آفتابنیوز : قبل از شروع مصاحبه، درباره مقاله سعید حجاریان با او صحبت میکنم. انگار پرتاب میشود به سال 78 و ترور حجاریان. رو به من میکند و میگوید: حیف شد! بعد اشاره میکند به زمانی که در همسایگی هم زندگی میکردند و میگوید: حالا هم هروقت دلم تنگ شود، میرومم سری میزنم.
به گزارش آفتابنیوز؛ «گذشته» اصلاحطلبی که محمدرضا تاجیک در مصاحبه خود از آن با عنوان دوران طلایی یاد میکند؛ دورانی که گذشته و جریان اصلاحطلبی در این سالها به گفته تاجیک آنقدر خود را در زمین قدرت و سیاست تعریف کرده که بدنه هرم جامعه را از دست داده است. تاجیک سالهاست به آنچه اصلاحطلبی مرسوم مینامد، نقد دارد؛ نقدهایی که اصلاحطلبانی که وارد ساختار قدرت و سیاست شدهاند، گویا کمتر شنیدهاند. به گفته تاجیک، اصلاحطلبی امروز در سراشیبی مقبولیت و مشروعیت است. مشروح گفتوگوی روزنامه شرق با تاجیک را در ادامه میخوانید.
بیش از 20 سال از دوم خرداد 76 گذشته است. اساسا در شرایط فعلی چیزی با عنوان اصلاحطلبی وجود دارد؟ یا به بیان دیگر از اصلاحطلبی چیزی باقی مانده است؟
اصلاحطلبان در یک مقطع خاص تاریخی به اقتضای شرایط خود، تلاش کردند با یک تصمیم و تدبیر عقلایی از جریانی متفاوت از جریان اصیل اصلاحطلبی دفاع کنند؛ (در این مسیر) آگاهانه یا ناآگاهانه جریان اندیشگی، اجتماعی و گفتمانی اصلاحطلبی را به یک معنا ذبح عقلی کردند. به این معنا که جریان اصلاحطلبی را از شادابی و فربگی اندیشهای و گفتمانی به یک بازیگر در صحنه قدرت تقلیل دادند. در واقع، چهرهای از اصلاحطلبی ترسیم کردند که چهرهای حکومتی بود. چهره یک جریان در قدرتی که تمام اهداف و آرمان آن، این است که در حوزه ماکروفیزیک قدرت حضور داشته و سهمی از قدرت را در اختیار داشته باشد. خب، این حرکت، بیش از آنکه فرصتهایی را متوجه جریان اصلاحطلبی کند، تهدیدها و آسیبهای بسیار جدیای را بر پیکره و روح و روان جریان اصلاحات وارد کرد؛ تاجاییکه عبورومرورهایی را که از جریان اصلاحطلبی آغاز شده بود، شدت داد و از درون و برون با نقدهای بسیار جدی مواجه کرد. نمیتوانم بگویم جریان اصلاحطلبی کلا از بین رفته است؛ کماکان معتقدم جریان اصلاحطلبی برترین آلترناتیو جامعه ماست و شاید تنها راه ممکنی که بتوان در جامعه در شرایط کنونی تغییری از درون و مدنی ایجاد کرد، جریان اصلاحطلبی است؛ اما اینکه چقدر میتوان این تغییر مدنی را از رهگذر جریان اصلاحطلبی در قدرت، در جامعه ایجاد کرد، من تردید دارم. بنابراین احساس میکنم درون جریان اصلاحطلبی تحولی ایجاد خواهد شد و ما در آینده با صورت و سیرت دیگری از جریان اصلاحطلبی مواجه خواهیم بود که چندان متفاوت از جریان فعلی نیست، بلکه اصلاحطلبی است که با مرحله کنش کنونی و با روح زمانه انطباق پیدا کرده و بیش از آنکه خرقه سیاسی و قدرت به تن کند، خرقه فرهنگی و اجتماعی بر تن خواهد کرد. چنین جریانی چهره زیباشناختی و گفتمانی بیشتری پیدا کرده و از این فضای زمخت قدرت و سیاست فاصله پیدا خواهد کرد. به نظرم، تنها چنین آلترناتیوی در آینده میتواند در ماکروفیزیک و میکروفیزیک قدرت نقش بازی کند. در غیر این صورت، پیشبینی من این است که جریان اصلاحطلبی مرسوم و معروفی که شکل گرفته و حیات و ممات خود را در قدرت و با قدرت تعریف کرده است، بهطور فزایندهای به حاشیه کشیده خواهد شد و از متن جامعه و حتی معادلات سیاسیای که در آینده در جامعه ما جاری خواهند شد، کنار خواهد رفت.
جریان اصلاحطلبی آنقدر خود را در بازی ورود به قدرت تعریف کرده که از بدنه خود فاصله گرفته است. به همین دلیل در بزنگاههایی که بدنه اجتماعی توقع دارد جریان اصلاحطلبی از ایدههای اصلاحطلبی دفاع کند، سکوت میکند. روی این کنارهگیری که شما به آن اشاره کردید، به مردم است و شما فکر میکنید مردم این اصلاحطلبی را کنار میزنند؛ یعنی ما به دورهای بازمیگردیم که دوره قبل از ظهور اصلاحات دومخردادی است؛ یعنی بازگشت به جایگاه اپوزیسیون و ورود به حوزههای اندیشهای، دینی و فرهنگی و تلاش برای کسب این خاستگاه؟ این کنارزدن آیا از طرف مردم صورت میگیرد یا جریان اصلاحطلبی ناچار میشود به این سمت، سو بگیرد؟
این سؤالی خیلی جدی است. با رضاخان ما با اصطلاحی تحت عنوان توسعه آمرانه مواجه هستیم؛ نوعی نوسازی آمرانه و توسعه از بالا. فرض جامعه ما این بوده است که در جامعه ایرانی، اگر بناست تغییر، تحول و توسعهای ایجاد شود، لزوما و ضرورتا این تغییر باید از بالا صورت بگیرد؛ باید اصحاب قدرت به حرکت درآیند و چنین حرکتی را ساماندهی کنند.نتیجه آن یک نوع مدرنیزاسیونی بود که به تعبیر فوکو عین ارتجاع و استبداد بود. یک نوع مدرنیزاسیونی که مترادف بود با یک نوع غربزدگی فانتزی که از فرهنگ غنی غربی و فلسفه آن، ابتذالش به ما رسید و به تعبیر جلال آلاحمد، فکولش نصیب ما شد!
جریان اصلاحطلبی اگر یک گرانیگاه و خاستگاهی داشته باشد، آن تکیهگاه، جامعه مدنی بوده است. یعنی لایههای میانی و گروههای روشنفکری و نهادهایی که آنها را به صورت کلی نهادهای مدنی مینامیم. متأسفانه شرایطی که برای اصلاحطلبی ایجاد شد، تمرکز خود را بر رأس و هرم جامعه گذاشت و میانه و قاعده هرم جامعه را فراموش کرد و بهطور فزایندهای با قاعده جامعه با توهم پوپولیستی فاصله گرفت. همچنین از لایههای میانی و مدنی جامعه به دلیل اینکه آن را در شرایط کنونی جامعه ضعیف و غیرمؤثر میپنداشت، فاصله گرفت. خب، طبیعی است که با نوعی وازدگی در این دو لایه وسیع اجتماعی مواجه شود و طبیعتا نتواند ارتباط تنگاتنگی با مردمان و روشنفکران و اصحاب فکر و تفکر برقرار کند. به نظرم، شاید این یک اشتباه تاریخی باشد. شاید در انتها ما هم به همان نتیجهای برسیم که سیدجمال (اسدآبادی) رسیده بود: یعنی اگر عمری که گذاشت تا جامعه را از بالا تغییر دهد، صرف تغییر از پایین کرده بود، میتوانست موفق باشد. در حقیقت رأس هرم جامعه عرصه سیاست و قدرت، دارای فرهنگ، بازی و منطق خاص خودش است و بهراحتی نمیتوان این منطق و فرهنگ را عوض کرد. بالاخره باید جزئی از یک بازی بزرگتر شد و با قاعده آن بازی، بازی کرد. باید به داوری بازی دل بست و اطمینان پیدا کرد. آیا این امکان برای جریان اصلاحطلبی وجود دارد که تمام بازی خود را در زمین قدرت انجام دهد یا باید تأملی کرده و به گذشته خود نگاهی بکند و ببیند که در بدو تولد چه جریانی بوده و در دوره شکوفاییاش قصد داشته چه پیامی را به جامعه منتقل کند؛ یا قصد داشته چه تحولاتی را در جامعه ایجاد کرده و چه ایدههایی را عرضه کند. این مسئله باعث شده که آنها که کماکان به جریان اصلاحطلبی دل بستهاند، به گفته زیگمون باومن، دچار نوعی رتروتوپیا (رتروپیا) یعنی یک نوع بازگشت به گذشته شوند؛ یعنی اتوپیای خود را در گذشته جستوجو کنند و نه در آینده. چون مسیری را که اصلاحطلبی به سوی آینده در آن قرار گرفته، مسیر مطلوبی نمیداند، هرچه میگذرد، میبینند که اصلاحطلبی در منجلاب و چنبره قدرت بیشتر گرفتار شده و بازی آن بیشتر منطق قدرت را پیدا میکند، گفتمان آن با قدرت ممزوج میشود و خب بنابراین دچار یک نوع رتروتوپیا میشود. بههمیندلیل مدینه فاضله خود را در گذشته جستوجو میکند و به جای یک گام به جلو، دو گام به عقب برمیدارد تا آن گذشته طلایی را احیا کند یا به قول بزرگی اصلاحطلبی از جریان طلایی عبور کرده و به دوران آهنین رسیده است. دورانی که در آن خیلی از شادابیها و زیباییهای جریان اصلاحطلبی از آن گرفته شده و در یک قفس آهنین قدرت گرفتار شده و با منطق و چارچوب آن بازی میکند. شاید این دوران طلایی که در گذشته اصلاحطلبی حک شده و کماکان خاطره خوبی را برای ایرانیان ایجاد میکند، این منطق را توجیهپذیر میکند که شاید ما یک نوع بازگشت به گذشته داشته باشیم تا یک قدم به جلو و رو به آینده. این فضایی است که فکر میکنم در حال شکلگیری است. اگرچه من معتقدم که باید میان آینده و گذشته زیبا جمعی زد و آن دوران طلایی را در کانتکست زمانه خود نشاند و با تغییراتی در فضای گفتمانی، اندیشگی، کنشی و پرکسیس جریان اصلاحطلبی آن را با روح زمانه و ذائقه نسل کنونی هماهنگ کرد. در غیراینصورت، یک نوع بازگشت صرف نمیتواند رهگشا باشد. طبیعی است که در خاطره نسل کنونی ما، گذشته اصلاحطلبی بسیار زیباتر از اکنون اوست. این به نظر من احتیاج بهنوعی تأمل دارد.
فکر میکنید برای انطباق آن گذشته طلایی با الان جامعه، اصلاحطلبی باید چه کاری انجام دهد؟ اصلا اصلاحطلبی در شرایط کنونی چه چیزی را باید اصلاح کند؟ یعنی چه اصلاحی را مدنظر دارد؟
اصلاحطلبی یک جریان فراگیر است و فقط صورتی سیاسی ندارد. یک گفتمان فراگیر است که در همه ساحتهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و هنری و بینالمللی باید حرفی برای گرفتن داشته باشد. ما امروز به دلایل مختلفی در همه این ساحتها دچار مشکل هستیم. در همه این ساحتها بالاخره آسیبهایی ظهور کرده که روح جامعه را اذیت میکند و بسیاری را درباره آینده، کارآمدی و گفتمانهایی که در دوره پساانقلاب مطرح شدند، دچار تردید و پرسش کرده است؛ بنابراین جریان اصلاحطلبی باید در همه این ساحتها حضور خیلی جدی رهگشا داشته باشد. جریان اصلاحطلبی باید بتواند به صورت یک تدبیر و راه برونرفت جلوه کند، باید قسمتی از راهحل مشکلات اکنون جامعه خودش باشد. باید تاریخ اکنون جامعه خود را بنویسد و نباید فراموش کند که تاریخش با اراده آن و کسانی که به آن دل بسته و اطمینان کردهاند، ورق بخورد؛ بنابراین باید وارد فضا بشود و در همه ساحتها مشکلات را برطرف کند. من برخلاف دوستانی که شاید تمام تلاش خود را متوجه تغییر در آنچه واقعا موجود است، کردهاند و تلاش دارند که شرایط واقعا موجود را به شکلی محقق کنند که لطیفتر و ظریفتر عمل کند، معتقدم نیازمند این هستیم که ریشهایتر نگاه کنیم.
باید یک تلاش اصلاحگرانه ژرف را در فرهنگ سیاسی خود به وجود بیاوریم. باید عادتوارههای فرهنگ سیاسی و عمومی را شکل بدهیم. باید تلاش کنیم نخست یک انسان اصلاحطلب را تولید کنیم و بعد به سمت یک جامعه اصلاحطلب برویم. من فکر میکنم که ما دچار یک چرخش معیوب شدهایم. چون به بنیانها ورودی نداشتیم و اهداف تلاشهای اصلاحطلبانه ما بنیانها و شالودهها نبوده، فرهنگ سیاسی ما کماکان غیردموکراتیک و غیرمدنی عمل میکند. حتی فرهنگ سیاسی کسانی که به نام مدنیت و اصلاحطلبی سخن میگویند، غیرمدنی و غیراصلاحطلبی است. برای همین است که وقتی به بازی قدرت میرسند، کارکرد آنها خیلی با آن گروهی که به آنها نقد مطرح کرده و آنها را عدوی خود میدانند، فرقی نمیکند. در بیان، فریاد دموکراسی و مدنیت و اصلاحطلبی میزنند، اما در عمل خیلی با کسانی که دگر خود تعریف کردهاند، تفاوت چندانی ندارند و همان مناسبات را وقتی وارد عرصه قدرت میشوند، به شکلی بازتولید میکنند. ما اگر میخواهیم این اتفاق نیفتد، باید جریان اصلاحطلبی را متوجه ریشهها و عمق قضیه کنیم، از جاهایی که خشتهای فرهنگی، فرهنگ سیاسی و عادتوارههای ما کج گذاشته شدهاند، شروع کنیم به حل مشکل. در غیر این صورت مشغول بازی در روبناها و سطح هستیم، درحالیکه فوندانسیونها و ریشهها همان است. از این ریشهها و بنیانها نمیتوان انتظار داشت که روی آنها عمارتی نو و پایدار ساخته شود. معتقدم که باید به این مسئله توجه جدی کنیم. اگرچه نمیخواهم با این بیانم جریان اصلاحطلبی را توصیه کنم که از بازی قدرت و ماکروفیزیک سیاست کنار بکشند، بلکه این جزئی از بازی و حرکت اصلاحطلبی است، اما جریان اصلاحطلبی باید تور خود را جای دیگری پهن کند و این ساحت، از نظر من بیشتر فرهنگی و اجتماعی است تا ساحت سیاسی به معنای مرسوم قضیه. این نکتهای است که متأسفانه جریان اصلاحطلبی آن را فراموش کرده و همهچیز را در سیاست و قدرت تقلیل داده است، حتی فرض آن این است که استراتژیها و تاکتیکها و تکنیکهای اصلاحطلبی هیچجایی معنا پیدا نمیکند، جز در کنار قدرت و سیاست مألوف. این رویه به نظر من یک اشتباه استراتژیک است و باید تلاش کرد از ساحتهای دیگر اجتماعی حرکت خود را ساماندهی کرده و پیش برویم و کماکان نیمنگاهی هم به عرصه سیاست داشته باشیم، ولی نهاینکه همه نگاه خود را به سیاست ببخشیم.
از صحبت شما چنین برداشت میکنم که باید معطوف به اصلاح مردم یا فرهنگ عمومی مردم شد؟
جامعهای که فرهنگ آن عوض شود، مردمی که دارای یک فرهنگ عمومی، فرهنگ سیاسی و مدنی غنی هستند، سیاست مدنی غنی را هم طلب میکنند، ولی مردمی که هنوز در ماقبل مدنیت بهسر میبرند و فرهنگ غنی سیاسی ندارند، با هر بازی مدرن و پستمدرنی به ابتذال کشیده میشوند. بازی تحزب به بازی قبیلگی، نهاد مدنی به نهاد زدنی و گفتمان به کوفتمان تبدیل میشود. اصالت فرد، به تفرد و جمعیتناشدگی و دموکراسی به آنارشی تبدیل میشود. در طول 150 سالی که با این مفاهیم آشنا هستیم، مگر اینها را تجربه نکردهایم. چون حاملان، عاملان و کارگزاران تاریخی که باید تاریخ را ورق میزدند تا جامعهای فراهم شود برای تحقق این مفاهیم، خودشان هنوز نتوانسته بودند از چنبره چنین فرهنگی رها شوند. (نتیجه آن) شده، دموکراسی بدون دموکرات و مدنیت بدون انسان مدنی. به همین دلیل دچار نوعی چرخش معیوب شدهایم. به قول مرحوم شریعتی از صفر به صفر رسیدهایم. به تعبیر رانسیر به حالتی میرسیم که سیاست از جامعه رخت برمیبندد و پلیس جای آن مینشیند. جامعهای که به مدنیت نرسیده، پلیس در آن حاکم میشود، روابط پلیسی بر آن حاکم میشود. سیاست مخصوص یک جامعه مدنی است که در آن افراد حقوق یکدیگر را بدون پلیس رعایت میکنند. جامعهای که احتیاج به پلیس دارد، هنوز به آن مدنیت نرسیده است. جامعهای که در آن افراد، گرگ هم نباشند، نیازمند پلیس است، طبیعی است که این جامعه در دوران ماقبل سیاست بهسر میبرد، هنوز به سیاستی که رانسیر میگوید، سیاست راستینه، نرسیده است، بلکه در یک دوران کهن سیاست و پیراسیاست بهسر میبرد. در این دوران سیاست میمیرد و جای آن را روابط قدرت زمخت میگیرد. حالا باید چه کرد؟ ما به تجربه میبینیم تا این بنیانها ایجاد نشود، فضای سیاسی مرتفع نمیشود. به قول بزرگی، اگر جامعه دینی شود، سیاستی که طلب میکند، دینی است. اگر جامعه سکولار شود، سیاستی که طلب میکند، سکولار است. یک جامعهای مدنی باشد، سیاست مدنی را هم طلب میکند. در غیر این صورت ما از یک اصلاحطلب هم شاه، دیکتاتور میسازیم و از یک لیدر اصلاحطلبی هم فردی کاریزما میسازیم که باید به دور آن طواف و همهچیز را از او فهم کنیم، درواقع یک رئیس قبیله میسازیم. بنابراین اگر بخواهیم از اینها عبور کنیم، باید به این بنیانها توجه کنیم. بیتردید این نیازمند یک حوصله و درنگ تاریخی است. نمیتوان یکباره یک جهش دیالکتیکی و مردمان جامعه را بهلحاظ فرهنگی عوض کرد و انسان نویی ساخت. این به ممارست و تأمل تاریخی نیاز دارد.
در غرب سه سده طول کشید تا تحول فرهنگی و اجتماعی ایجاد شد. از قرن پانزدهم ما با دوران رنسانس آشنایی داریم اما کسی درباره آن سه سده حرفی نمیزند. انسانی ایرانی سزارینی به دنیا آمده و عجله دارد، میخواهد دفعتا به سوپرجامعه مدنی و سوپردموکراسی جهش دیالکتیکی کند؛ بدون اینکه این سه قرن را طی کرده باشد و بدون آنکه آهسته و پیوسته بخواهد به بنیانها شکل دهد. ما این کار را نکردیم و اتفاقی که افتاده این است که از صفر به صفر حرکت کردهایم. یعنی نوعی بازتولید استبداد و جریانهای توتالیتر کردهایم؛ به هر نامی. من معتقد نیستم که باید یک خروج رادیکالی از صحنه سیاست و قدرت داشته باشیم و عزلتنشین شویم و تلاش کنیم که از پایین شروع کرده و میانه و بالا را رها کنیم؛ من معتقدم که استراتژی ما توأمان باید ناظر به تمام سطوح و ساحتهای جامعه باشد. یعنی هم باید حواسمان به بازی قدرت باشد و هم در سطوح دیگر توجه کنیم و همزمان سعی کنیم نهادهای مدنی را فربهتر کنیم و به آنها عمق بدهیم. از طرفی نباید تودههای مردم را هم فراموش کنیم؛ باید نوعی بازگشت به تودههای مردم داشته باشیم و تلاش کنیم که تودههای مردم را به حرکت درآوریم و به فرهنگ تودهها ورود داشته باشیم و این سه را هم به پیش ببریم. اما اگر در این سه، بخواهم یک حرکت استراتژیک را مورد توجه قرار داده و در دستور کار اصلاحطلبی قرار بدهم، بیتردید حرکت فرهنگی و اجتماعی است که مقدم بر حرکت سیاسی در معنای مرسوم آن است.
در این سالها به نظر میرسد که از حرکت فرهنگی فاصله گرفتهایم، بیشتر وارد عرصه سیاسی شدهایم. تا چه اندازه موافق هستید که جریان اصلاحات دچار سازشکاری شده است. در واقع نوعی از کوتاهآمدن که در حال تئوریزهکردن آن هم هستند.
من موافق هستم. از منظر اینکه معتقدم بعضی از بهاصطلاح اصلاحطلبان، از جریان اصلاحطلبی یک برج بابل ساختند و تلاش دارند از پلههای این برج بالا بروند و به عرش قدرت برسند. برای رسیدن به عرش قدرت، از جریان اصلاحطلبی ابزاری ساختند و کاملا ابزاری، از آن در جریان اراده معطوف به منفعت و قدرت خودشان بهره میبرند. متأسفانه وقتی هم به قدرت میرسند، تنها چیزی که در گفتار و رفتار آنها مشاهده نمیشود، دقایق گفتمان اصلاحطلبی است. چون به قدرت میرسند، توجیه میکنند که اقتضای قدرت این است و ما باید بر این اقتضا عمل کنیم تا باشیم. تداوم خود را در این میدانند که دفعتا از هر اصولگرایی، اصولگراتر باشند و از هر صاحب قدرتی، بیشتر قواعد قدرت را پاس بدارند. بنابراین چه اتفاقی میافتد؟ حیات قبل از قدرت آنها با حیات بعد از قدرتشان فرق میکند؛ یکمرتبه حول حالنا میشوند. یکباره از بازیگران ناقد قدرت به توجیهگران قدرتی تبدیل میشوند که برای بقای خود میکوشند و تئوری تغییر به تئوری بقا تبدیل میشود.
که در این مسیر در حال تئوریسازی هستند.
بله. در همان فضا هم جریان اصلاحطلبی شروع میکند به نوعی قرارگرفتن در آرایش و پیرایش و تحت عنوان عقل ابزاری خیلی از حرکات توجیه میشود. ما باید هوشیار باشیم که آنچه داریم ذبح میکنیم، کلیت جریان اصلاحطلبی است.
نباید جریان اصلاحطلبی را در پای منافع و قدرت خود ذبح کنیم. به همین دلیل است که در جریان اصلاحطلبی، مثل جریان اصلی قدرت در جامعه که عده قلیلی در مراکز قدرت حضور دارند، کات و پیست میشوند؛ عده قلیلی که از این منصب به آن منصب تغییر مواضع میدهند. اصلاحطلبی هم همینطور است. عده خاصی همواره جایی که سفره قدرت پهن است، حضور خیلی پررنگی دارند و همیشه جایی که تقسیم قدرت است، حضور دارند. اینها حتی مجال را باز نمیکنند که نیروهای جوانتر و با طراوتی که در جریان اصلاحطلبی حضور دارند، در فضاهای اینچنینی قرار بگیرند. بنابراین تلاش میکنند کلیت جریان اصلاحطلبی را به سخره گرفته و از آن فرش قرمزی برای ورود به دژ قدرت بسازند؛ این خطرناک است.
از قبل هم هشدار دادهام نباید اجازه دهیم که کوتولههایی قد رشید اصلاحطلبی را به قامت و هیبت کریه و نازیبای خود دربیاورند. بنابراین باید تلاش کرد و نگذاشت اصلاحطلبی از افق معنایی مردم خارج شده و دیگر کسی بر این فرض نباشد که میتواند با اصلاحطلبی آینده بهتری را برای نسل آتی به همراه داشته باشد و آن را صرفا بازی در قدرت بداند که به اقتضا وارد صحنه میشوند و به اقتضا هم از صحنه خارج میشوند. نباید اجازه دهیم این چهرهها را عدهای به جریان اصلاحطلبی تحمیل کنند. بارها گفتهام تا این مشکلات را حل نکنیم و اصلاحطلبی را از چنبره بعضی از به اصطلاح اصلاحطلبان خارج نکنیم، نمیتوانیم اصلاحطلبی شکوفا و بالندهای داشته باشیم.
مردم تا چه اندازه هنوز به گفتمان اصلاحطلبی باور دارند؟ به نظر میرسد که مردم بهنوعی رادیکال شده و از اصلاحطلبی در قدرت فاصله گرفته و حس میکنند قرابتی با این گفتمان ندارند و مطالبه خود را از کانال اصلاحطلبی پیگیری نمیکنند.
در بدو تولد یا تولد دوباره اصلاحطلبی در زمانه ما، اقبالی که به این جریان میشد یا مقبولیت و مشروعیت اصلاحطلبی از جنس ایجابی بود؛ یعنی مردم به خاطر جریان زیبا و باطراوتی که در اصلاحطلبی احساس میکردند و تصور میکردند با جریان اصلاحطلبی میتوانند آینده بهتر و زیباتری را برای جامعه به ارمغان بیاورند، به اصلاحطلبی اقبال نشان میدادند؛ اما به صورت فزایندهای اندکاندک از غلظت اقبال ایجابی کاسته شده و به سوی اقبال سلبی میرود. یعنی اگر اقبالی وجود دارد، نه اینکه ایجابی نیست؛ بلکه قسمت ضمیمه فربه و چاق سلبی هم پیدا کرده است. یعنی به سمت جریان اصلاحطلبی اقبال دارند، به دلیل سلب جریان رقیب آن. این دوران، دوران سومی میشود که نمیتوانیم حتی خیلی امید داشته باشیم به این نوع اقبال سلبی. این دوره سومی است که خطرناک است. اگر نتوانیم در جریان کلی اصلاحطلبی اصلاحات جدی و عمیق را داشته باشیم و خود جریان اصلاحطلبی مرسوم را موضوع اصلاحطلبی قرار ندهیم، به طور فزایندهای اقبال سلبی را هم از دست خواهیم داد و به سوی جریان متفاوتی از جریان اصلاحطلبی پیش خواهیم رفت. اینجاست که من دوستان را به درنگ تاریخی و محاسبه نفس و نقد هستیشناسانه خودشان دعوت میکنم. اصلاحطلبان باید خرقه اصلاحطلبی را که بر تن دارند، لطیفتر کرده و تلاش کنند آن را با روح زمانه و تقاضای نسل جدید منطبق کنند. این یک تأمل جدی تاریخی را طلب میکند که متأسفانه چنین ارادهای را نمیبینم. اگر بخواهم نوعی پیشبینی داشته باشم، پیشبینیام این است که جریان اصلاحطلبی در سراشیبی مقبولیت و مشروعیت به سر میبرد و پیشبینی من این است که از دل جریان اصلاحطلبی، جریانهای متفاوت اصلاحطلبی خواهد رویید و پدیدار خواهد شد که آن جریانات شاید بیشتر بتوانند با زمانه ما رابطه برقرار کنند؛ تا آن جریانی که جریان اصلاحطلبی رسمی نامیده میشود.
منظور شما از جریانهای دیگر اصلاحطلبی چیست؟ چون چیزی که دیده میشود، بیشتر یک جو هیجانی با اغلب رویکردهای ارتجاعی است تا نوع دیگری از اصلاحطلبی.
وقتی جریان کلی اصلاحطلبی در مسیر نوعی احتضار قرار میگیرد، فضا گشوده میشود برای بسیاری از جریانات رادیکال و جریاناتی که هنوز متولد نشده، میتواند جریان اصلاحطلبی را بهعنوان «دیگر رادیکال» خود محسوب کند و حتی قبل از کسب قدرت، در فضای خیالواره خود جایی برای اصلاحطلبان باقی نگذارد و آنها را حذفشده تلقی کند. این قسمتی از داستان است. به قول گرامشی، وقتی قدیم در حال احتضار است و امکان تولد دوباره ندارد، شرایط برای پدیدارشدن جریانات رادیکال مهیا میشود؛ اما به علت عقلانیتی که در جامعه ما حاکم شده، بسیاری از نیروهای جوان و نسل جدیدی که به شکلی هنوز برای تغییر جامعه، به جریان اصلاحطلبی به حرکتهای مدنی و حرکتهای دموکراتیک دل بستهاند، کماکان بازگشتی به سمت اصلاحطلبی دارند. این بازگشت میتواند معطوف به گذشته باشد و اینها هستند که میخواهند جریان اصلاحطلبی را نو کنند و آن را با روح زمانه آشتی دهند، تکمله بزنند و واژگان و مفاهیم نویی را ضمیمه اصلاحطلبی کنند و یک تئوری راهنمای عمل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی وارد بازار اندیشگی و معرفتی جامعه کنند. باید تلاش کنیم ققنوسوار از خاکستر خود برخیزیم و جریان اصلاحطلبی را از خمودگی و تصلب خارج کنیم و آن را در تاریخ اکنون خود بازتعریف و بازتولید کنیم. چنین جریانی در نیروهای جوان ما در حال شکلگیری است و من چنین تلاشی را به چشم میبینم.
صادق زيباکلام-استاد دانشگاه تهران نیز در یادداشتی که روزنامه شرق آن را منتشر کرده است، نوشت: پژوهشگران تاريخ بعد از انقلاب يقينا از دوم خرداد 76 بهعنوان نقطه عطفي ياد ميکنند. دو دليل براي تاريخيشدن آن روز ميتوان ذکر کرد؛ نخست گسست يا گسلي که در انحصار سياسيای که تا قبل از آن در ايران حاکم بود، پديد آمد. تا قبل از دوم خرداد، گونهاي از يکپارچگي ميان انتخاب مردم و توصيه مسئولان وجود داشت. در تمام انتخاباتهای رياستجمهوري، مردم يا درستتر گفته باشيم اکثريت رأيدهندگان نامزدي را انتخاب ميکردند که نظر مسئولان هم روي همان فرد قرار گرفته بود. در جملگي انتخاباتهای دهه 60 تا آخرين انتخابات در سال 1372، اقبال مردم به يک نامزد با علاقه مسئولان به پيروزي آن نامزد يکي بود؛ اما در دوم خرداد، آن رويه دو دههاي ديگر تکرار نشد و براي نخستينبار اکثريت رأيدهندگان گزينهاي را براي رياست قوه مجريه برگزيدند که مورد نظر بسياري از بخشها نبود و نامزد مورد نظر آنان با ناکامي مواجه شد. پرسشي که تا قبل از آن صرفا در عرصه نظريهپردازيهاي علوم سياسي ميتوانست مطرح شود مبني بر اينکه «اگر ميان مردم و مسئولان اختلاف نظر سياسي پيش بيايد، حق با کدام است»، در عمل حالا از عرصه تئوري به ورطه عمل آمده بود. نامزد مورد نظر مردم 20 ميليون و نامزدي که بخشهاي ديگر از او حمايت میکردند، حدود هفت ميليون رأي آورده بود. البته، امور مانند گذشته ادامه پيدا کرد. مراسم تحليف برگزار شد و رئيس قوه مجريه «دوم خردادي» راهي پاستور شد، اما واقعيت آن است که در بطن ساختار سياسي، تغييراتی جدي براي نخستينبار پديدار شده بود. فيالواقع بسياري از مسائل و تحولات يکي، دو دهه اخير ايران را به کمک آثار و تبعات بلندمدت تغييري که دوم خرداد در ساختار قدرت در ايران پديد آورد ميتوان تبيين کرد.
دليل دومي که باعث نقطهعطفشدن دوم خرداد ميشود بازميگردد به آنچه ذيل مطالبات، خواستهها، آرمانها و اهدافي که در جريان دوم خرداد مطرح شد. ذات مطالبات و خواستههايي که دوم خرداد به همراه آورد بهگونهاي بود که در سالهاي دوران اصلاحات و حتي دوران احمدينژاد، نهتنها از بين نرفت و کمرنگ نشد، بلکه تا امروز تداوم يافته و در تحليل جامعهشناسي سياسي، به يکي از اصليترين گفتمانهاي امروزي جامعه ايران بدل شدهاند. در دو دهه گذشته، حجم انبوهي از مطالب درباره اين جنبش عظيم توليد شده است. دوم خرداد يا جريانی سياسي - اجتماعي که به نام آن به راه افتاده بود، بهتدريج با اصطلاح جامعتري، جايگزين شد که ما امروز آن را به نام «اصلاحات» ميشناسيم. اصلاحات و اطلاحطلبي اکنون به يکي از دو جريان سياسي اصلي در ايران بدل شده است.
در يک يادداشت کوتاه نميتوان به اين پرسش بنيادي که اصلاحات چيست و اصلاحطلب کيست پاسخ داد؛ اما همانطورکه اشاره شد، در 20 سال گذشته کمتر سوژه اجتماعي - سياسي را ميتوان در نظر گرفت که مانند اصلاحات پيرامون آن سخنراني، همايش، مصاحبه و... انجام شده باشد. ممکن است در اينجا برخي اطلاحطلبان با نگارنده اختلافنظر داشته باشند، اما نگارنده دستکم يکي، دو سالي ميشود که در نوشتهها، سخنرانيها، گفتوگوها و در رسانههاي اجتماعي، اصلاحطلبي را تقليل داده است به دموکراسيخواهي. معتقدم اصلاحطلبي يعني دموکراسيخواهي و اصلاحطلب يعني دموکراسيخواه. درباره اينکه چرا اصلاحطلبي مترادف با دموکراسيخواهي تعريف شده در حد يکي، دو جمله، معتقدم بسياري از نابسامانيهاي امروزي جامعه ايران اعم از سياسي، اقتصادي يا اجتماعي و فرهنگي، ريشه در نحيف و کمتوانبودن بنيان دموکراسي در ايران دارد. در نتيجه تنها راه تغيير و تحول، در کاستيها و نابسامانيهاي موجود را در تقويت بنيانهاي آن ميدانم.
يکي از دلايل اصلي که چرا يگانه راه برونرفت ايران از معضلات فعلي را در تقويت جريان دموکراسي در ايران ميدانم اتفاقا بازميگردد به همان دوم خرداد. اگر 20 سال پيش را به ياد بياوريم، دومخرداديبودن عجين شده بود با افزايش دموکراسي يا دموکراسيخواهي در ايران. يادمان ميآيد آن روزها را که خواستههايي مانند بهبود شرايط آزادي بيان، آزادي بيشتر مطبوعات، انتخابات آزاد، اصرار بر حاکميت قانون، پاسخگوبودن ارکان رسمي و مفاهيمي از اين دست براي بسياري يادآور فضاي انتخابات بعد از دوم خرداد است. نفس اينکه آن مطالبات در دو دهه گذشته به اصليترين خواستههاي بسياري از مردم ايران بدل شده، خود بهتنهايي بهترين گواه آن است که گسترش و تحکيم جريان دموکراسيخواهي، يگانه راه اصلاحات و تغيير و تحول در ايران امروز است.
اصلاح طلبی هنوز زنده است؟
مصطفي معين، وزير علوم دولت اصلاحات نیز معتقد است با وجود تغيير تاكتيكها نبايد بگذاريم تلاش براي حضور در قدرت براي رسيدن به آرمانهاي اصلاحطلبي، ما را به سمت و سوي محافظهكاري و ايجاد خدشه به هويت اصلاحطلبي يا لغزشها سوق دهد. او معتقد است تنها راه عملي براي رسيدن به نقطه مطلوب، هماهنگي و تعامل قوا بر سر پروندههاي ملي است. گفتوگوی روزنامه اعتماد با وی را در ادامه می خوانید:
۲۱ سال از جنبش دوم خرداد ميگذرد. گفتمان اصلاحطلبي و نيروهاي سياسي اين جريان در دو دهه گذشته اتفاقات زيادي را تجربه كردهاند. به نظر شما اصلاحات و اصلاحطلبي در شرايط فعلي در كدام نقطه ايستاده است؟
حماسه دوم خرداد فقط متعلق به اصلاحطلبان نيست بلكه با پيشاهنگي نسل جوان و دانشجو، اين خود مردم بودند كه با آراي آگاهانه خود حماسه دوم خرداد را خلق كردند. من به عنوان كسي كه در بطن حوادث ريز و درشتي كه بر جريان و گفتمان اصلاحطلبي در اين ۲۱ سال اتفاق افتاده هستم، به طور خلاصه بايد بگويم كه دوم خرداد ۷۶ آغاز دوران پايگيري و تثبيت نظام پس از دوران اوليه انقلاب، جنگ و سازندگي بود. چرا كه شعار اصلي آقاي خاتمي و اصلاحطلبان در آن سالها، قانونگرايي و تلاش براي استقرار قانون اساسي بود كه با استقبال و راي مردم همراه شد. شايد از همان ماههاي اول موانع براي پيشبرد اهداف اصلاحطلبانه از سوي برخي نيروها و جريانهاي سياسي شروع شد و دردسرهاي زيادي را به دنبال داشت اما امروز شاهد آن هستيم كه قانون و قانونگرايي در فضاي كشور به يك ارزش و يك خواست عمومي تبديل شده و اين دستاورد بزرگي است كه محصول گفتمان اصلاحطلبي و جنبش دوم خرداد است. البته قانونگرايي فقط به اين معنا نيست كه از مردم خواسته شود به قانون تن بدهند بلكه در ابتدا كساني كه قدرت و امكانات كشور را در اختيار دارند بايد پيشتاز قانونگرايي باشند و در اين زمينه به مردم پاسخ دهند. مساله دومي كه جنبش دوم خرداد به دنبال داشت و خواست اين ملت بود و تا حدودي هم در اين زمينه موفقيتهايي حاصل شد، اين بود كه جوانان و مردم خواستار نهادينه شدن آزادي در جامعه بودهاند، البته آزادي در چارچوب قانون. آزادي به اين مفهوم كه استيلا و تسلط يكجانبه بر مردم تحميل نشود و آنها بتوانند قدرت انتخاب داشته باشند. سومين مساله نمايش چهره اخلاقي و مهرآميز از ايران در جهان پر خشونت و ناعادلانه بود. گفتوگوي تمدنهاي آقاي خاتمي چكيده هويت فرهنگي- تاريخي ايران و جغرافياي سياست خارجي اصلاحطلبي بود. در حوزه سياسي و اقتصادي هم كه دستاوردها كاملا مشخص است. اكنون با نگاه به گذشته، صاحبنظران توسعه بيان ميكنند كه دولت اصلاحات در عرصه اقتصادي بهترين عملكرد را داشت و شايد الان آرزوي همه اين باشد كه رشد اقتصادي كشور و معيشت مردم به وضعيت سالهاي دولت خاتمي برگردد.
اما به نظر ميرسد كه اصلاحطلبان ۷۶ و اصلاحطلبي آن دوره با اصلاحطلبي و نيروهاي اصلاحطلب در اين دوره تمايز رفتاري- گفتاري دارند؟
همه اصلاحطلبان كم و بيش باتجربهتر شدهاند. ادراكمان نسبت به ساختار، واقعيتها و حوادث و موضوعات مختلف كشور سير تكويني پيدا كرده است. يقينا اهداف ما همان اهدافي است كه جنبش دوم خرداد ۷۶ را ساخت اما راهبردها و روشها بر اساس قدرت و ضعف خود ما و رقباي ما و اوضاع اجتماعي و جهاني تغيير كرده و ميكند. هويت و هيبت اصلاحطلبي در عصر جاري همان هويت اصلاحطلبي دوم خردادي است، فقط در فن سياست تبحر بيشتري به وجود آمده است. اصلاحطلبان قريب به ۸ سال از حضور در قدرت به انحاي مختلف منع شدند و همين محدوديتها بود كه باعث شد با واقعنگري بيشتري به تغيير تاكتيك دست بزنند و حمايت از روحاني با راي دادن به ليست اميد هم در همين جهتگيري بود. البته در اين فرآيند ريزشهايي هم از نظر عدول برخي افراد از معيارهاي اصيل اصلاحطلبي داشتهايم. مثلا «سنكته قابل توجه است كه تلاش اصلاحطلبان براي بازگشت به قدرت فقط بر پايه اصول اخلاقي در سياست و اصل قرار دادن آرمانهايي مانند حق حاكميت ملي و دموكراسي قابل توجيه است. اين جريان سياسي نميتواند براي مثال توجيهگر همه عملكرد دولت مستقر يا مجموعه اميد در مجلس باشد و بيچون و چرا از آنها دفاع كند. نبايد بگذاريم تلاش براي حضور در قدرت براي رسيدن به آرمانهاي اصلاحطلبي، ما را به سمت و سوي محافظهكاري و ايجاد خدشه به هويت اصلاحطلبي يا لغزشها و پديدههايي چون عوامگرايي، رانتخواري، آقازادگي و بيتفاوتي و سكوت نسبت به درد و رنج مردم و خواستههاي حق آنها سوق دهد.
پس اصلاحطلبي هنوز زنده است؟
آنهايي كه مدام از مرگ اصلاحات يا پايان كار اصلاحطلبان دم ميزنند خودشان كجا هستند، چه عملكردي داشتهاند و مسووليت اجتماعي آنها چه بوده است؟ اصلاحطلبي كه ابداع يك شخص يا گروه يا متعلق به آقاي خاتمي و من يا حجاريان و امثالهم نيست. اصلاحطلبي مبنا دارد. مباني آن در فرهنگ ديني و ملي و تاريخ حداقل يكصد و پنجاه سال گذشته ما ريشه دارد، داراي مبناي علمي، اخلاقي و سياسي است. بدون ترديد اين فرآيند دموكراتيك با تلاش و آينده نگري جامعه جوان ايراني همچنان ادامه خواهد داشت.
مهمترين رسالت اصلاحطلبان در شرايط حاضر چيست؟
كمك به دولت همراه با نقد رويكردها و عملكردها و ارايه راهكار براي عبور از بحرانهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي دامنگير جامعه و كشور براي اصلاحطلبان درون و بيرون قدرت بايد مهم باشد. اميدوارم كه در مدت باقي مانده از مسووليت اين دولت، احساس نياز آنها به مشورت با كارشناسان و نخبگان كشور فارغ از مرزبنديهاي جناحي و سياسي بيش از گذشته شود و دولت بيش از پيش با مردم نيز به گفتوگو بنشيند. البته راهبرد اصلي اصلاحطلبان آگاهي بخشي به جامعه، نزديكتر كردن دلها و رفع اختلافها، دميدن روح اميدواري و اعتماد و انسجام در سطح كلي است. اصلاحطلبان وظيفه دارند كه با آحاد مردم ارتباط داشته و الگوهاي مختلف را به جامعه عرضه كنند. تجربه جهاني هم نشان داده است كه تا وقتي توده مردم آگاه نباشند و در واقع شهرونداني توانمند و آگاه به حقوق خود و مطالبهگر آن نباشند، كشور به پيشرفت دست پيدا نميكند. ارايه آموزش عملي به جامعه و جوان با رفتار اخلاقي و مسوولانه خود و كمك به آنها از نظر تقويت قدرت استدلال، تفكر علمي و تحليل شرايط ملي و جهاني از وظايف اخلاقي و اجتماعي اصلاحطلبان است. اگر آگاهيها نهادينه شود و احقاق حقوق به يك خواست عمومي تبديل شود، چنين واقعيت بزرگي را هيچ كسي نميتواند ناديده بگيرد.
زماني كه سال ۹۲ اصلاحطلبان تصميم گرفتند با تغيير استراتژي از حسن روحاني حمايت كنند تاكيد كردند كه اين حمايت به معني دادن چك سفيد امضا به دولت نيست و همانطور كه گفته شد راهبرد جريان اصلاحات بعد از روي كار آمدن دولت روحاني حمايت منتقدانه است.
اصلاحطلبان در حال حاضر بيش از آنكه از سوي رقباي سياسي درون كشور به عنوان نيروهاي برانداز و غيره متهم شوند مورد حمله و تخريب اپوزيسيون خارجنشين هستند. يعني اصلاحطلبي هم بايد از كيهان تهران بد و بيراه بشنود هم از كيهان لندن. چرا؟
درباره مخالفت با اصلاحطلبي در داخل كشور از سوي برخي جريانها و عناصر سياسي، بايد بگويم آنچه عيان است چه حاجت به بيان است! اما درباره اپوزيسيون خارج نشين به اين نكته اشاره ميكنم كه اصلاحات و اصلاحطلبان جديترين مانع براي براندازي و فروپاشي نظام منتخب مردم هستند. با وجود گفتمان اصلاحطلبي، برنامههاي اپوزيسيون برانداز نقش برآب شده است و بوقهاي خبري بيگانهاي چون بيبي سي يا راديو فردا و فضاي مجازي هم نتوانسته است كمك چنداني به آنها بكند. عناصر فعال اين جريان ميدانند كه تا وقتي اميد به اصلاحات در ايران و بين مردم وجود دارد آنها به هيچكدام از اهدافشان نخواهند رسيد.
به بحرانهاي پيش روي دولت منتخب اصلاحطلبان در مناسبات بينالمللي بپردازيم. راهبرد روحاني براي اداره كشور تعامل با جهان و به نوعي خنثي كردن پروژه ايران هراسي در عرصه بينالملل بود. پروژهاي كه در نهايت با عنوان مذاكرات هستهاي به قرارداد چندجانبه برجام منتهي شد. اما با تغيير دولت در ايالات متحده امريكا و پيروزي ترامپ، اين معاهده بينالمللي با بد عهدي ترامپ و امريكا خدشهدار شد. با توجه به اينكه امريكا از برجام خارج شده و خطوط قرمز و ضمانتگيريهاي جديدي براي حفظ برجام تعيين شده، جنابعالي چه تحليلي از وضعيت فعلي داريد و اينكه بعد از برجام چه آيندهاي پيش روي كشور است؟
يكي از بدشانسيهاي آقاي روحاني اين بود كه در عرصه بينالمللي ارايش سياسي در امريكا تغيير كرد. پيروزي ترامپ در امريكا هزينههاي زيادي را نه فقط براي دولت روحاني كه به جمهوري اسلامي تحميل كرد. آقاي روحاني و تيم مذاكرهكننده در جريان مذاكرات هستهاي تلاش كردند تا از حقوق و شرافت ملي ما در برابر ۶ قدرت جهاني دفاع كنند. شما فكر كنيد كه اگر هيچ مذاكرهاي انجام نميشد و اصلا برجامي در كار نبود آيا امريكا و قدرتهاي غربي با توجه به قطعنامههايي كه در شوراي امنيت سازمان ملل عليه ايران به تصويب رسانده بودند بيكار مينشستند؟ همين كه ترامپ و كادر اصلي كاخ سفيد بارها اعلام كردند برجام يك آبروريزي براي امريكاست نشاندهنده موفقيت و پيروزي ديپلماتهاي ايراني بود. هرچند امريكا با بهانههاي بنياسراييلي از برجام خارج شد اما همين برجام پنج سال سايه تهديد و جنگ و تحريم جديد را از روي سر مردم و اين كشور برداشت. نكته ديگري هم كه بايد به آن توجه داشت اين است كه نظام اقتصادي اروپا همزاد نظام اقتصادي امريكاست. تجارت حدود ٤٠٠ ميليارد دلاري اروپا با امريكا در كنار تجارت كمتر از ٤٠ ميليارد دلاري آنها با ايران خود مشخصكننده اين است كه با وجود بازار جذاب ايران براي اروپا، آنها نخواهند توانست تجارت خود با امريكاييها را رها كنند و در نتيجه شرايط پيچيده و سختي را بايد براي كشور پيشبيني كرد. البته معتقدم عدم اقدام متقابل و خارج شدن از برجام از سوي ايران يك نوع هوشمندي مقامات ارشد كشور و دولت در اين زمينه بود كه باعث شد اروپاييها براي حفظ حيثيت ديپلماتيك و حركت به سمت اهداف اقتصادي خود تلاشهايي را انجام دهند. از همين رو آقاي روحاني با وجود اينكه اختيار همه تصميمات سياست خارجي كشور را بر عهده ندارد ميتواند با احياي پروژههايي چون گفتوگوي تمدنهاي آقاي خاتمي شرايط را براي دور كردن تهديدات احتمالي از ايران مهيا كند. از نظر من ضرورت دارد كه تنش زدايي با جهان همچنان راهبرد اصلي سياست خارجي كشور باشد.
انسجام و اتحاد داخلي چقدر براي موفقيت در سياست خارجي اهميت دارد؟
موفقيت در سياست خارجي رابطه مستقيمي با بالا بودن ضريب اتحاد و انسجام ملي دارد. همدلي مسوولان با ملت و همافزايي توان ملي ما پيششرط اساسي در تامين منافع بينالمللي ايران است. از اينكه دولت يك راهبرد سياست خارجي را دنبال كند و يك نهاد ديگر، بدون هماهنگي با دولت منتخب اقدام ديگري بكند و طلبكارانه دستاوردهاي دولت را هم مورد حمله قرار دهد نهتنها موفقيت و پيروزياي حاصل نميشود بلكه قدرتهاي سلطهگر بينالمللي را به طمع مياندازد كه فرصت تهاجمات جديد به ايران فرا رسيده است. به همين جهت حفظ شرافت و عزت بينالمللي ايران در جهان امروز وابسته به همدلي، همنوايي و همسويي همه عناصر اصلي و كانونهاي موثر قدرت در داخل كشور و حضور با نشاط مردم در عرصه دفاع از وطن خود است.
راهكار عملي جنابعالي براي عبور از چالشها و بحرانهاي پيش روي كشور چيست؟
بهترين اقدام ممكن و مطلوب، بازنگري و تجديدنظر در رويكردها، سياستها و برنامههاي كلان به سمت رفع نابرابريها، دفع فسادها، ايجاد اشتغال، تامين معيشت و ساماندهي حاشيهنشينان كلانشهرها، بازگشت به قانون اساسي و بر طرف كردن محدوديتهاي غير ضروري و سليقهاي است كه در ارتباط با حق انتخاب مردم و آزاديهاي اساسي در عرصههاي انديشه و بيان و قلم و حق برگزاري اجتماعات قانوني وجود دارد. يكي از اين محدوديتها نظارت استصوابي شوراي نگهبان است كه بايد نسبت به لغو آن اقدام شود. از نمايندگان مجلس به ويژه در فراكسيون اميد انتظار ميرفت كه قبل از آنكه فرصتها از دست برود نسبت به اصلاح و لغو قانون نظارت استصوابي اقدام كنند. ما بايد بدانيم كه آزادي بدون آگاهي شهروندان نسبت به حقوق خود و مطالبه آن از حاكميت محقق نميشود. انتخاب آزادانه مردم همان حق الناس است، نبايد با اعمال سليقههاي خاص مانع انتخاب مردم شد. اينكه مردم ميخواهند به اطلاعات دسترسي آزاد داشته باشند يا يك سياستمداري را به هر دليلي ميخواهند به عنوان نماينده خود انتخاب كنند حق مسلم آنهاست. اين همان چيزي است كه صراحتا در قانون اساسي به آن اشاره شده است. اگر گمان كنيم با ايجاد محدوديت، ميتوانيم كيفيت تصميم و انتخاب مردم را در اختيار بگيريم، اين فكر از همان اول شكست خورده است. ببينيد امروز بر اساس آمار رسمي وزارت ارتباطات قريب به ٤٠ ميليون ايراني از تلگرام استفاده ميكنند. يك ماه است كه تلگرام فيلتر شده اما تنها يك ميليون از تلگرام كوچ كردهاند كه بخشي از اين يك ميليون مقامات و مسوولان كشور بودهاند. يعني مردم عادي در برابر يك تصميم حكومتي مقاومت ميكنند. اين مقاومت را بايد درك كرد. اين مطالبه و نياز مردم است. اشتباه است كه فكر كنيم اگر دسترسيها را ببنديم شرايط بر وفق مرادما ميشود. اگر با مردم مدارا كنيم آنها هم اشتباهات و خطاهاي مسوولان را ميبخشند اما اگر از موضع بالا به پايين به جامعه نگاه شود و بدون دخالت آنها برايشان تصميمگيري شود خودمان با دست خود بحران مشروعيت و مقبوليت را تشديد كردهايم. پس بهترين راهحل بازگشت به سوي مردم و پاسخگويي به مطالبات آنان است.
به نظر شما با توجه به تشديد نارضايتيها و شكلگيري خط جديد ضد ايران در عرصه بينالملل آيا روحاني ميتواند به تنهايي از پس همه اين مشكلات برآيد يا براي خروج از اين بحران نياز به اجماع ملي احساس ميشود؟
مشكلات ايران و رفع آنها تنها به دولت روحاني مربوط نميشود. حل و فصل اين مشكلات كه در حال زايش تهديدات امنيتي و اجتماعي است بيترديد از عهده آقاي روحاني و دولت او به تنهايي خارج است.
مگر دولت به تنهايي ميتواند شاخصهاي فقر و فلاكت را پايين بياورد و شاخصهاي آسيبهاي اجتماعي را كاهش دهد؟ براي مقابله با اين تهديدات و پديدههاي شوم ديگري كه حيات نظام را با چالش مواجه كرده مانند فساد سازمان يافته و اقسام دردهاي اجتماعي نياز به گفتوگوي ملي، درك مشترك مسوولان از تهديدات، وفاق و راهبرد واحد ملي است. اگر مسوولان كشور نتوانند به صورت هماهنگ و به صورت دقيق و شفاف آسيبهاي موجود را تحليل و آناليز كنند به تبع آن نخواهند توانست تدبير منزل كنند. در واقع گفتوگوي ملي تلاش براي برچيدن پروندههايي است كه حيثيت ايران و نظام و مردم را هدف گرفته است. براي اينكه هرچه سريعتر از منطقه تهديد خارج شويم و به شرايط طبيعي باز گرديم همكاري، همدلي و همراهي همه نيروهاي ملي از چپ سياسي تا راست سياسي و از اصلاحطلب تا اصولگرا، از محافظهكار تا ميانهرو مورد نياز است. اين يك واقعيت مسلم است كه عبور از بحرانها تنها و تنها با همافزايي و عزم مشترك ميسر است. از همين رو بهتر است كه سردمداران كشور طرح پرونده اختلافات خود را به تعويق بيندازند و با عينك حفظ امنيت و منافع ملي بحرانهاي كشور را ببينند.
نيروهاي سياسي اصلاحطلب در چنين شرايطي چه نقش و ماموريتي را بايد ايفا كنند؟ آنها چه وظيفهاي در مواجهه با اين بحرانها دارند؟
نه فقط اصلاحطلبان كه اصولگرايان هم بايد تلاش خود را براي افزايش سطح آگاهيها و اميد مردم به ميدان بياورند. امروز هر جريان و هر زباني كه درصدد نااميد كردن مردم از دولت باشد بدون ترديد در نقشه دشمنان ايران قرار گرفته است. چرا كه نااميدي مردم از اين دولت تنها به رويگرداني از روحاني محدود نميشود. بر همين اساس عقلاي جناحهاي سياسي و همه بزرگان و مسوولان نهادهاي حكومتي براي افزايش اميد مردم و تقويت وحدت و انسجام ملي به صحنه بيايند. اصلاحطلبان اما به دليل پايگاه اجتماعي قويتر مسووليت اخلاقي بيشتري دارند كه در دميدن روح اتحاد و اميد به بدنه اجتماعي پيشرو باشند. در عين حال كسب مقبوليت اجتماعي بيشتر نيز وابسته به ميزان كمك آنها در جهت رفع معضلات و تنگناهاي معيشتي، فقر و نابرابري در همه عرصههاي عمومي، اجرايي يا سياستگذاري است.
آقاي روحاني در اين شرايط چه اقدامات عاجل و ضرورياي را بايد انجام دهند؟
موقعيت و جايگاه رييسجمهور با وضعيت و موقعيت ديگران متفاوت است. رييسجمهور بر اساس قانون اساسي اختيارات و معذوراتي دارد. ايشان به عنوان يك سياستمدار كه سازمان و ساختار قدرت در ايران را به خوبي ميشناسد ضرورت دارد تا مسائل و مشكلات خود را پيش از آنكه در تريبونها مطرح كند در جلسات خصوصي با رهبري، ساير قوا و نهادها مورد مذاكره قرار دهد و تعامل لازم براي حل و فصل مشكلات مردم را فراهم كند. تعامل رييسجمهور با نهادهاي ديگر كه صاحب قدرت و توانمندي هستند از ضرورتهاي غيرقابل انكار است. اگر اين تعامل و گفت و شنود با ارباب قدرت در كشور وجود نداشته باشد، بيش از آنكه رييسجمهور بتواند قدمي از قدم براي مردم بردارد بايد براي دفاع از خود مدام بجنگد و قطعا در چنين فضايي نه ايران به سمت توسعه حركت ميكند و نه گرهي از مشكلات مردم باز ميشود. البته ايشان جداي از تعامل بيروني، لازم است كه ارزيابي بيطرفانهاي هم نسبت به عملكرد كلي دولت و تكتك اعضاي كابينه داشته باشد. تقويت نقاط قوت و رفع ضعفها، ترميم اساسي كابينه و كنار گذاشتن وزراي مايوس و نااميد و نيز تقويت هماهنگي و همسويي قواي سهگانه از مهمترين وظايف رييسجمهور است.
فكر ميكنيد چقدر از مشكلات كشور در جلسات خصوصي حكومتي قابل حل و فصل باشد و به يك راهحل ملي منتهي شود؟
تنها راهحل عملي براي رسيدن به نقطه مطلوب، هماهنگي و تعامل قوا بر سر پروندههاي ملي است. هيچ كاري بدون درك مشترك از مسائل و تفاهم همهجانبه بر سر موضوعات اساسي پيش نخواهد رفت. واقعا آقاي روحاني اگر نتواند نياز و مطالبه خود را در جلسات رو در رو مطرح و طرفهاي مذاكره را اقناع كند، ميتواند به تنهايي بار سنگين مشكلات را به دوش بكشد؟ يا اينكه بهتر است همه توان ملي را در حمايت از خود به صحنه بياورد؟ پس رسيدن به راهحلهاي مشترك براي خارج شدن از اين شرايط از وظايف رييسجمهوري است. ايشان بايد به طور شفاف و صريح و صادقانه مسائل و مشكلات كشور را با همه صاحبان قدرت و نهادهاي ملي در ميان بگذارد تا در نهايت اجماع مسوولان براي اتخاذ راهبردهاي مشترك حاصل شود. اگر اين اتفاق نيفتد مسوولان كشور مدام به سمت خنثي كردن يكديگر خواهند رفت و اين اتفاق در شرايط كنوني يعني تشديد بحران كه قطعا برخلاف مصالح عمومي و امنيت ملي خواهد بود.
همچنين آقاي روحاني بايد شفاف و صادقانه نتايج حاصله را به افكار عمومي منتقل كند تا علاوه بر بازخوردهاي اصلاحي، تضميني براي اثربخشي و اجرايي شدن آن راهبردها پيدا شود. هيچ راهبردي بدون همراهي مردم عملياتي نخواهد شد.
پس از خروج امريكا از برجام برخي معتقد بودند حاكميت بايد بيشتر به آزاديهاي داخلي اهميت دهد و فضا را باز كند؛ آيا شما با اين گزاره موافق هستيد؟
مهمتر از ورود و خروج امريكا يا اروپا در برجام، خارج نشدن نخبگان، مديران و جوانان و عموم جامعه از قطار نظام با به رسميت شناختن حقوق و آزاديهاي اساسي و طبيعي آنهاست. باور من اين است كه اگر مردم احساس كنند نظام و نهادهاي قدرت كشور به آنها و حقوق اساسيشان احترام كامل ميگذارند حتي اگر همه دنيا هم عليه ايران بسيج شود هيچ اتفاقي براي ايران نخواهد افتاد. اما اگر ما همه لجستيك پيشرفته نظامي و صنعتي دنيا را هم داشته باشيم ولي مردم از سيستم ناراضي باشند، بحران پشت بحران است كه ميآيد. در نتيجه بازگشت مسوولان به مردم و بازگشت حقوق و آزاديهاي قانوني مردم به آنان ضامن امنيت ملي و حاكميت ملي است.