آفتابنیوز : ١. جمعه شب خبر رسید که ناصر ملک مطیعی رفته و تمام فضای مجازی پر شد از تصاویر، ویدیوها و عکسها و هرآن چه در این سالها دید و کشید.
به گزارش آفتابنیوز؛ ملکمطیعی در همه این تصاویر بغض دارد، مدام چشمهایش خیس میشود، بغضش را فرو میخورد و اشکش را پاک میکند. این است آن چه خبر رفتن ملکمطیعی را تلختر جلوه میدهد. ماجرا، روایت دردناک ستارهای بیبدیل است که چهار دهه امیدوار بود در سرزمینش پذیرفته شود. توقع عجیبی هم نداشت؛ هنرمند بود و میخواست به کار هنریاش ادامه دهد. خطایی هم نکرده بود، تنها جرمش این بود که میخواست بماند و در سرزمینش کار کند. چهلسال هم انتظار کشید. پشت پیشخوان قنادیاش در منطقه دهونک به مردم شیرینی میداد و امید داشت روزی بهزودی دوباره روی پرده سینما و صحنه تئاتر بدرخشد. بالاخره این اتفاق افتاد اما نه آنطور که باید.

ناصر ملکمطیعی در فیلم «نقش و نگار» روی پرده سینماها ظاهر شد اما خیلی دیر و کوتاه؛ در دهه هشتم زندگیاش و تنها چند دقیقه. زمانی که دیگر فرصت ایفای نقش در بسیاری از کارکترها از او گرفته شده بود. فقط میتوانست در نقش یک پیرمرد٨٠ ساله ظاهر شود. تمام سهم ستاره محبوب قبل از انقلاب از هنر و فرهنگ سرزمینش همین چند دقیقه بود. تئاتریها اما بیشتر ملکمطیعی و هنرش را قدر دانستند؛ سهسال پیش در جشن انجمن منتقدان تئاتر از او دعوت شد تا برای اهدای جوایز برگزیدگان در مراسم حضور داشته باشد. این نخستین حضور ملکمطیعی در مجامع رسمی بود. اعضای انجمن منتقدان سنگ تمام گذاشتند، پای تمام تهدیدها و موانع ایستادند تا پیرمرد حس کند هنوز هستند کسانی که او و هنرش را دوست دارند. یک بار دیگر هم اهالی فرهنگ به یاد ملکمطیعی افتادند و این آخرین و تراژیکترین پرده زندگیاش بود. شب یلدا قرار شد داش فرمان قیصر بعد از ٤٠سال در تلویزیون میهمان مردم باشد. این اتفاق میتوانست بزرگترین برگ برنده تلویزیون باشد، میتوانست باعث آشتی خیلیها با تلویزیون باشد. برگ برندهای برای تلویزیون که هیچوقت رو نشد. ملکمطیعی میهمان دو برنامه بود؛ «من و شما» و «دورهمی». هر دو برنامه هم ضبط شدند. کلیپهایش پریشب بعد از رفتن ملکمطیعی در فضای مجازی دست به دست میشد. تیزری از حضور ملکمطیعی به همراه علی پروین و عکسها و کلیپهای بوسه زدن مهران مدیری بر شانه ملکمطیعی. اما هیچکدام از این دو برنامه پخش نشد. فردای آن روز همه رسانهها نوشتند و خبر گرفتند از مجری این برنامه و تهیهکننده آن برنامه که دلیلش چه بود؟ چه گذشت؟ چه اتفاقی افتاد؟ اما همان حرفهای تکراری، همان توجیهات همیشگی. خود ناصرخان هم هرگز در این مورد اظهارنظر نکرد، گله هم نکرد، اصلا اهل گلایه نبود؛ تنها توضیحش این بود که یک اتفاقی قرار بوده بیفتد و حالا نیفتاده. ناصرخان حرفهای بود و صبور. دلیل پخش نشدن مصاحبههای ملکمطیعی هر چه بود، باز هم بیاهمیت بود. مهم این بود که تصویر ملکمطیعی هرگز از تلویزیون پخش نشد. تا پریشب که بالاخره رؤیای ناصرخان محقق شد و به آرزوی دیرینش رسید؛ شبکه خبر بعد از ٤٠سال با پخش تصویری از او خبر فوتش را اعلام کرد.
٢. روایت، تکراری و آشناست. سال ١٣٧٩، درگذشت محمدعلی فردین همین اندازه تلخ و دردناک بود. کوچ ستارهای که سالها در انتظار ماند، به هر دری زد که بتواند به فعالیت هنریاش ادامه دهد، با مدیران بسیاری ملاقات کرد و توضیح داد اما نشد که نشد؛ آخرش دق کرد و مُرد. هرچند اسطوره بود و ماندگار شد. چنان محبوب که هنوز بعد از گذشت ١٨سال وارد قطعه هنرمندان بهشت زهرا که میشوی ازدحام جمعیت توجهت را جلب میکند که چه خبر است. نزدیکتر که میروی میفهمی اینجا خانه ابدی فردین است؛ کسی نشسته کنارش با صدایی شبیه ایرج، «سلطان قلبها» میخواند.
٣. من اما هرگز راز این ممنوعیتها را نفهمیدم. سالها به ماجرای فردین فکر کردم که واقعا چه میشد اگر او در طول زندگی میتوانست به فعالیت هنریاش ادامه دهد. اصلا شاید چند فیلم هم بازی میکرد و فیلمهایش پرفروش نمیشد. مثل دیگران به کار حرفهایاش ادامه میداد و بعد هم بهعنوان یک هنرمند زندگی را ترک میکرد. مگر قرار بود چه شود؟ چه اتفاقی میافتاد اگر فیلمی با حضور محمدعلی فردین روی پرده سینماها میرفت؟ حالا چه شد؟ روزی که تصویر ناصر ملکمطیعی سردر سینماها رفت، چه اتفاقی رخ داد؟ اگر مصاحبههای تلویزیونیاش پخش میشد، چه میشد؟ چه تهدیدی در پی داشت؟ چه تغییر نابهنجاری پیش میآمد؟ به کجا برمیخورد؟هیچکس برای این سوالات پاسخ منطقی ندارد و تلختر اینکه این ماجرای شوم همچنان ادامه دارد. هنوز بسیاری از بزرگان فرهنگ و هنر ما دچار این محدودیتها و ممنوعیتهای دشوار فهماند. از جواد یساری و ایرج خواجه امیری گرفته تا گلپا و دیگران. اما واقعیت چیز دیگری است و پایان این ممنوعیتها و محدودیتها یک حقیقت بیشتر نیست؛ محبوبیت و ماندگاری، جاودانگی...
دیدار به قیامت
به نوشته روزنامه شهروند؛ خبر مرگ ناصر ملک مطیعی برای منی که در آخرین ساعات زندگی ناصرخان کنارش بودم؛ باورکردنی نبود. نه برای من که برای هیچ کس دیگر. قرار بود را درباره کتاب خاطراتش حرف بزنیم. وقتی دیدم حالش خوب است؛ خیالم راحت شد. با این که محیط و فضای بیمارستان خود مانعی بود برای حرف زدن از کار و این جور چیزها.
اخباری که در رسانه ها چاپ شده بود و گفته بودند حالش وخیم است، هر آن کسی را که کمترین انس و الفتی با ایشان داشت، نگران می کرد. اما حالش از اخباری که در موردش درج شده بود، خیلی خیلی بهتر بود. برای همین هم بود که وقتی اول صبح شنیدم آخر شب جمعه تمام کرده، باورم نشد. شب قبل به نظر نمی آمد که رفتنی باشد. حتی پسرش که تمام زندگیاش را در سال های اخیر وقف پدر کرده بود با امیدواری حرف می زد و می گفت قرار است تا دو سه روز دیگر از بیمارستان مرخص شود و برگردد به آپارتمانش در ناحیه خوش آب و هوای مهرشهر؛ که از آن جا خوشش می آمد و میگفت که جایی است که آدم میتواند نفس بکشد...
می گفتند قرار است مسعود کیمیایی بیاید به دیدار ناصرخان. این دو در کنار هم در قیصر یکی از قله های سینما را پایه ریخته بودند- در کنار چند نفر دیگر البته؛ اما ناصر ملک مطیعی با آن تواضعی که داشت هیچ گاه دنبال سهمی از افتخارات آن فیلم و هیچ فیلمی نبوده. خبر ملاقات مسعود کیمیایی استاد را خوشحال کرد. معلوم بود خونی زیر پوستش دویده. ملک مطیعی را می گویند که خراب رفاقت بوده پس بعید نیست اگر از آمدن یک رفیق جان گرفته باشد...
باید می رفتم. ملاقات رفیقانهای در پیش بود. قرارمان با ناصر ملک مطیعی شد یکشنبه هفته آینده در آپارتمان ایشان در مهرشهر. قرار بود آخرین نسخه کتاب را ببرم پیشش و تایید نهایی را بگیرم. امیدوار بود که سر قرار خواهد رسید. همه امیدوار بودیم. باور کنید یک درصد هم به دلش نبود که شاید به فردا نرسد. اما نرسید و قرارمان ماند برای قیامت.
مسعود کیمیایی در رثای درگذشت ناصر ملکمطیعی
مردي كه در انتظار خودش بود
مردي كه جانانه انتظار خودش را كشيد، اما نيامد. خودش نيامد؟ تمام شهر گفتند چرا نيامدي؟ گفت من را در چاهي انداختند تاريك؛ ماندم تا روز شود، روزها آمدند و رفتند و ياري از من نشد. مرد در انتظار خودش ماند تا...
ناصر ملكمطيعي مرد فيلمها بود. آرام و صبور و چه تا نيمهشبها با خودش خلوت داشت؛ هيچكسي نفهميد مردي كه 40 سال در انتظار خودش درد ميكشيد، شبها در آن خلوت پاكش از چه ميگفت. كسي جواب اين سؤال را نداد كه اين انتظارات در كلاف «عمر» ميگذرد. اين انتظارات استخوان هنرمند را ميشكند، حتي انتظار معشوق نيست، انتظار صاحب عشق است. كسي هست که سر بر درون هنرمند ازيادرفته كند؟
كسي هست غيبت عشق را هجا كند؟
ناصر ملكمطيعي هم در انتظار خودش آرام شد. دردش را با خودش برد. ديگر دردش را كه درد هنرمند خاموششده است، براي هيچكس نخواهد گفت.
ما به صف هستيم... .
ملکمطیعی بخشی از تاریخ سینماست
حسن فتحی نیز در روزنامه شرق نوشت: بههرحال ناصر ملکمطیعی بخشی از تاریخ سینمای ایران است و بههیچوجه هیچ گروه و دستهای هم نمیتواند خاطره حضور ملکمطیعی را از تاریخ سینمای ما پاک کند. من بسیار متأسفم که در این 30، 40 سال اخیر امکانی فراهم نشد که بتوانیم از تواناییهای این هنرمند و بازیگر فرهیخته سینمای ایران در آثار زیادی استفاده کنیم و متحیرم از اینکه چرا و به چه دلیل باید چهرههای شاخصی مانند ملکمطیعی اینطور مورد بیمهری عدهای قرار بگیرند.
اگر ملاک ما دینی و اسلامی هم باشد، باید راجع به این ماجراها قضاوت کنیم که حضرت رسول، پیامبر ختمیمرتبت (ص) در مواجهه با این موارد چگونه عمل کرده است. در این مورد میتوان برخورد پیامبر با حسان بن ثابت، شاعر نامدار کفار را نام برد که در زمان جنگهای اسلام با کفار در تهییج سپاه مخالف پیامبر شعرهای بسیار گفته بود و وقتی پیامبر مکه را فتح کرد و او نزد پیامبر آمد و گفت که دیگر شعری نخواهد گفت پیامبر فرمود که این استعداد و هنر توست و بعد از این در وصف عظمت اسلام و خدای احد و یگانه شعر بگو. این برخورد با حسان بن ثابت، بلندنظری پیامبر را میرساند و اینگونه میتوان در برخورد با مخالفان بلندنظری کرد و چندان هم نیاز به برخورد سفتوسختی نیست.
هنرمندان پیش از انقلاب نیز بنابر خواستهای اجتماعی و دستگاههای فرهنگی آن زمان فیلمهایی را بازی کردهاند و اینها پس از انقلاب عنادی با اسلام و جمهوری اسلامی نداشته و به دنبال دعوایی هم نبودهاند و فقط دلشان میخواسته بنابر همان استعداد و هنرشان کار و اینگونه امرارمعاش کنند. ناصر ملکمطیعی، بهمن مفید، محمدعلی فردین و سعید کنگرانی در ایران ماندند که همچنان کار کنند. برخی از اینها بهسختی میتوانستند در این سالها امرارمعاش کنند، چنانچه امروز سعید کنگرانی در گوشهای از بندر انزلی بهسختی دارد روزگارش را میگذراند.
ما اگر میخواهیم برخوردی داشته باشیم حتما باید ملاکمان کتاب خدا و سنت رسولالله باشد و همان برخورد بلندنظرانه با حسان بن ثابت بر ما معلوم میکند که اینها میتوانستند بعد از انقلاب به کار گرفته شوند. بهمن مفید، محمدعلی فردین، مرتضی عقیلی و سعید کنگرانی و دهها نفر دیگر که الان در خاطرم نیست، اینها اصلا مخالفتی با دین نداشتند و هیچگونه موضعگیری سیاسیای هم نداشتند و آدمهای محجوبی بودهاند که در مملکت زندگی میکردند و میخواستند در چارچوب استعداد و هنرشان امرارمعاش کنند.
این مصیبت را به دنیای سینما، هنرمندان و طرفداران سینما تسلیت میگویم. من برای بازی سعید کنگرانی تلاش کردم و بعد از «ازدواج به سبک ایرانی» پیشنهادهای زیادی به او شد، ولی متأسفانه دیگر مجوزی برای بازیاش ندادند و نتیجه این شد که زندگی خانوادگیاش از هم پاشیده شد و او برای درستشدن زندگیاش قرضوقولههایی از دیگران کرده بود که بعد از درستشدن بازیاش بتواند اینها را برگرداند، اما هیچ چشماندازی نبود و او سرآخر از تهران به بندر انزلی رفت تا در یک آموزشگاه زبان تدریس و در طبقه دوم آنجا زندگی کند. اینها نماد خاطرههای یک نسل از فرهنگ و سینمای ما هستند.
حتی باخبر بودم که در این سالها ملکمطیعی هم برای امرارمعاش مشکلاتی داشت و وضع اقتصاد خوبی نداشت. اینها آدمهای باآبرویی هستند که صورتشان را با سیلی سرخ میکنند که دیگران نفهمند.
من اتفاقا بسیار متأسف و شرمندهام که هیچ برش و نفوذ و قدرتی نداشتهام که بتوانم این دوستان را به کارشان برگردانم و امیدوارم برای آنهایی که هنوز در قید حیات هستند، بشود کاری کرد، چون اینها هموطنان ما و سرمایههای فرهنگی این مملکت هستند و در این اوضاع که بیشتر از هر زمان دیگری نیازمند همبستگی ملی هستیم، باید بتوانیم اینگونه بین ملت همبستگی ایجاد کنیم و ما در این دوره نیازمند رفاقت و دوستی و همبستگی هستیم و باید مراقب همدیگر باشیم، چون از بیرون نیرنگها و دسیسهها و توطئهها و فشارهای چنینوچنان بسیار میشود تا ما تحت فشار باشیم و این همبستگی ملی از بین برود. درحالحاضر مردم باید مراقب جامعه و به فکر هم باشند و جامعه نیز باید برای این همبستگی برنامه داشته باشد، چون میدانیم بسیار خطرناک است اگر چنین چیزی از بین برود. من با همه مردمیکه با ملکمطیعی آشنا هستند احساس همدردی میکنم و به آنها این مصیبت را تسلیت میگویم. این اتفاق بسیار غمانگیزی است.
پاي روضه خودت گريه نكن...٭
جواد طوسي نیز در روزنامه اعتماد نوشت: ناصرخان ملكمطيعي هم از ميان ما رفت تا افرادي كه مانع از ادامه فعاليتش بعد از فيلم «برزخيها» (ايرج قادري/ ١٣٦١) شدند، خيالشان حسابي راحت شود. ديگر كارمان از مرثيهسرايي گذشته است و ظاهرا گوش شنوايي نيست كه نيست. بعد از آنكه از اين خبر تلخ و ناگوار در تلگرام مطلع شدم، تا صبح خوابم نبرد. اين را نه به خاطر چهره عاطفي نشان دادن از خود و كلاس گذاشتن گفتم، ديگر در سن ٦٣ سالگي نياز به اين قر و قميشها ندارم. كلنجار ذهنيام روي اين سوال ميچرخيد كه آخر چرا؟
چرا اولين ستاره سينماي ايران كه از سال ١٣٣١ كارش را با «ولگرد» مهدي رييسفيروز شروع كرد و گاه نقش مرد خانواده را داشت، گاه نقش يك قهرمان، گاه يك جاهل با مرام و متكي به اخلاق و مردانگي و گاه يك ضدقهرمان سمپاتيك... و با اين نقشها و شمايلهاي مختلف به مدت ٢٧ سال در دل مردم بود، در يك جابجايي تاريخي و فرهنگي بايد به شكل بيرحمانه و ناجوانمردانهاي از دور خارج شود و نتواند متكي بر تجربهها و استعداد فردياش، فرصت دوبارهاي براي ابراز وجود و ارايه تصويري متفاوت و قابل دفاع از خود داشته باشد؟ آيا گناه اين بايكوت شدن و تبعيد ناخواسته بازيگر با چنين سابقه طولاني، بازي در آن دو سه نقش «آقامهدي...» و «اوستا كريم نوكرتيم» بود؟ چرا ما هنوز به شكل لجوجانهاي نميخواهيم در مورد افراد و عملكردشان بر اساس شرايط عيني و فرهنگي آن زمانه داوري بهحق و منصفانه كنيم؟ آثار و تبعات اين چند نقش كه در خط قرمز و مفاهيم ضدارزشي اين دوران قرار گرفت، چه بوده است؟ آيا ناصر ملكمطيعي با ايفاي اين نقشها واقعا قصد تخريب فرهنگي داشت، يا صرفا بازيگري بود كه به تبع شرايط آن زمان چنين نقشهايي هم به او پيشنهاد ميشد و اگر نميپذيرفت، ديگر در اصول و قواعد حرفهاي كارش محلي از اعراب نداشت؟ اتفاقا ناصر ملكمطيعي يكي از نمونهترين بازيگران آن دوران در بعد اخلاقي و پايبندي به كانون خانواده بود. چرا مديران و سياستگذاران فرهنگي و ديگر نيروهاي ناظر و كنترلكننده پشت پرده كه خطمشي فرهنگي/ اجتماعي/ سياسي اين دوران را تعيين كردهاند، به اين واقعبيني نرسيدند يا نخواستند برسند كه همين بازيگر كارهاي ديگري هم چون «قيصر» مسعود كيميايي، «سه قاپ» زكريا هاشمي، «قلندر»، «باباشمل» و مجموعه تلويزيوني «سلطان صاحبقران» علي حاتمي و «كاكو» و «رقاصه» شاپور قريب بازي كرده كه نقش محوله و مضمون و كارگردانيشان در حد قابل قبولي بوده است؟ علاوه بر اينها او در فيلمهاي ديگري چون «چهارراه حوادث» (ساموئل خاچيكيان/ ١٣٣٣)، «هفده روز به اعدام» (هوشنگ كاووسي/ ١٣٣٥)، «آرامش قبل از طوفان»(خسرو پرويزي/ ١٣٣٩)، «فرار از حقيقت» ((به كارگرداني خودش/ ١٣٤٥))، «طوفان نوح» (سيامك ياسمي/ ١٣٤٦)، «لوطي» (خسرو پرويزي/ ١٣٥٠) «نقره داغ» و «بت» (ايرج قادري/ ١٣٥٠ و ١٣٥٥)، «شورش» (رضا ميرلوحي/ ١٣٥٢)، «پهلوان مفرد» (امان منطقي/ ١٣٥٠) و «صلوه ظهر» (سعيد مطلبي/ ١٣٥٣) نقش داشته كه در حد و اندازه خودشان آثار پيش پا افتادهاي به شمار نميآمدند و مخاطبان اصليشان مردم و خانوادههاي وابسته به طبقه متوسط جامعه شهري بودند. آيا اين سابقه و رزومه كاري براي اغماض و اعمال نگاهي آميخته با عفو و رافت كافي نبود؟ قبلا به مناسبتهاي مختلف گفتهام كه «اصل حال افراد است» به عنوان كلام بالاترين مقام مملكتي اوايل انقلاب و دهه ٦٠ قرار نبود فقط يك حرف و شعار به اجرا درنيامده باشد. آيا متواضعتر، بيآزارتر و مظلومتر از ناصر ملكمطيعي در حوزه فرهنگ و هنر اين دوران سراغ داشتيد؟ با عشقي بيشائبه به وطن و سرزمينش در طول اين سالها همواره با مردم و در كنارشان بود. به هر مناسبتي در جمع آنها حضور مييافت و اگر از او نام ميبردند و به روي سن دعوتش ميكردند فقط قدردان محبتهاي آنها بود و با غرور از رشد و ارتقاي سينما و ديگر شاخههاي هنري در اين دوران ميگفت و نيروها و استعدادهاي جوان را به عنوان سرمايههاي ارزشمند كشورش مورد تشويق قرار ميداد. اين بخشي از حرفهاي صميمانه و از دل برآمدهاش در گفتوگويي با مجله «فيلم و هنر» در آذرماه ١٣٤٦ است: «خوشبختي و سعادت در شهرت و پول و چيزهاي ظاهري نيست، سعادت بسته به فكر و عمل ماست. خودمان هستيم كه ميتوانيم زندگي را شيرين كنيم. تلخي و ناكامي را خودمان به وجود ميآوريم و بر گردن سرنوشت مياندازيم. بخت بد و نداشتن طالع، همه در فكر و روحيات خود ما است... واي از آن وقتي كه آدم مشهور و محبوب را از خانه شيشهاي بيرون بياورند و ديگر كسي او را نشناسد، آن وقت حاضر است جانش را بدهد كه يكي او را نگاه و صدايش كند... به هر حال، ما راهي طولاني را طي كردهايم، شهرت و محبوبيتي را كه مردم با بزرگي طبع و بلندهمتيشان به ما ارزاني داشتهاند، حفظ كردهايم، اما خدا ميداند كه در قسمت دوم داستان چه بر ما خواهد گذشت...»
خب، چنين انساني كه اصلا عادت نداشت گله و شكايت كند و با نيش و كنايه به اين و آن تيكه بيندازد و مخالفخواني كند و در بردباري و مهرورزي شهره عام و خاص بود، چرا بايد تا همين اواخر مورد بيمهري قرار گيرد؟ حتي «رسانه ملي» حاضر نشد براي دقايقي كوتاه ميزبان اين بازيگر موسفيدكرده باشد. براي اين بغض و كينه و بيرحمي و رفتار نامنعطف، چه توجيه منطقي و تاريخي داريم؟ اگر دقت ميكرديد، هميشه غم و حسرتي پنهان در چهره آرامَش ديده ميشد. خودم چندين بار شاهد بودم كه مسعودخان كيميايي درصدد برآمد تا از ناصر ملكمطيعي در فيلمهاي اين دورانش استفاده كند و بهرغم پيگيريهايش و متوسل شدن به بعضيها، به نتيجهاي نرسيد و نشد كه نشد...
مادر خدابيامرزم هر موقع ظلمي را ميديد، سرش را تكان ميداد و ميگفت: «بترس از آه مظلوم!» در بيخوابي و پريشانحالي ديشبم، ياد حرف مادرم افتادم. به هر حال، با رفتن اين آخرين بازمانده مطرح نسل اول بازيگري سينماي ايران، خودبهخود گويي دفتر دورهاي بسته شد. دورهاي كه با همه آزمون و خطايش و وجه غالب نگاه عامهپسند در كليت آن، اقتضائات روايي و جامعهشناسانه خودش را براي كالبدشكافي سينماي پردستانداز ايران و سير مراحل تكوينياش دارد. ياد و خاطره آن مرد مالامال از صبوري و مهرباني كه تا آخر عمرش قدر نديد، زنده و گرامي باد.
*مصرعي از يك ترانه اونور آب.
و فراموش باد نام کسانی که قصد فراموش کردن نامت را داشتند