کد خبر: ۴۸۵۹۵۰
تاریخ انتشار : ۰۸ آبان ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۲

موسوی خویینی‌ها: بازرگان نباید مسئولیت می‌پذیرفت /گفتند تسخیر سفارت کار خود آمریکا بوده است

أیت الله موسوی‌ خویینی‌ها می‌گوید پس از آنکه سفارت تسخیر شد، این مسئله را تلفنی با بیت امام مطرح می‌کند؛ سیداحمد می‌گوید امام گفته است که خوب جایی را گرفتید، محکم نگه دارید.
آفتاب‌‌نیوز :
آیت الله سید محمد موسوی خویینی‌ها که در جریان تسخیر سفارت آمریکا نقش رهبر معنوی دانشجویان خط امامی را ایفا می‌کرد روایتش از ماجرای اشغال را در کانال تلگرامی‌اش منتشر کرد.

خویینی‌ها که بخش مهمی از این روایت را در سال 1389 در دیدار با دانشجویان مطرح کرده بود، با واکاوی ریشه‌های تاریخی خصومت آمریکا با مردم ایران، این واقعه را در روایتی توصیفی و تحلیلی شرح داده است.

او با اشاره به کودتای 28 مرداد، حمایت آمریکا از شاه در واقعه 17 شهریور، انتقال شاه به امریکا، سنگ انداختن در مسیر ملی شدن صنعت نفت، اقدام برای کودتا پس از انقلاب 57 و دیگر موارد همگی یکی از ریشه‌های نفرت مردم ایران از آمریکا می‌داند.

موسوی‌ خویینی‌ها می‌گوید پس از آنکه سفارت تسخیر شد، این مسئله را تلفنی با بیت امام مطرح می‌کند؛ سیداحمد به نقل از امام می‌گوید که خوب جایی را گرفتید، محکم نگه دارید.

موسوی خویینی‌ها همچنین می‌گوید که آیت‌الله بهشتی هم همان روز در جلسه مجلس خبرگان قانون اساسی، در نطقش خطاب به آمریکا صحبت‌هایی مطرح کرده است که باید شاه را تحویل دادگاه بدهید.

در ادامه بخش‌هایی از روایت موسوی‌ خویینی‌ها را از 13 آبان و تسخیر سفارت آمریکا می‌خوانید:

* هنوز این حادثه به تاریخ نپیوسته است و بسیاری از ذهن‌ها همچنان با آن درگیر است و هنوز سؤال دارد و این سؤالها بعضی به دلیل اصل حادثه است

*آمریکا هرچند به عللی که تمام ا به منافع خودش ارتباط داشت با ملی شدن صنعت نفت ایران موافقت کرد، ولی برای این که ملت ایران از منافع ملی شدن صنعت نفت بهره‌مند نشود، از هیچ کوششی فروگذار نکرد. در تحریم خرید نفت ایران، با انگلستان همکاری کرد و دولت ایران را با تنگنای مالی بیسابقهای دست به گریبان ساخت.

*آمریکا بعد از کودتا شاه را که از خشم ملت فرار کرده است، به قدرت بازگرداند؛ خب این حرکات و این اقدامات چقدر تأثیر منفی در ذهن جامعه دارد؟ چقدر روحیه‌ها و قلب‌ها را آزرده می‌کند؟ آیا طراح و پشتیبان این خیانت را دشمن نمی‌دارند و از آمریکا متنفر نمی‌شوند؟

*با کمک آمریکا، شاه » ساواک « سازمان اطلاعات و امنیت کشور را تأسیس کرد که یک سازمان جهنمی و بسیار وحشتناک بود.

*دولت ایران با درخواست آمریکاییان تصمیم گرفت قانونی را به تصویب برساند به نام کاپیتولاسیون یا قانون مصونیت قضایی مستشاران آمریکایی در ایران. یعنی شهروندان آمریکا در ایران، اگر مرتکب جرم شوند، دستگاه قضایی ایران، حق بازداشت و محاکمهٔ آنان را ندارد و باید به آمریکا منتقل گردند و در آنجا محاکمه بشوند!

* برای اینکه میزان تنفر مردم از آمریکا تا حدودی معلوم شود، مناسب است خاطره‌ای را نقل کنم: هنگام جنگِ ویتنام وقتی خبر می‌آمد که ویت‌کنگ‌ها آمریکایی‌ها را کشته شده‌اند، مردم ایران خوشحال می‌شدند.

*دو روز پس از حادثه 17 شهریور، نخست، وزارت خارجهٔ آمریکا از برخورد نظامی در تهران و دیگر شهرها حمایت کرد و سپس کارتر، تلفنی با شاه تماس گرفت و به او اطمینان داد که ما از شما برای برقراری نظم و آرامش حمایت میکنیم!

*این همه، در روح و قلب مردم ایران و خانوادههای داغدار، چه تأثیر و خاطره‌ای باقی میگذارد؟ مردم ایران باید چه نگاهی به آمریکا، به ویژه این  دولت و رئیس جمهور داشته باشند؟

*آمریکایی‌ها پس از پیروزی انقلاب و تشکیل دولت موقت همچنان در پی شکست انقلاب بودند. در بیشتر مشکلات، ناآرامیها و توطئه‌هایی که در اقصا نقاط ایران اتفاق می‌افتاد دست آمریکاییها در کار بود؛ در خوزستان به یک اسم، درکردستان به یک نام، در گنبد یک جور و ... گاهی گسترده و گاه محدود.

*پس از اشغال سفارت، اسناد که به دست دانشجویان افتاد، دیدند که آمریکایی‌ها پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دائم نقشه می‌کشیده‌اند که چه کار کنند تا انقلاب را با شکست مواجه کنند و اگر شد شاه را برگردانند.

*من از شما میپرسم که این قبیل کارها در زمرهٔ وظایف دیپلماتیک است؟! یک سفارتخانه حق دارد و مجاز است که برای سقوط دولت و شکست انقلاب کشور میزبانش، نقشه بکشد؟!

*مرحوم بازرگان هم خود را برای این شرایط، مناسب نمی‌دانست و میگفت: امام مثل یک بولدوزر است و من مثل یک ماشین بنز و روی آسفالت می‌توانم راه بروم. خوب، چنین کسی نباید در آن زمان، مسئولیت میپذیرفت

* ناگهان مردم اطلاع یافتند که آمریکایی‌ها، شاه رابه آمریکا برده‌اند. پیش از فرار شاه از ایران و پس از آن جمعی از ارتشی‌ها، سرمایه‌داران وابسته به دربار و هرکسی که عنصر مؤثری در آن رژیم بود و توانسته بود فرار کند، به آمریکا رفته بود. رابطهٔ دولت ایران و آمریکا عادی نبود، دولت و دیگر نهادهای جمهوری اسلامی بر اوضاع تسلط کامل نداشتند و هنوز انتخابات برگزار نشده بود. اولین چیزی که به ذهن همه آمد این بود که شاه را برده‌اند آنجا به عنوان یک محور تا این افراد فراری را هم اطرافش جمع کنند و یک دولت در تبعید تشکیل دهند.

پیامدهای ورود دانشجویان به داخل سفارت آمریکا

*تقریبا ساعت 10 صبح، دانشجویان وارد سفارت شدند. قراری که من با دانشجویان داشتم این بود که وقتی وارد سفارت شدند و دیدند مشکل خاصی نیست به من اطلاع بدهند که من هم به آنجا بروم. اطلاع دادند و من حرکت کردم. از ساختمان صداوسیما که دفتر کارم آنجا بود (در آن زمان بنده نماینده حضرت امام در سازمان صدا و سیما بودم) تا وقتی برسم به محل سفارت حدود ساعت 12 شد. یعنی شاید دو ساعت من در خیابان ها بودم. جمعیت از فاصله خیلی دور، راه نمی‌داد که من بروم به سمت سفارت. یعنی بلافاصله و برق‌آسا چنان این واقعه در شهر تهران پیچیده بود که گویی هرکه شنیده بود، به سوی سفارت راه افتاده بود. مردم از نقاط مختلف شهر، تا شب می‌آمدند. از شب تا صبح، فردا، پس فردا، هفته اول، هفته دوم،...

*دیگر دانشجویان نقش‌آفرین نبودند، یعنی از این مرحله به بعد این مردم بودند که به هیچ مقامی و قدرتی اجازه نمیدادند که تصمیم بگیرد که چه باید کرد. تمام مدت شبانه‌روز، نه یکی دو هفته، چند ماه تمام اطراف سفارت آمریکا پر از آدم بود.

*اما نزدیک ساعت 15، آنقدر حمایت‌های مردمی در ایران وسیع و گسترده شد که همین سازمان مجاهدین خلق، در حمایت از کار دانشجویان اعلامیه صادر کرد و از اعلامیه اول، عذرخواهی کرد! سازمان مجاهدین خلق ایران، چریک‌های فدایی خلق، گروه‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، و شخصیتهای ادبی، هنری، مذهبی، ... می‌آمدند و اعلام حمایت می‌کردند.

چرا پیش از اقدام، امام را مطلع نکردیم؟

*آن زمان دانشجویان چند دسته شده بودند: یک دسته امام خمینی را قبول نداشتند و بنایشان بر این نبود که به حرف امام گوش دهند. البته صریحا نمی‌توانستند بگویند، چون ملت رهبری امام را قبول کرده بود و خود آنها هم قبل از پیروزی انقلاب، اعلامیه داده بودند که ما رهبری امام خمینی را برای مبارزه ضدامپریالیستی می‌پذیریم. دسته دیگر که بخش قابل ملاحظه و وسیعی بودند، عناصری مسلمان، انقلابی و مبارز بودند. هم به امام علاقه داشتند و هم صادق و صمیمی، ایشان را قبول داشتند، نه از باب اینکه امام ولی فقیه است و حکمش شرعا باید اطاعت شود- اینطور نبود و هنوز این حرف‌ها و این بحث‌ها به گوش همه نرسیده بود- آنها خود امام خمینی را از دل و جان قبول داشتند. سالها «ولایت فقیه» بعد به یک آقای بزرگواری گفتم که این جوان‌ها میگویند این که شما می‌گویید، اگر امام خمینی است، او را ما از دل و جان قبول داریم و احتیاج به آیه و روایت ندارد! دانشجویانی که قصد تحصن در سفارت آمریکا را داشتند، از دسته دوم بودند. طبعا معتقد بودند که اگر امام موافق این کار است، اقدام کنند وگرنه کاری نکنند. می‌خواستند قبل از اقدام، این تصمیم را به اطلاع امام برسانند و برای کسب نظر امام، پیش من آمدند.

*پس از آنکه برنامۀ خود را توضیح دادند، از من خواستند که با امام صحبت کنم و ببینم که نظر امام چیست؟ من گفتم که به نظرم درست نیست که با امام در میان بگذاریم. زیرا بر فرض هم که امام بپسندد، آیا در جایگاه رهبر و رئیس یک مملکت، درست است که به کسی بگوید برو سفارت آمریکا را اشغال کن؟ با لحاظ عرف سیاسی، باید بگوید که چنین کاری نکنید. پس در این فرض که شما کار خودتان را درست می دانید چرا برویم و امام را در محذور قرار دهیم؟ شما که نمیخواهید کسی را بکشید یا جایی را خراب کنید، می‌خواهید وارد سفارت آمریکا شوید. به محض ورود، امام خمینی مطلع می‌شود؛ اگر نظرشان این بود که کار غلطی است، بلافاصله دستور می‌دهند که بیایید بیرون و کار درستی نیست. شما هم بیرون می‌آیید. این مزیت را هم دارد که یک قشر دانشجوی مسلمان، کاری را که خود می‌پسندید و صلاح می‌دانست، به خاطر مخالفت رهبرش، کنار می‌گذارد.

حمایت امام خمینی

*وقتی وارد سفارت شدم، اولین کاری که کردم تلفن زدم به دفتر امام در قم؛ خواهش کردم که احمد آقا گوشی را بگیرند. پس از آنکه ارتباط برقرار شد، گفتم من الآن داخل سفارت آمریکا هستم، همراه دانشجویانی هستم که وارد اینجا شده‌اند (و هدف دانشجویان را هم توضیح دادم)، شما به اطلاع امام برسانید؛ اگر این کار را نادرست میدانند، همین حالا جواب دهند و اینها می‌روند بیرون. ولی اگر با اصل کار مخالف نیستند، منتها نمیدانند این دانشجویان چه کسانی هستند، خدمتشان از قول من بگویید که من اینها را می‌شناسم و تأییدشان می‌کنم. اینها همه، هم مطیع شما و هم مقلد شما هستند و هرچه شما بفرمایید، انجام می‌دهند و از طرف من به امام، نسبت به دانشجویان اطمینان بدهید. مرحوم حاج احمد آقا گفتند: گوشی را نگه دار تا من بروم و برگردم. من هم گوشی را نگه داشتم، ایشان رفت و (نمیدانم دو، سه یا پنج دقیقه طول کشید) برگشت. در این چند دقیقه که مرحوم حاج احمد آقا رفتند، تا برگشتند اگر بگویم که تمام نفسها در سینه‌های دانشجویانی که اطراف من بودند حبس شده بود و همه میخکوب شده بودند مبالغه نیست. حاج احمد آقا وقتی برگشت، فقط این جمله را گفت: امام فرمودند «بگویید خوب جایی را گرفتید؛ محکم نگه دارید!» دانشجویان با شنیدن این جمله، آنچنان شادی و شور و شوق و هیجان از خود نشان دادند که توصیف آن برای من بسیار دشوار است. چون از نظر خودشان کاری کرده بودند کارستان و حالا امام هم آن را تأیید می‌کرد.

*مرحوم حاج احمد آقا بعدها به من گفت که «آقای موسوی برای من چیز عجیبی بود؛ من وقتی رفتم به امام موضوع را اطلاع دهم، دیدم امام سلام آخر نماز را می‌دهند؛ منتظر ماندم، همین که نماز امام تمام شد، نشستم و گفتم که آقای موسوی پشت خط است و این موضوع را می‌گوید؛ امام بلافاصله این جمله را گفتند که به فلانی بگویید خوب جایی را گرفتید، محکم نگه دارید.»

*حاج احمد آقا می‌گفت من بعدا فکر کردم که چطور امام بلافاصله این تصمیم را گرفت و مثلا به من نگفت به آقای موسوی بگویید کمی صبر کند و من هم نمازم را بخوانم و شما هم در این فاصله با شورای انقلاب تماس بگیر، یا مثلا با دولت تماس بگیر، یا با چند نفر از شخصیت‌های درجه اول سیاسی کشور تماس بگیر و از آنها بپرس تا من هم نماز دومم را بخوانم و فکر کنم و بعدا جواب دهم. ایشان می‌گفت که من تعجب کردم که امام، هیچ یک از این دستورها را نداد و تأمل نکرد. حتی نگفت که احمد! صبر کن تعقیبات نمازم را بخوانم، نماز عصر را بخوانم و بعدا جواب بدهم. خودت هم در این فاصله فکر کن و....

حمایت «مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی»

در آن ایام «مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی» مشغول بررسی و تدوین اصول این قانون بود و صبح و بعد از ظهر، جلسه داشتند. در همان روز اشغال لانه، و در آغاز جلسه بعد از ظهر، مرحوم شهید دکتر بهشتی به عنوان نایب رئیس و مدیر جلسه، طی نطقی موضوع را مطرح و از آن حمایت کردند و حاضران نیز آن را تأیید کردند. آیت‌الله شهید بهشتی در این نطق، پس از یادآوری تبعید امام خمینی به ترکیه (13 آبان 1343) به دنبال سخنرانی پرشور و دردمندانه ایشان درباره «قانون مصونیت مستشاران آمریکایی در ایران» (کاپیتولاسیون) و گرامیداشت یاد دانش‌آموزانی که در مقابل دانشگاه تهران به دست مأموران شاه به شهادت رسیدند (13 آبان 1357)، گفتند: «امروز عده‌ای از جوانان باایمان و برآشفته ملت، که پذیرش شاه جنایتکار را از طرف آمریکا، به حق توهین بزرگی به انقلاب و ملت انقلابی ما می‌دانند، بیش از این تاب نیاوردند و به عنوان اعتراض، سفارت آمر یکا را تصرف کردند و چند نفر از کارکنان آنجا را به گروگان گرفتند... ما همیشه... به آمریکا ... گفته‌ایم... و حالا هم می‌گوییم: انتظار نداشته باشید که کسی بتواند ملت به پا خاسته ما را، در برابر همه کارهای ناپسند و زشت شما مهار کند. ملت در برابر برخی از این توهین‌ها مهارشدنی نیست ... اگر آمریکا! و دیگر کشورهای جهان! زبان انقلاب ایران را هنوز یاد نگرفته‌اید و نمیتوانید درک کنید، خوب است سر عقل بیایید و درک کنید... جوان‌های ما هرچه به زبان منطقی گفتند که دشمن ملت را چرا در خانه خودتان پناه دادید، گفتند این از لوازم اومانیسم است... آیا شما هنوز هم نفهمیده‌اید و نمی‌توانستید بفهمید که محمدرضا، دشمن خون‌آشام یک خلق است و او باید به دست دادگاه عدل و انتقام سپرده شود؟! ما تاکید می‌کنیم که وظیفه انسانی و انسان دوستی آمریکا (اگر آمریکا به‌راستی انسان‌دوستی را می‌فهمد) این است که این دشمن خلق را تحویل دادگاه عدل و انتقام اسلامی ایران بدهد و بیش از این خودش و ملت ما را به دردسر نیندازد...»

تسخیر سفارت، سبب حمله نظامی صدام به ایران

*عدهای می گویند اگر اشغال لانه نبود جنگ ایران و عراق اتفاق نمی افتاد؛ گویا این عده هیچ اطلاعی از اوضاع عراق و ایران و اهداف حزب بعث ندارند و گمان می کنند که رژیم بعث عراق، مانند رژیم شاه، دست نشانده آمریکا بوده و اگر آمریکایی ها می گفتند که به ایران حمله کن، صدام هم اطاعت می کرد! و گویی حمله نظامی ارتش یک کشور به کشوری دیگر، چیزی است که اگر امروز تصمیم گرفت، بتواند به سرعت عملی کند.

دخالت شوروی در تسخیر سفارت

*با وقوع حادثه، غربی ها و به ویژه آمریکا در روزنامه ها و مجلات، یک سلسله مطالب برای توجیه مردم آمریکا و دنیا تهیه کردند تا بگویند که این حرکت و موج عظیمی که ایران را فرا گرفته است، اصیل و خواست مردم ایران نیست بلکه کارِ گروهی مارکسیستی است که توسط سفارت شوروی حمایت می شود. و نوشتند که رهبر دانشجویان، یک روحانی کمونیست است که در مسکو تحصیل کرده است. حتی نام یک دانشگاه را هم نوشتند. و نوشتند که پدر این روحانی، عضو حزب دموکرات آذربایجان بوده که در غائله آذربایجان کشته شده است.
من رهبر دانشجویان نبودم، همراه و مشاور آنان بودم. این اقدام، تصمیم خودشان بود. آمدند و از من خواستند و گفتند شما بروید با امام در میان بگذارید؛ اصل کار به نظرم پسندیده و جالب آمد و با آنان همراهی کردم. ولی غربی ها برای مقاصد خود که به آن اشاره کردم نوشتند که این اقدام ضدآمریکایی، کار کمونیست ها است و رهبر آنان هم یک روحانی کمونیست است.

*در سال 1388دیدیم که این آقایان، کسی را که سال ها در این مملکت خدمت کرده و از پاکی و طهارت به یک قدیس می ماند، چون سخن و اقدام امروزش به مذاقشان خوش نیامده، گفتند صهیونیست است! از شدت تقوای این آقایان باید به خدا پناه برد!

*در 1388، یکی از همین محققان دست پرورده قدرت گفت که اشغال سفارت آمریکا طرح خود آمریکا بوده است! داستانی بدین درازی که بزرگ و کوچک، امام و مأموم از آن به عنوان یک حرکت توفنده علیه آمریکا، شکستن بت آمریکا و انقلاب دوم یاد می کنند، ناگهان توسط این تحلیلگر سفارشی، همین انقلاب دوم، دستپخت خود آمریکا از آب در آمد! محقق دیروزشان می گفت کار شوروی ها بود، تحلیلگر امروزشان می گوید کار خود آمریکاست! این آدمها از کجا آمده اند و پس از انجام وظیفه به کجا می روند؟ تنها می توانم بگویم که چرب و شیرین قدرت، آنچنان را آنچنان تر کرده است.

رابطه با آمریکا، آری یا نه؟

*من نظری شخصی در موضوع ارتباط با آمریکا دارم؛ نظر دیگری هم در چگونگی تصمیم گیری برای این موضوع، در سطح کشور دارم. درباره رابطه با آمریکا، تا دولت آمریکا به شکلی قابل قبول برای مردم ایران، ستم های گذشته را جبران نکند، بنده هیچ نظر مثبتی ندارم و همچنان آمریکا را ظالم می دانم. او کاری به کار ما نداشته باشد. ما به خواست خدا، خودمان مشکلاتمان را حل خواهیم کرد. شاید بفرمایید خوب دیگران هم ظالم اند! بله، اما رابطه و سابقه ستم آمریکا بر ما که در ابتدا روایت کردم، خیلی با ظلم آنها متفاوت است. آمریکا امروز هم بنای رابطه معقول و انسانی با ما ندارد.

چرا اشغال لانه و گروگانگیری طولانی شد؟

*طولانی شدن زمان اشغال لانه و پیامدهایش، با اراده و اختیار دانشجویان نبود. این قضایا معلول سلسله حوادثی است که پس از تسخیر سفارت، پیدر پی رخ داد و مانع تصمیم عاجل شد. اولا امواج پرشتاب و رو زافزون احساسات و حمایتهای مردم تا مدتها اجازه تصمیم به پایان دادن ماجرا را به کسی نمی داد و مسائل دیگ ری که تمام آنها در حال حاضر در خاطرم نیست و خود آن دانشجویان میتوانند توضیح دهند، و یکی از آن مسائل این بود که امام بیمار شدند و به تهران آمدند و در بیمارستان قلب، زیر نظر پزشکان بودند. بنی صدر که رئیس جمهور شد، دنبال آن بود که این قضیه را به نحوی حل کند. دانشجویان نگران بودند که این حادثه بزرگ به شکل بدی ختم شود و ما گروگان ها را با عذرخواهی و پشیمانی آزاد کنیم. از طرفی دانشجویان به خود اجازه نمیدادند که در آن شرایط، مدام با امام مرتبط باشند. امام به خاطر منع پزشکان نمیتوانست شخصا پیگیری و بررسی کند. همچنین مناسب نبود که تصمیم در این قضیه را به دانشجویان یا رئیس جمهور واگذارد

منبع: انتخاب
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین