آفتابنیوز : دباغ، شاغل قورخانه شد و از صنعت آموخته اش، دل را به لقب "دباغ باشي" خوش داشت و بس. ابريشم باف به تدريس فرانسه پرداخت و کاغذ ساز نيز کاغذ باز شد و به منشيگري پستخانه گمارده شد. (تاريخ سياسي و سازمان هاي اجتماعي ايران در عصر قاجار، نوشته غلامرضا ورهرام، صفحه 182).
اين نخستين تجربه، فن سالاري يا تکنوکراسي ايرانيان بود که نشکفته پرپر شد. بقاياي دانش آموختگان اروپا و آناني که دارالفنون تحويل داد، در اوايل حکومت پهلوي، صنايع محدود نفت، نساجي، قند و شکر و راه آهن را اداره کردند و براي نخستين بار جامعه متخصصان، تشخص يافت.
اما در فن سالاران اوايل حکومت پهلوي چيزي بود که سياست آن را بر نمي تابيد. ايرانياني که به فرنگ رفته بودند و يا حتي در دارالفنون ايراني از استادان اروپايي درس آموخته بودند علاوه بر مهارت هاي فني، پاره اي دانش هاي اجتماعي، فرهنگي و فلسفي به کف آورده بودند که حکومت آنها را خوش نمي داشت. رضاشاه از فن سالاران انتظار داشت سوداي قدرت سياسي و يا نقد قدرت را در سر نپرورانند و صرفا کاري را که به آنها محول شده است خوب انجام دهند و خوب پاداش بگيرند.
اما فن سالاران در کنار مهارت هاي فني و کار در کارگاه ها، سخن هم مي گفتند. اين اظهار وجود که نياز طبيعي هر انساني است؛ با انضباط کاري در يک رژيم غير دموکراتيک ناسازگار بود و خشونت سياسي را به دنبال آورد.
بسياري از متخصصان کشور يا راهي زندان ها و تبعيدگاه ها شدند و يا اينکه از کارهاي حساس برکنار و يا اساسا بازنشسته شدند. مهندسان، پزشکان وکلايي که در قالب گروه 53 نفر به زندان رفتند از جمله اين افراد بودند. ديگراني نيز بودند که به صورت منفرد، دستگير، زنداني و يا مجبور به استعفا و بازنشستگي شدند. فن سالاري به صورت نظري با کار سياسي تنافر دارد. اما گاه همان پرهيز از کار سياسي نوعي سياست ورزي تلقي مي شود. في المثل وقتي مهندسي يا طراحي به نقد فني و علمي يک پروژه عمراني بپردازد از منظر حکومتي که همه اجزاي اقتصاد را در اختيار دارد، اين نقد علمي و فني، گوشه چشمي هم به سياست دارد. اين همان وضعي بود که در دهه هاي 40 و 50 و در دوران نخست وزيري امير عباس هويدا در ايران رخ داد.
در دهه هاي 40 و 50 حسنعلي منصور (نخست وزير مقتول) و امير عباس هويدا با جمع کردن خبرنگاران فني و علمي در تشکيلاتي به نام "کانون مترقي" کوشيدند قدرت تاثيرگذاري دانشوران و متخصصان را بر امور اجرايي کشور افزايش دهند اما اين نوگرايي مبتني بر تکنوکراسي (فن سالاري) در برابر فشار قشرهاي عقب مانده اجتماعي که پيرامون شاه گرد آمده بودند، تاب نياورد و حزب يکپارچه رستاخيز تومار آن را در هم پيچيد.
کوشندگان بخش صنعت مي خواستند دانش فني و اجتماعي خود را توامان به کار گيرند تا ايران در کنار رشد اقتصادي به دموکراسي هم دست يابد و حکومت اصرار داشت، کارها به صورت متمرکز انجام شود و فرصت هاي در اختيار، صرف مجادله سياسي نشود. کشيدن خط تمايز بين خيرخواهي در اين جدال کاري غير ممکن يا دست کم بسيار دشوار است. زيرا فرض اينکه همواره آنان که حاکم مي شوند، خودخواه يا وابسته به اجنبي هستند و همچنين فرض اينکه مخالفان هميشه مغرض يا جيره خوار بيگانگان هستند، فروضي اثبات ناپذير و در عين حال ابطال ناپذيرند. همين جدال که نمي توان آن را جنگ حق و باطل ناميد، از همان آغاز کار دولت هاشمي رفسنجاني در ايران شکل گرفت. رئيس جمهور پس از جنگ، اعتقاد راسخ داشت که ايران راهي به جز صنعتي شدن سريع ندارد و درگير شدن همه اجزاي دولت و جامعه در امور سياسي اتلاف وقت و منافع است. اما در همان حال مخالفان اين دولت به اقتضاي جايگاه خود، براي تاثير گذاري بر تحولات، سلاحي به جز سخن گفتن در اختيار نداشتند. گروه اول کار مي کردند و گروه دوم نقد. در پايان کار دو دوره دولت هاشمي رفسنجاني، رئيس جمهور سازندگي و همکاران او در کابينه ديگر نهادهاي دولتي، خسته از کاري که رقيبان در نيمه راه آن را متوقف کرده بودند، شکوه مي کردند که فرصت تاريخي براي بنا نهادن پايه هاي اقتصادي در ايران از دست رفت و رقيبان آنها همه ناکامي هاي ايران در پايان دهه 1370 را به اين دولت نسبت دادند. هرگونه تلاشي براي اثبات درستي يکي از اين ادعاها و نادرستي ادعاي ديگر، آب در هاون کوبيدن و تحريک کردن اطراف اين منازعه است. به همين علت، هنوز
مي بايست اين جدال ديرپا در ايران را از نظر سياسي و فرهنگي ناشي از يک سوءتفاهم بزرگ ملي و از نظر اقتصادي، نتيجه کميابي منابع دانست. همگان مي خواهند سخن آنها شنيده شود و از عوايد اقتصادي کشور نصيبي ببرند. اما چون بيان دومي را دون شان مي دانند و يا گمان مي کنند دفاع از آن دشوار است به اولي يعني سخنوري و نقد پناه مي برند. اما در ميان اين فضاي گمان آلود که هيچ چيز را با اطمينان نمي توان به زبان راند شايد بتوان اين يک جمله را با قدري يقين گفت که در غياب کالا و پول کافي هر گونه مباحثه براي تعيين سهم، حقيقتاً اتلاف منابع و فرصت سوزي است. اين همه سخني بود که هاشمي رفسنجاني در طول هشت سال رياست جمهوري اش بسيار کوشيد که به گوش ها بنشاند اما نتوانست.
هاشمي رفسنجاني هفته پيش با نگاه به همين تراژدي مکرر، در بيانيه انتخاباتي خود وعده داد بار ديگر اما اين بار در چارچوبي جديد و سازگار با مطالبات نسل نو، تلاش خود را از سر بگيرد. تجربه هاي پيشين و اذعان به ضرورت تغيير ابزاري است که اکنون اين سياستمدار کهنه کار در اختيار دارد و اميدوار است با آنها گام ديگري براي شکستن چرخه سوءتفاهم در ايران بردارد.