آفتابنیوز : «در «گردونه رو بچرخون» روزگار نوبت به محمدحسین مهدویان رسید. کارگردان متولد ۱۳۶۰. هنوز جوان اما با کارنامه درخشان. برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم فجر برای ایستاده در غبار (۱۳۹۴)، برنده چهار سیمرغ برای فیلم ماجرای نیمروز (۱۳۹۴) و انبوهی تحسین و افتخار.
اما در چند سال اخیر انگار یک رسم نانوشته داریم. این که هر از گاهی وقتی کسی به اوج قله شهرت و محبوبیت میرسد، او را از عرش به فرش بکشانیم و کمی حالش را جا بیاوریم. حالا میخواهد علی دایی فوتبالیست باشد یا مجید سمیعی پزشک یا صادق زیباکلام استاد دانشگاه یا حتی محمدحسین مهدویان کارگردان. انگار به جا آوردن این سنت واجب است. چیزی در مایه همان که مولوی فرمود:
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سختتر خواهد شکست
مهدویان در ویژهبرنامه تلویزیونی فیلم فجر روبهروی رضا رشیدپور نشست و در دفاع از فیلمش گفت: «به این معنی که شما میگید پس شاهنامه فردوسی رو هم میشه یه اثر فاشیستی نژادپرستانه پر از شعار و خشونت تلقی کرد.»
مرغ از قفس پرید! دقایقی بعد عبارت «به این معنی که شما میگید» از ویدئوی او حذف شد و نیمی از حقیقت را همه دیدند و شنیدند: «شاهنامه فردوسی رو هم میشه یه اثر فاشیستی نژادپدستانه پر از شعار و خشونت تلقی کرد.»
هزاران نفر به او تاختند که به فردوسی توهین کرده است. شاهنامهشناسان و اسطورهپژوهان، از قبیل میرجلالالدین کزازی، ابوالفضل خطیبی، ابراهیم واشقانی فراهانی و زاگرس زند به مهدویان پاسخ داده و برخی نیز - خطیبی و واشقانی فراهانی - وی را به برگزاری جلسهای برای شنیدن آرایش دعوت کردند؛ به شرط آن که بتواند صفحهای از شاهنامه را از رو بخواند.
او روز بعد در یک گفتوگوی دیگر کوشید به این نقدها پاسخ دهد و ضمن عذرخواهی عنوان کرد که او فردوسی را پناهگاه و مقتدای خود میداند و به سبب شدّت پیوند با شاهنامۀ فردوسی، نام فرزندش را آرش نهاده است و برای او قصههای شاهنامه را میخواند. (گر چه قصه آرش از داستانهای شاهنامه نیست!)
اما چرا این موج با این شدت برخاست؟ آیا فردوسی هم جزو مقدسات است و نمیتوان هرگز در نقدش جز با تحسین سخنی گفت؟ برخی میگویند در غرب به دانشجوی فلسفه تکلیف میکنند که افلاطون، کانت و هگل … را نقد کند. دانشجویی که تازه الفبای فلسفه را شروع کرده باید بگوید مشکل چهارچوب فلسفی افلاطون کجاست. به ما در ایران تقدیس یاد میدهند. هر کس بزرگان هزار سال پیش ما را دستنیافتنیتر و نقدناپذیرتر بداند، باسوادتر است!
برخی چون ابناثیر مورخ و عالم بزرگ دنیای اسلام در حدود هشتصد سال پیش، شاهنامه را قرآن ایرانیان عنوان کرد که نشان از جایگاه این کتاب در میان ما دارد. در خصوص جایگاه رفیع فردوسی و شاهنامه کسی تردید ندارد. در سالهای اخیر هم این اشتیاق بیشتر شده و نامهای اصیل ایرانی در میان خانوادهها فزونتر از گذشته بر روی کودکان نورسیده گذاشته میشود اما آیا همه حملهکنندگان به کارگردان جوان، واقعاً شاهنامه را خواندهاند و شیفته آن هستند یا دچار یک ناسیونالیسم پوستهای شدهاند؟ اصلاً لازم است که حتماً خوانده باشند؟
بحث در مورد هر کدام از این پرسشها قطعاً بازخوردهای تندی همراه خواهد داشت. دلخوری منتقدان یکسره از مهدویان نیست. بخشی از مردم به شدت از صداوسیما و نهادهای تصمیمگیر گلهمندند که چندان به ریشه «ایرانی» و «ملی»شان توجه نمیکنند و به عمد حتی در مقابل آن مقاومت میکنند. به همین خاطر حتی یک نقد را هم با توفانی از حملات تند پاسخ میدهند. انگار که کسی وارد قلمرو شیری شده باشد که حوصله این شوخی و جسارتها را ندارد!
اما فارغ از نگاه عاشقانه و وطنپرستانه و دلی به موضوع، میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا کسی حق ندارد در مورد بزرگان علم و هنر و ادب نقدی وارد کند؟ گیرم که کارگردان جوان ناشیانه و در نتیجه یک اشتباه سهوی و کلامی (چیزی در مایه همان سهو قلم!) به این موضوع ورود کرده باشد، آیا پاسخ باید تهدید و توهینهای رکیک و وامصیبتا و چه جسارتها باشد؟
اگر امروز فردوسی در میان ما زنده بود، یا از روی آن سکو در میدان دود گرفته مرکز شهر پائین میآمد و رودرروی محمدحسین مهدویان قرار میگرفت به او فحاشی میکرد؟ میگفت چه کسی به تو این حق را داد که شاهنامه من را نقد کنی؟ تو اصلاً عددی نیستی که بخواهی در مورد من حرف بزنی؟ چرا توهین کردی؟... واقعاً آن مرد بزرگ چنین واکنشهایی نشان میداد که برخی از آنها که خود را شیفته و حواریاش عنوان میکنند، نشان میدهند؟
محمدحسین مهدویان شاهنامهپژوه نیست. کارگردان جوانی است که به هر دلیلی ممکن است به شاهنامه نقدهایی وارد کند یا حتی بخشهایی از آن را نپذیرد، آیا باید دهانش را دوخت و گفت تو حق نداری در مورد شاهنامه جز با تایید و تحسین حرف بزنی یا اتفاقاً باید استقبال کرد که یک اهل «سینما»، سراغ «ادبیات» برود و از زاویه نگاه خودش به آن بپردازد. اگر سینماگر نتواند در مورد ادبیات حرف بزند، چه کسی این اهلیت را دارد؟ مکانیک؟ خیاط؟ محیطبان؟ وزنهبردار؟!
اصلاً عنوان «سیمرغ» بلورین جشنواره فیلم فجر برگفته از «سی مرغ» عطار نیشابوری در منطقالطیر است. یعنی این دو حوزه تا این اندازه در هم آمیخته شدهاند و چرا تا این اندازه کمطاقت شدهایم که حتی اگر یک کارگردان کلمات نامناسبی به کار برد به جای نقد او و گفتارش چنان هجمهای میکنیم که دیگران را از اظهار نظر و نگاه متفاوت میترسانیم؟
تکرار میکنم که این نوشتار در دفاع از «شخص» مهدویان نیست. همان طور که لذت ناشی از کسب سیمرغ بلورین یکسره از آن اوست و من سهمی در آن ندارم، طبعاً رنج و تلخی ناشی از بیان جملهای غیر متعارف هم سهم خودش میشود و من در آن شریک نیستم اما این چه فضایی است که مدام قدیسهای تازه میسازیم؟ مگر ابنسینا و مولوی و سعدی و فردوسی و ... معصومین هستند که نشود به آنها در هزاره سوم نقد وارد کرد؟
برخی سخت گلهمندند که چرا در پیرامون تخت جمشید عدهای دست به امامزادهسازی میزنند و میخواهند در پناه هاله تقدس آن، زمینخواری کنند اما همانها از کوروش و فردوسی و حافظ و حتی برخی چهرههای سیاسی معاصر قدیسانی میسازند که جز با زبان تحسین نباید در موردشان حرف زد. چرا؟ نقد مقدسات دیگران آزادی بیان است، نقد مقدسات من، توهین؟!
به جای نقد به زبان شیرین پارسی که فردوسی «سی سال» برایش رنج بُرد، با هجمه و هتاکی جوانهای مثل مهدویان را از متفاوت اندیشیدن منع نکنیم. اندازه کافی افراد یکدست و یک شکل در این جامعه داریم. برج بلند شاهنامه با این نمنم بارانها و شلاقهای باد گزندی نمییابد. از نگاه نو نترسیم. از پرستش و مسخ شدن در برابر باورهای کهنه بترسیم.»
منبع: عصر ایران
مگه شاهنامه چی هس آخه با حرف یکی دنیا رو بهم ریختین
زنده ها بچسبین
داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیامده ولی فردوسی در چندین جا از او یاد کرده:
"چو آرش که بردی به فرسنگ تیر چو پیروزگر قارن شیرگیر
بزرگان که از تخم آرش بدند سبکبار و جنگی و چابک بدند
از آن زخم آن پهلو آتشی که سامیش گرزست و تیر آرشی
دو فرزند او هم گرفتار شد برو تخمهٔ آرشی خوار شد
جوان بیهنر سخت ناخوش بود اگر چند فرزند آرش بود"
یا در جایی ذیگر و از زبان بهرام چوبینه:
"من از تخمهٔ نامور آرشم چو جنگ آورم آتش سرکشم"
گویی فردوسی این داستان را به عنوان یک داستان مسلم در بین عامه می دانسته که نیازی به تلاش برای حفظ آن نیست.
یا علی ع