آفتابنیوز : امروز جلسه ساختمان بود. همسایهها توی حیاط جمع شده بودند. وقتی به جمع آنها پیوستم داشتند حرف میِزدند اما تا من را دیدند ساکت شدند. یکی از همسایهها گفت: مهندس همسایهها از شما چند سوال دارند فقط اگر ممکن است برویم توی موتورخانه! گفتم چرا موتورخانه؟ گفت: چون به هر حال دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد. با هم به موتورخانه رفتیم. در راه موتورخانه با خودم فکر میکردم که چه کار بدی در ساختمان کردهام و همسایهها چیزی میخواهند از من بپرسند؟
در موتورخانه همه همسایهها روبهرویم ایستادند. یکی از آنها گفت: ما میدانیم شما خبرنگار هستی و میدانی پشت پرده چیست و اطلاعات خوبی داری. ما میخواهیم بدانیم بالاخره چه میشود؟ گفتم: چه چیزی چه میشود؟ یکیشان گفت: خودت را به آن راه نزن مهندس، منظور وضع مملکت است. تازه دوزاریام افتاد، گفتم: انشاءالله که مشکلات حل بشود. یکیشان گفت: این که میگویند پولهایتان را از بانک بکشید بیرون درست است؟ گفتم: چنین چیزی نشنیدهام. یکی دیگر گفت: میگویند طلا گران میشود به نظرت بخریم؟ گفتم: نمیدانم.
دیگری گفت اینطوری نمیشود، جلو آمد و درگوشی چیزی گفت. من هم درگوشی چیزی گفتم. پرسید: جدی؟ گفتم: بله. همسایه دیگر درگوشی چیزی گفت. من هم درگوشی پاسخ دادم. گفت: باور نمیکنم یعنی فیلمش هم هست؟ گفتم: بله. یکی دیگر گفت: من سوالم را بلند میپرسم. گفتم: بپرس. گفت: راست میگویند فیلترینگ کار خودشان است؟ گفتم: کدام خودشان؟ نگاهی به اطراف کرد و درگوشی گفت. من هم درگوشی پاسخ دادم. وقتی پاسخ را شنید گفت: بگو جان بچهام دارم راست میگویم. گفتم: من بچه ندارم. گفت: بگو به جان مادرم. گفتم: به جان مادرم. دودستی از تعجب زد توی سر خودش.
یکی دیگر پرسید: مهندس واقعا داستان اعتراضها از کجا شروع شد؟ راست است که... همسایه دیگر در دهانش را گرفت. بعد همه به هم نزدیک شدیم و من گفتم و آنها هی تعجب کردند.
نیم ساعتی آنجا بودیم و بعد قرار گذاشتیم دوشنبهها برویم موتورخانه و حرف بزنیم. هنگام بیرون آمدن یکی از همسایهها گفت: روحانی را از نزدیک میبینی؟ گفتم: شاید ببینم. گفت: میشود از قول من چیزی به او بگویی؟ گفتم: چه چیزی؟ سرش را جلو آورد و درگوشی چیزی گفت. گفتم: عین این عبارت را که نمیشود بگویم اما اگر دیدمشان مفهوم حرفتان را انتقال میدهم. گفت: همان مفهوم هم منتقل بشود خوب است.
باقی بقایتان
منبع: ایسنا