شاید هم تو را تنها گذاشته تا راحتتر با چرخش دو چشم بتوانی از زندگی تجملاتی ولی آمیخته با سادگی و نظمش لذت ببری. یك مبلمان راحتی، روی دو تخته فرش دستباف اصل ایرانی كه انگار كار زنان هنرمند تبریز است. روبهرویش تلویزیون كه نه، شاید یك سینمای كوچك خانگی با تعداد زیادی فیلمهای بازی. تصور میكنی از بازی رنگها تا سر حد امكان لذت برده است. سقفی مشبك و طراحی شده با نورهای نامرئی كه سالن این ملاقات را كاملاً روشن كرده.
تمامی آنچه در نگاه اول از زندگی شخصی مصطفی دنیزلی میفهمید، عادی به نظر میرسد. هر چقدر فكر میكنید، هیچ غافلگیری ویژهای وجود ندارد. حتی در پوشش خود در عین وسواس، سادگی دلچسبی موجود است. شلوار لی آبیرنگ با پیراهنی لاجوردی كه در تقابل با كت و كفش و كرم رنگش در تضاد هستند. پیش از این هم رگههای وطنپرستی را در او دیده بودیم. همه از جنس ترك، بدون هیچ مارك و نشان بینالمللی اروپایی! یكبار مدتها پیش، به سختی انزجارش را از رفتارهای ضد و نقیض اتحادیه اروپا در قبال تركیه نشان داده بود. حالا وقتی چای تلخ و پررنگش را سرمیكشد و از طعم و بوی برخاسته از برگهای سبز چای ترك حرف میزند، بهت و حیرتی را به شما هدیه نداده است! اگر دلخواه خودش بود، سرامیك كف خانه را هم مثل لیوان چای خوریاش به ماركهای زادگاهش منقش میكرد... تا شاید نشان دهد كه او «مصطفی دنیزلی» است!
یك ترك تبار كه به سادگی فارسی را میفهمد. این را چند هفته پیش از شاگردانش شنیده بودم. یكی میگفت بعد از چند جلسه كه یقه بازیكنانش را گرفته، دیگر كسی جرات نمیكند هر حرفی را در حضورش بزند... حتی اگر بدون مترجم و گوشهای آرام نشسته باشد. برای شروع بحث به اردشیر لارودی میگوید: «دلم برات تنگ شده بود»! و بعد با حركت دست تمامی جمع را نشان میدهد و میگوید: «ولی دلم برای هیچ كدام از شما تنگ نمیشود»! انگار كه دقیقاً احساسات درونیاش را گفته باشد، بدون مكث و با همان صوت منحصر به فرد و بمش قهقهه میزند... خوب یاد گرفته از ادبیات و تعارف مرسوم ملت شرقی چگونه برای بروز احساساتش استفاده كند. دلتنگیاش را خیلی راحت ضمیمه حس درونیاش میكند و بیآن كه در همان لحظه كسی را برنجاند، منظورش را تمام و كمال میرساند.
اگر با هوش نبود، صاحب چنین آرامشی نمیشد اما دوگانه است و یك جوزایی واقعی»! دوپیكری كه هیچ نفوذی از عطارد در وجودش نمیبینید. این سومین رو در روییام با مصطفی دنیزلی بود. وقتی دوباره با خندههایش كه با دلیل و بیدلیل پایانی نداشت مثل ادوار گذشته روبهرو میشوم و به یاد میآورم كه شب پیش از هر مسابقه امكان دیدن یك چهره بشاش از سرمربی ممكن نیست، بیشتر و بیشتر به واقعیت دوگانه ذاتیاش پی میبرم.
اما كدام شخصیت، چهره واقعی اوست. میخواستم كمی از زندگی شخصیاش بدانم. خیلی راحتتر از آنچه تصور میكردم پذیرفت كه پایم را داخل حریم زندگیاش بگذارم. شاید به این دلیل كه به راحتی قبول كرده بود میهمان خانهاش باشیم. پیش از هر پرسش و پاسخی كه به زندگی درونی و چارچوب خصوصیاش مربوط باشد، به خواست خودم شرط و شروطی گذاشته شد. اول این كه اگر نخواست مبحثی باز شود، در اولین فرصت مانع شود و دوم این كه اگر بحثی باز شد، نیمه كارهاش نگذارد. یادم نیست كه حتی با اشاره سر خواستهام را تایید كرده باشد. ولی اگر مانعی برایآغاز این بحث میدید، مطمئناً پاسخی در قبال اولین پرسش ارائه نمیكرد.
«دید كاملاً درستی است. من با هر دو شخصیت زندگی میكنم. به شدت میخندم و البته دیسیپلین خودم را حفظ میكنم. در عین حال من هیچ یك از این دو شخصیتی كه میبینید نیستم! در بین دو رفتار، یك خط نامرئی وجود دارد... احساس میكنم كه روی این خط ایستادهام. دوست دارم كه پیش از هرچیز، به رعایت كردن اصول یك زندگی سالم احترام بگذارم. نه! من یك لااوبالی نیستم كه در جمع بازیكنان یا در نشستی كه با اعضای هیات مدیره داریم قهقهه بزنم و در حالی كه شكمم را با دو دست گرفتهام روی زمین بیفتم. ولی باور دارم كه خشك بودن و دیسیپلین باید با برنامه باشد. تصور كنید از روز اول با اخمهایی گره كرده و چهرهای عصبی در پرسپولیس ظاهر میشدم. یك هفته، یك ماه و در خوش بینانهترین حالت ممكن چهل روز، هیچكس جرات نفس كشیدن نداشت. بعد با خودشان میگفتند این كه همیشه خشك است... هر غلطی هم بكنیم باز همین شكلی میماند! میبینید؟ نظمگرایی و دیسیپلین جزئی از رفتار حرفهای یك مربی است، اما در یك چارچوب خیلی مشخص»
حالا میتوانی همان خط نامرئی را پیدا كنی. نه از خندههای قهقهه گونهاش خبری است و نه از آن جدیت و جذبهای كه با نگاهش به شما هدیه میكند. مبدل به یك موجود كاملاً آرام و متین شده كه در حین حرف زدن نمیتواند انرژی درونیاش را كنترل كند. پس از دستهایش به عنوان زبان دوم و یا یك مهر تایید بركلامش استفاده میكند.
شاید «سادگی» دومین ویژگی ذاتی اوست. در تمامی پهنا و مساحت خانهاش از عنصر رنگ به شكل دقیقی استفاده كرده. رنگهایی مثل صورتی ملایم، كرم قهوهای، آجری، قرمز پررنگ و سفید و سیاه در كنار هم نظم گرفتهاند. درست شبیه پاسی كه سال پیش میدیدیم و چیزی شبیه به پرسپولیس امروزی.
مصطفی دنیزلی توضیح خیلی سادهای میدهد: «میخواهم وقتی قفل در را باز میكنم و وارد خانه میشوم، عذاب نكشم. در طول روز، فرصت و فضای كافی برای خسته شدن هست. چیدمان خانهام باید به من آرامش بدهد،چون دوست دارم از تنهاییام، از شبی كه تا صبح پشتسر میگذارم و از لحظاتی كه فقط به خودم تعلق دارد لذت ببرم و استراحت كنم. من در شیوههای مختلف زندگی سیر كردهام. باید یك روز به استانبول بیایید تا با هم به خانه ویلاییام برویم. خانهای دارم شبیه به یك كاخ مجلل كه سر تا سر آن را مبلهای سفارشی یا بوفههایی لبریز از كریستال و نقاشیهای گرانقیمت پوشانده. آنجا زیاد احساس آرامش نمیكنم. جای من در آن خانه، گوشهای از اتاق نشیمن است... پنجرهای بزرگ كه سرتاسر دیوار را فرا گرفته و یك صندلی راحتی كه وقتی روی آن مینشینم، میتوانم منظره دریا را تماشا كنم. در شكل گرفتن آن خانه نقش زیادی نداشتم... یا اگر هم داشتم، آن خانه را برای راحتی خودم نساختم»!
میتوان از سادگی لذت برد. وقتی بیشتر فكر میكنیم، به یاد پاس میافتیم. تیمی كه راحت بود. نه كار اضافهای داشت و نه در تاكتیكهای دست و پاگیر مربیاش اسیر شده بود. پرسپولیس، خانه كنونی مصطفی دنیزلی هم زیباست. بدون آن كه پیچیده و مجلل باشد:«فوتبال زندگی اول من است. نمیتوانم بین این دو تفاوت زیادی قایل شوم. به نظر من، تماشاگری كه به ورزشگاه میآید، كاملاً آدم قابل احترامی است. میخواهد لذت ببرد و پیروز شود. دنبال اضافهكاریها نیستم. زیاد از تجملات بدم نمیآید، ولی تا زمانی كه به تیم ضربهای نزد. منظورم را متوجه میشوید؟» «فوتبال هم مثل زندگی است، اگر به راحتی برخورد كنی، شانس موفقیت بالاتر میرود و اگر دنبال راههای عجیب و غریب باشی، لقمه را دور سرت چرخاندهای»!
... و صبور است. تا حدود زیادی میزان تحملش را بالا برده و در مواجهه با مشكلات، از كوره در نمیرود اما همین ویژگیاش خطرناكترین نقطه ذاتی او به حساب میآید. تا جایی كه ادب به او حكم میكند و شاید هم چند قدم بیشتر از محدوده مردم داری، سازش پذیر است. وقتی احساس كرد صبوریاش را به شكلی دیگر برداشت كردهاند، شدیدترین عكسالعمل ممكن را بروز میدهد. آنچه در پاس اتفاق افتاد را به یاد دارید؟ هنوز پاسیها حسرت بازی در اصفهان را دارند... چند ساعتی از پایان بازی نگذشته بود كه دوباره سراغش فرستادند. وقتی به نشانه اعتراض كه حاصل شكایتش نسبت به عدم پرداخت حق و حقوق بازیكنانش بود به اصفهان سفر نكرد، مدیران پاس در بدبینانهترین حالت ممكن هم تصور نمیكردند مقابل ذوبآهن سنگینترین شكست سه سال اخیر خود را متحمل شوند.
از چهرهاش پیداست كه علاقهای به باز شدن این بحث ندارد. چند بار مكث میكند، چشمهایش را میبندد و نفس عمیقی میكشد. انگار خیلی با خودش كلنجار رفت تا راهی برای طفره رفتن از این بحث پیدا كند. بدش نمیآمد خصوصیاتش را باز كند: «صبوری فقط یك احساس است. احساسی كه یا میتوانید كنترلش كنید و یا مقابل آن تسلیم میشوید. صبوری تحمل كردن در مبنای زمان! شما با من قرار دارید... نیم ساعت منتظر شما میمانم و بعد به این نتیجه میرسم كه هیچ اهمیتی برایم قایل نشدهاید. خیلی راحت راهم را میگیرم و میروم! آیا شما انتظار دارید تا صبح صبوری كنم؟»
حتی اجازه نداد عكسالعملی مقابل حرفهایش داشته باشیم. اما كنایهاش را زیركانه زد! دیر رسیدن بر سر قراری كه با مصطفی دنیزلی داشتیم، لااقل با این پاسخ او بیجواب نماند و خیلی زود بحث را مثل مومی كه روی انگشتانش میچرخد، ادامه داد: «من در فوتبال صبوری را بخش به بخش تعریف میكنم. امروز سر تمرین میروم و به بازیكنم دستوری تازه میدهم. یكبار انجام نمیدهد و تذكر میدهم. بار دوم هم ناموفق است. او را صدا میكنم و حرفهایم را كاملتر میزنم. بار سوم اگر نتوانست، برای همیشه قیدش را میزنم. صبوری یك وسیله ساده است و نباید از آن به اشتباه استفاده كنید.
وقتی در پاس بودم، یك روز احساس كردم صبر من مایه دردسر بازیكنانم شده. یكبار و برای آخرین بار تهدید كردم كه حقوق بازیكنانم را بدهید. جدی نگرفتند... مجبور شدم نشان بدهم در كنار مربی بودن، باید پدر هم باشم. صبر ركن اصلی زندگی مربیان است. باید كنترلش كنید، چون عقل دارید. بعضی مواقع و مقابل رفتارهایی كه به مذاق هیچكس خوش نمیآید آرام هستم. چون فلسفه خاص خودم را دنبال میكنم.»شاید میخواستم بدانم چقدر حقیقت را با كلامش پیوند زده. عادت داشتم وقتی وارد چارچوب زندگی شخصی مخاطب میشوم، با علامت یك ایست، راه رفته را برگردم.
مصطفی دنیزلی با آخرین ادعایش، یك خبرنگار را تحریك میكند. سعی میكنم با لبخندی معنیدار او را نفی كنم و بپرسم كه آیا همین صبوری را در زندگی شخصیات و مقابل اعضای تشكیل دهنده خانوادهات هم داشتی یا نه! جوابش خیلی خلاصه بود: «اصلاً به یاد ندارم پسر یا همسر صبوری باشم. خیلی زودتر از موعد از كوره در میروم»!
پرسش بعدی شاید از نظر خودم گستاخانه بود. چند ثانیهای كوتاه چشم در چشم میشویم... شاید فهمید كه این سالهای آخر زندگی مجردیاش مبدل به یك علامت سوِال شده. سكوتی كه حاصل لببستن هفت نفره بود را شكست: «صبر حاصل یك تفكر است و عشق با فكر و عقل همیشه یك جنگ تاریخی دارد. بعضی وقتها تصور میكنید كه در مورد همهچیز تفكر كافی داشتهاید اما سخت در اشتباه هستید، شما آنیترین تصمیم ممكن را میگیرد، من در زندگی شخصیام بارها دچار چنین اتفاقاتی شدم.
نمیدانم... شاید هم باید بگویم دچار اشتباه شدم! من آدم صبوری هستم...بعضی مواقع از این خصوصیتم به تنفر میرسم. دختری بود از اقوام. همدیگر را میشناختیم.
سالهای سال فكر میكردیم همدیگر را به شكلی عاشقانه دوست داریم. وقتی میگویم سالهای سال، منظورم را متوجه میشوی؟! حرفاز 10 سال انتظار است... خیلی زیاد بود10 ! سال طول كشید تا با هم ازدواج كنیم.»
پیش از این یكبار با «نوری خدایاری» آن فوتبالیست كه نه، هنرمند بیبدیل فوتبال ایران در اهواز كه صحبت میكردم، راه و رسم فرار از یك بحث و تغییر كلام را شناخته بودم. خدایاری لااقل در این زمینه از مصطفی دنیزلی ماهرتر بود. مصطفی ناگهان تغییر آهنگ داد: «داشتیم در مورد صبوری حرف میزدیم! بله... من یك دانشآموز 14 ساله بودم كه برای ماهیگیری به رودخانه میرفتم. از ساعت 7 صبح شروع میشد. بعضی روزها نیم ساعت بعد با دست پر به خانه برمیگشتم و خیلی از مواقع، زمانی كه آفتاب غروب میكرد، با افسردگی به سبد خالیام چشم میدوختم. من نمیتوانستم به وسط رودخانه بروم و به ماهیها فحاشی كنم و بگویم چرا طعمه من را نمیخورید؟» و بعد میپرسم كه اما از اعضای خانوادهتان انتظار داشتید، چون آنها انسان بودند!
دنیزلی به شرایط قبل برمیگردد. حتی یك كودك خردسال هم از تغییر سیمایش میفهمد كه زودتر منتظر پایان این بحث است: «با آنها به شكلی متفاوت رفتار میكنم. من اشتباهات اطرافیانم را تا 3 مرحله تقسیم میكنم. بار اول با او صحبت میكنم. مرتبه دوم خیلی جدی تذكر میدهم و میخواهم در مورد همهچیز دقت كند. اگر بار سومی در كار بود، راه ما از هم جدا میشود. انسانها جایزالخطا هستند. درست مثل من... حق ندارم اشتباهات كسی را كنترل كنم. یكسری اشتباهات را اصلاً نباید دید اما وقتی شما نزدیك به 10 سال صبوری كردید و زحمت كشیدید، انتظار هر اشتباهی را ندارید، ما با هم فامیل بودیم. از یك خانواده كه حتی رفت و آمد میكردیم. زمانی كه گفتم قصد ازدواج دارم، با یك مخالفت شدید روبهرو شدم. خانواده من مخالفت كرد و من اهمیتی ندادم... تذكر دادند و اهمیتی ندادم. چون دچار یك لجاجت بچگانه شدم. سعی كردم ثابت كنم كه حرف، حرف من است. بدون این كه به آینده نگاه كنم... ما در اوج مخالفتها به زیر یك سقف رفتیم...»
و بعد سكوت میكند. نیازی نبود از او بپرسیم چه اتفاقی افتاد كه شاید بسیاری بر این درد دچارند! نگاه آخرش معنیدار بود. حتماً میخواست این نبش قبر لعنتی را تمام كنم... -1سكوت با سوِال اردشیر لارودی میشكند؛ این اولین سوِال است و در واقع میتواند دروازه ورود به بحث تازهای با مصطفی دنیزلی باشد: در تركیه برنامهای هست به نام فوتبالیزم ... به نظر شما فوتبالیزم چه معنایی دارد و به چه دلیل اسم این برنامه فوتبالی را فوتبالیزم گذاشتهاند.
ظاهراً این برنامه با سایر برنامههای ورزشی فرق میكند و بیشتر وارد بحثهای كلان فوتبال میشود و نگاه عمیقتری نسبت به ورزش دارد. (این همان برنامهای است كه دنیزلی، به خاطر آن هر یكشنبه شب به تركیه میرود و هر سهشنبه صبح به تهران برمیگردد.) كافی است كه مقداری تركی آذربایجانی بلد باشید تا پیش از آن كه مترجم دنیزلی برایتان جواب را ترجمه كند، صاحب كمی پیش زمینه بشوید. دنیزلی میگوید: «اسمش كمی احمقانه است... من خیلی خوشم نیامد؛ اسم این برنامه را از اسمهایی مثل كمونیسم یا امپریالیسم و این تیپ اسمها گرفتهاند؛ من وقتی اسم برنامه را شنیدم به آن اعتراض كردم ولی چون نام آن ثبت شده بود، قابل تغییر نبود.» این توضیحات مقدماتی مصطفی دنیزلی است و بعد بیشتر توضیح میدهد. او هم معتقد است كه فوتبال مثل هر پدیده دیگر اجتماعی میتواند تاثیرگذار باشد.
فوتبال یك پدیده اجتماعی در دنیای مدرن است كه با سیاست، اقتصادو فرهنگهای هر اجتماعی رابطهای تنگاتنگ دارد. شما با فوتبال میتوانید حرفهایی را بزنید كه هر زبانی از گفتن آن قاصر است؛ شما میتوانید با فوتبال وارد یك چرخه اقتصادی بزرگ شوید و در مجموع فوتبال با خصوصیات خاصی كه دارد، در عین حال كه یك ورزش و یك بازی به شمار میآید میتواند یك مكتب تازه باشد كه با فلسفه خودش انسانها را جهت میدهد و به حركت درمیآورد.
وقتی فوتبال را از زاویهای دیگر نگاه كنیم و در مورد مسایل كلان آن به بحث و جدل بپردازیم، آن گاه فوتبالیزم شاید معنا پیدا كند و فوتبالیزم مثل امپریالیزم، سوسیالیزم و كومونیسم، حرفهایی برای گفتن دارد، دیدگاه دارد و بر مسایل روزمره اجتماعی سخت تاثیرگذار خواهد بود. فوتبال با شعار Fairplay حرفهایی را عنوان میكند كه شاید بسیاری از نهادها و ارگانهای بزرگ و انجمنهای جهانی و سازمانهای بینالمللی زیرمجموعه سازمان ملل در پی آن هستند و با هزینههای گزاف میخواهند به آن برسند. دنیزلی تعریف درستی از فوتبال دارد؛ واژه «فوتبالیزم» را نمیپسندد،شاید به این دلیل كه مثل تمام انسانهای درگیر فوتبال، از سیاسی شدن این بازی میهراسد و این نام را در راستای سیاسی شدن فوتبال میداند اما كلان نگاه كردن به فوتبال و بررسی جنبههای اجتماعی - فرهنگی این ورزش را میپسندد و لازم میداند. چیزی كه جایش در تلویزیون سراسری ایران خالی است و تمام برنامههای ورزشی ما از پرداختن به این ماجرا پرهیز میكنند و به زردی رو آوردهاند و در پی حواشی مسابقات هستند.
برای مطالعه قسمت دوم کلیک کنید