است. در عین حال این تغییر جهت سیاست خارجی آمریکا در مورد ایران تاثیر سیاست بین المللی را نیز خاطر نشان می کند و بیهودگی تک روی دیپلماتیک را آشکارا نشان می دهد.پیشنهاد شرکت در مذاکرات بین المللی از طرف آمریکا جواب به روسیه و چین و متحدین اروپایی است. و اقناع آنها و اثبات این امر که ماجراجوی اصلی آمریکا نیست.
محافظه کاران افراطی «انستیتو» و «پروژه» به هیچ وجه دل خوشی از این رویکرد ندارند. «بیل کریستول» در مقاله ای در یکی از شماره های اخیر در «ویکلی استاندارد» چنین می نویسد «آزاد سازی عراق قدم اول جنگ عظیمی است که برای آینده خاورمیانه در جریان است. جنگ عظیم بعدی که امیدواریم نظامی نباشد – برای ایران است.در همین راستا و پس از پیشنهاد وزارت خارجه آمریکا «مایکل لدین» که از متفکرین اصلی «انستیتو» بحساب می آید و در توجیه حمله به عراق از مشوقان اصلی دولت بوش بود در سایت «انستیتو» چرخش سیاست آمریکا را با تسلیم چمبرلن، وزیر خارجه انگلیس، در برابر هیتلر و خواست های ژئوپلتیک او مقایسه می کند «همچنان که چرچیل خاطر نشان کرد، چمبرلین بین جنگ و بی شرافتی، بی شرافتی را اختیار کرد، ولی جنگ نصیب او شد.» «لدین» تفسیر سیاست اخیر را کمتر از خیانت نمی داند و «رایس» را متهم به حماقت می کند. او معتقد است که این چرخش تنها به ترغیب ایران به خرابکاری بیشتر علیه دولت آمریکا منتهی خواهد شد.
رویکرد دولت ایران طبیعتا باید با ملاحظه مسائلی باشد که در درون دولت آمریکا و در جامعه بین الملل می گذرد، هر چند دول جهان نهایتا با توجه به مصالح خود عمل می کنند. برای اتخاذ تصمیم مشخصی در این مورد، دولت بایستی ضعف هایی را که ممکن است در گذشته در روابط این کشور با خارج وجود داشته بررسی کند. ده ملاحظه عمده نسبت به سیاست خارجی ایران را می توان چنین خلاصه کرد:
1- سیاست خارجی دچار ایدئولوژی زدگی و گاه تحت تاثیر غلیان احساسات قرار می گیرد. ایدئولوژی زدگی در آمریکا نتایج شومی به بار آورد. و نهایتا واقع گرایی یا عمل گرایی در حال غلبه بر آن است. در زمان معاصر هیچ کشوری از غلبه احساس و ایدئولوژی بر تفکر واقع گرا در سیاست خارجی سود نبرده است.
2- مذاکره که اساس دیپلماسی و تفاهم بین الملل است در ایران در بسیاری از موارد «تابو» شناخته شده است. باید توجه کرد که آمریکا و ویتنام در عین مخاصمات چندین ساله با هم مذاکره داشتند. سفارت عراق در ایران در هنگام تعرض آن کشور به ایران و جنگ هشت ساله هیچ گاه تعطیل نشد.
واهمه از اینکه در مذاکرات طرف دیگر ما را مرعوب و مغلوب می کند در واقع اقرار به عدم کارآیی تیم دیپلماتیک ایرانی است که لااقل بعد از 27 سال بایستی بتواند از پس دفاع از منافع ملی برآید.
3- استراتژی دراز مدت سیاست خارجی ایران تدوین نشده و اشارات به آنهم در سطح ایدئولوژیک باقی می ماند. آمریکا نیز به نظر می رسد که از نقص مشابهی رنج می برد، و با بحران تفکر ایدئولوژیک نومحافظه کار، راهبرد دیگری در افق پدیدار نیست. (در این خلا البته شاید بتوان زودتر به نتایج موثر رسید و کمتر دچار نوسانات بیهوده شد.)
4- سیاست خارجی دچار چند صدایی است. هر چند حضور صداهای مختلف و مخالف در سیاست داخلی دال بر حضور نوعی دمکراسی خواهد بود. این امر در سیاست خارجی دال بر ضعف دیپلماسی کشور است. در دوره اول حکومت جرج بوش نیز این امر باعث رکود سیاست خارجی بخصوص در مورد ایران شده بود. در دور دوم، و با حضور فرد قدرتمندی مثل «کاندولیزا رایس» سیاست خارجی یکدست تر و واقع گرایانه تر شده است.
5- نهایتا بده و بستان های رایج و سازش های لازمی که منافع ملی را حفظ کند لااقل در دیپلماسی علنی کشور کمتر دیده می شود. باید توجه کرد که سیاست در نهایت هنر اداره قدرت است. این هنر در چارچوب های محدود و مقید کننده می خشکد. خلاقیت و نوآوری و تکیه به تخصص و ایجاد اتحادهای موثر بین المللی و نهایتا ایجاد تصویری مثبت از حکومت و کشور در جهان همه به امر توفیق دیپلماسی کمک می کنند.
6- بارها گفته شده است که آمریکا فعلا در موضع ضعف است. اگر گویندگان واقعا به این امر باور دارند، پس باید قبول کنند که از لحاظ مذاکره با این کشور بهترین موقعیت وضعیت موجود است.
7- بحران کار ساز نیست. در شرایط بحران سرمایه ها و مغزها از کشور فراری شده و کار و کسب مردم روی زمین می ماند.
تنش و بحران تنها برای حفظ وضع موجود آنهم بدترین نوع حفظ وضع موجود است. گرایش اخیر جهان اقتصادی است و هر کشوری در کوشش مداوم در جهت به دست آوردن سهم بیشتری از تجارت جهان است. این میدان را خالی کردن و به توشه ایدئولوژی افزودن چاره ساز نیست و نسل های آینده ما را نفرین خواهند کرد.
8- واقعیت این است که شرایط هر دو کشوردر ایجاد وضعیت موجود موثر بوده اند می رود که روابط آمریکا و ایران به غایتی برسد، چه از لحاظ خرابی و چه از لحاظ سازندگی. وضعیت موجود و یا « دتانت» بین دو کشور که با حفظ تعادل بحران برای مدت 27 سال ادامه داشت اکنون به پایان خود نزدیک می شود. این پایان، با اتخاذ سیاست درست می تواند دو طرف برنده داشته باشد و با اتخاذ سیاست نادرست، می تواند تنها دو طرف بازنده داشته باشد و نه یکطرف.
9- شعارهایی مثل اینکه « آمریکا کشور در حال زوال است.» هر چند میتواند مصرف داخلی داشته و حس برابری ایرانیان را ارضا کند، ولی اگر در سیاست خارجی اصل قرار گیرد خطایی جبران ناپذیر است. بحران مشروعیت فعلی دولت بوش هم در انتخابات میاندوره ای ماه نوامبر و سرانجام انتخاب رئیس جمهوری جدید رفع و رجوع خواهد شد. از این گذشته، حتی اگر تصور کنیم که آمریکا از کره زمین محو شود، آلترناتیو بعدی برای تبدیل به ابر قدرت جهان ما نخواهیم بود، و کشور های موجود دیگر هم به هیچ وجه رویکردی منصفانه تر و انسانی تر از آمریکا نخواهند داشت.
10- واقعیت دیگر این است که خواست تغییر در ایران بهیچوجه از واشنگتن رخت بر نبسته، و چرخش جدید هم حتی در صورت توفیق منجر به روابط کامله هر دو نخواهد شد. اما واقعیت دیگر این است که خواست تغییر جزو« نیات» حکومت آمریکاست، در حالی که تقاضای شرکت جویی در مذاکرات جزو «واقعیات» روز است. همیشه می توان نیات را از طریق پرداختن به واقعیات اصلاح کرد، یا حتی نادیده گرفت...
در نهایت این بحث، باید به امکانات واقعی توافق دو کشور اشاره کرد. آمریکا موضع خود را در مورد حقوق بشر نمی تواند به علل مختلف تغییر دهد و ایران، ملاحظات ایدئولوژیک و منطقه ای خود را نمی تواند زیر پا بگذارد. پس در شرایط موجود می توان به چهار گزینه زیر توجه کرد:
1- ادامه غنی سازی و گسترش آن: این امر با توجه به تجربه آمریکا در مورد کره شمالی ممکن است با مقاومت و مداخله آمریکا منجر شود. به نظر نمی رسد که آمریکا بیش از این در حال حاضر به دادن امتیاز در جهت منافع ایران تن در بدهد و شاید با توجه به مواجهه دو جناح در دولت بوش، بهترین «بسته» خود را تحویل داده است. هنر دیپلماسی می تواند به حجم این بسته بیفزاید. ولی پافشاری بر غنی سازی به نظر نمی رسد این بسته را پر حجم تر کند.
2- ادامه غنی سازی در سطح فعلی که مستلزم برداشتن پیش شرط مذاکره است، و پافشاری بر مذاکره از طرف ایران، هر چند این موضع می توانست در گذشته کارساز باشد ولی در حال حاضر، با در دست گرفتن ابتکار از طرف آمریکا به نظر می رسد که اروپا و حتی چین و روسیه به پشتیبانی از موضع آمریکا اقدام کنند.
3- محدود کردن غنی سازی در سطح آزمایشگاهی و قبول نظارت تام و فارغ از محدودیت سازمان انرژی اتمی. آمریکا ممکن است این امر را با پس گرفتن شرط شرکت در مذاکرات با ایران بپذیرد.
4- پذیرفتن پیشنهاد ایجاد کنسرسیوم پیشنهادی در خارج از ایران و تعلیق غنی سازی تا زمان کسب اعتماد بین المللی، این راه حل با توجه به وجهه ای که دولت در داخل ایران برای غنی سازی ایجاد کرده و آن را با حق استقلال ایران ممزوج کرده است، از لحاظ داخلی با اکراه پذیرفته می شود. ولی در صورتی که طرف مقابل یعنی آمریکا مذاکره مستقیم را بپذیرد.
فروکش کردن تنش بین المللی و بازگشت سرمایه و تخصص به ایران مردم را در نهایت راضی خواهد کرد. قیمت نفت هم هر چند ممکن است موقتا افت کند ولی سرنوشت قیمت نفت این است که به زودی به مرز صد دلار نزدیک شود، چه با بحران و چه بدون آن.