آفتابنیوز : سالها قبل به عنوان بازپرس ویژه قتل Murder در یکی از شهرهای جنوبی کشور مشغول کار بودم. یک شب ماموران شهربانی تماس گرفتند و از قتل یک نوعروس خبر دادند. نشانی را گرفتم و راهی محل قتل شدم. وقتی به آنجا رسیدم ماموران شهربانی در حال تحقیق بودند. نوعروس در شب اول عروسی در رختخواب به قتل رسیده بود.
شواهد نشان میداد زن جوان به نام لیلا در رختخواب خفه شده است. او با قاتل درگیر شده بود، اما نتوانسته بود از چنگ او فرار کند. اهالی در مقابل خانه جمع شده بودند. صدای شیون و زاری خانواده عروس فضا را پر کرده بود. باید هر چه سریعتر پرونده را به نتیجه میرساندم.
همسر مقتول میتوانست بهترین سرنخ را به ما بدهد. به همین خاطر بازجویی از او را آغاز کردم. مرد جوان در حالی که ناراحت بود، گفت: بعد از مراسم عروسی به خانه آمدیم. مهمانها که رفتند، لیلا مشغول جمع کردن وسایل شد و من هم به دستشویی رفتم. وقتی برگشتم، مردی سراسیمه از دیوار به داخل کوچه پرید و گریخت. فکر کردم دزد است. خودم را به اتاق رساندم. جسد لیلا روی زمین افتاده بود. او خواستگاران زیادی داشت که احتمال میدهم یکی از آنها وقتی از ازدواج لیلا با خبر شده، او را به قتل رسانده است.
خانواده لیلا این موضوع را رد کردند و گفتند که لیلا خواستگاری نداشته و شوهرش مرد شکاکی بود. آنها اعتقاد داشتند که دامادشان قاتل است. برای افشای راز قتل، به بررسی جسد مقتول پرداختم. صورت نوعروس کبود شده بود. ناگهان متوجه یک تار مو زیر ناخن مقتول شدم. احتمال دادم تار مو متعلق به قاتل است و مقتول برای دفاع از خود به موی قاتل چنگ زده بود.
تار مو را بررسی کردم. رنگش برایم آشنا بود. اندازه و رنگ مو شباهت به موی تازه داماد داشت. او را دستگیر کرده و به ژاندارمری بردیم. در آنجا بازجویی را آغاز کردیم که مرد جوان به قتل اعتراف کرد و گفت: بعد از مراسم به خانهمان رفتیم. وقتی از دستشویی بازگشتم، متوجه شدم او پشت پنجره ایستاده و با مرد غریبهای حرف میزند. از او پرسیدم با چه کسی حرف میزدی که منکر شد. عصبانی شدم و گلویش را فشار دادم. وقتی به خودم آمدم او مرده بود و نفس نمیکشید.
با گذشت سالها از این جنایت، چهره معصوم نوعروس را که قربانی سوءظن همسرش شده بود فراموش نکردهام و این یکی از تلخترین خاطرههای کاریام بود.
رکنا