مرحوم آیت الله سید رضا صدر در کتاب «پیشوای شهیدان»، شامگاه شهادت امام حسین(ع) و یارانش را چنین روایت میکند:
شام شهادت، فرارسید و روز اسارت قدم گذارد! قهرمان شهادت، برادر بود؛ قهرمان اسارت، خواهر. برادر، رهبر بود و خواهر رهبر. آن حسین بود و این زینب. هر دو، فرزند علی، هر دو، زاده زهرا. قهرمانان شهادت، مردان بودند، و قهرمانان اسارت، زنان و بیماران و کودکان. کاروانسالار کاروان شهادت، حسین بود، و کاروان سالار کاروان اسارت، زینب. حسین، برادر داشت، پسر داشت، یار و مددکار داشت. ولی زینب هیچ کس نداشت! زینب بود و زینب!
زینب در ساعتی چند، همه کس و همه چیز خود را از دست داده بود نه برادري داشت، نه پسري! نه یاري داشت و نه یاوري! خودش گفت: «امروز جدم و پدرم و مادرم و برادرم را از دست دادم.» آري حسین همه کس زینب بود. برادران زینب، پسر نوجوان زینب، همه کسان زینب، در یک روز، همگی در خاك و خون تپیدند!
شام شهادت، شبی بود و چه شبی! چنان که روز شهادت روزي بود و چه روزي! روز شهادت بر بانوان حرم رسالت چه گذشت! و شام شهادت بر خاندان نبوت و امامت چه گذشت! آن هم روزي بود و این هم شبی! شبی تاریک! چراغها مرده! شمعها کشته! خورشید و ستارگان غروب کرده! موها ژولیده! چهرهها خاکسترآلود! دیدهها اشک ریز! شام مصیبت! و شب بینوایی! شام فراق و جدایی! جانسوز و جانگداز! زنان شوهر کشته! مادران پسر کشته! دختران پدر کشته! خواهران برادر کشته! دلهاي داغ دیده! خیمههاي نیم سوخته! چهرههاي از اشک افروخته! همه چیز به تاراج رفته! مصیبتی که نظیرش دیده نشد و تصویرش بسیار تلخ و بسی ناگوار است.
روزگار، بدین هم اکتفا نکرد، بانوان مصیبت چشیده حرم رسالت را اسیر دشمن کرد! دشمنی که از شرف و از انسانیت بویی نبرده، و با مهر و عطوفت سر و کاري نداشت! پاکیزهترین زنان بشري، اسیر دست پلیدترین مردها گردیدند! و پاکان انسانیت، عریان و چابک، به خاك و خون غلتیدند، با پیکرهاي بیسر، و سرهاي بیتن به روي نیزه دشمن!
روزگار، بستر گرمی از خاك، براي خیمه و خرگاه سوختگان، براي زر و زیور به تاراج رفتگان، براي غارت شدگان، فراهم کرده بود! چه گرفته بود و چه داده بود! گوشواره ها کشیده! گوشها دریده! پیکرها از ضرب تازیانه سیاه و کبود! تاریکی سنگینی خود را بر دوش همه افکنده! نه شمعی و نه چراغی! نه آبی و نه خوراکی! خوراك گرسنگان، خاکستر! و نوشابه لبتشگان، اشک چشم!
در شب شهادت، زینب بود و حسین، زینب بود و همه کس و همه چیز. در شام شهادت زینب بود و زینب، باز هم زینب، بانوي بانوان. در این شب، زینب شبان بود، قافلهسالار اسیران بود و نقطه اتکاي یتیمان! مصایب! هر چند بسیار سنگین بود و گران، ولی زینب همچون کوه آهن در برابر مصایب ایستاد و خم به ابرو نیاورد! زینب، دختر علی بود و خواهر حسین. به نگهبانی اسیران پرداخت، به گرد آوردن زنان و کودکان پرداخت، به جمعآوري گمشدگان در بیابان پرداخت، به پرستاري بیمار ناتوان پرداخت. روانبخش پیکرهاي بیروح گردید، نوای بینوایان بود و رمق بیرمقان.
از این سو به آن سو میدوید و گمشدگان را میجست! از ضرب تازیانه، پیکرش میسوخت! خارهاي بیابان به پایش میخلید! ولی زینب یتیمان را میجست، جگرش میسوخت و یتیمان را میجست. این پیکر رنجدیده ناتوان، معجزهگر بود، چنان شایستگی به خرج داد که یک بچه به زیر سم ستور نرفت. یک زن، در آتش نسوخت. یک کودك، در آن شام شوم، گم نشد. پس از آن که از این کارها فراغت یافت و از سلامت همه اطمینان حاصل کرد، به سوي خدا رفت و به عبادت پرداخت، نماز شب به جاي آورد. آن قدر ناتوان و کوفته شده بود که نتوانست ایستاده بخواند، نماز شب را نشسته به جا آورد و با خداي خود به راز و نیاز پرداخت.
زینب خواهر حسین بـود و دختر علی. زینب خدایی بود، و خداییان، مصایب و رنج ها را این گونه استقبال میکنند. خم به ابرو
نمیآورند، پايدارند، سپاسگزارند.