کد خبر: ۵۳۲۱۹۶
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۸

جنایت؛ پایان رابطه پنهانی

عشق ممنوعه زن و مرد متأهل باعث درگیری شد که در جریان آن مرد، زن جوان را کشت و جسدش را به بیابان منتقل کرد.
آفتاب‌‌نیوز :
عشق ممنوعه زن و مرد متأهل باعث درگیری شد که در جریان آن مرد، زن جوان را کشت و جسدش را به بیابان منتقل کرد.

به گزارش خبرنگار ما، سال ۹۵ خانواده زنی جوان به نام شیما به پلیس گزارش دادند این زن گم شده است. آن‌ها گفتند شیما شب سال تحویل از خانه بیرون رفته و دیگر برنگشته است. مدتی بعد مأموران جسد زنی را با مشخصاتی که خانواده شیما داده بودند، پیدا کردند. بعد از اینکه اولیای‌دم تأیید کردند جسد متعلق به شیما است، تحقیقات برای مشخص‌کردن راز جنایت آغاز شد. تحقیقات بعدی نشان داد شیما هرچند متأهل بوده، اما با مردی به نام سامان رابطه داشته و روز آخر قبل از ناپدید‌شدن با او تماس گرفته بود.

به این ترتیب، سامان بازداشت و بازجویی شد. او اتهام قتل را قبول کرد و گفت: من و شیما مدتی بود با هم رابطه داشتیم روز حادثه او به دیدن من آمد و گفت: می‌خواهد با من رابطه داشته باشد. ما سر این موضوع با هم بحث کردیم و بعد هم من دستم را روی سینه‌اش گذاشتم و هل دادم که باعث مرگش شد.

متهم گفت: جسد را برادرم به بیابان برد من در جریان نبودم.

پرونده با صدور کیفرخواست برای رسیدگی به دادگاه ارسال شد. روز گذشته جلسه محاکمه متهمان در شعبه ۷ دادگاه کیفری استان تهران برگزار شد. در ابتدای جلسه کیفرخواست علیه متهم خوانده شد. سپس اولیای‌دم در جایگاه حاضر و خواستار صدور حکم قصاص شدند.

در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من اتهام را قبول ندارم، چون واقعا عمدی برای کشتن در کار نبود. او که به‌شدت گریه می‌کرد، گفت: دو سال قبل از این حادثه من با شیما آشنا شدم. واسطه این کار خانمی به نام رعنا بود که آشنای هردوی ما بود. رعنا به من گفت: دوستش شیما مبل می‌خواهد و از آنجایی که من هم کارگاه مبل‌سازی داشتم، یک روز شیما به کارگاه من آمد و مدل‌ها را دید. قرار شد تصمیم بگیرد و به من خبر دهد. شماره تلفنم را گرفت و از آن به بعد بود که ما با هم ارتباط داشتیم. این ارتباط دو ماه طول کشید من و شیما به‌شدت به هم وابسته شدیم. او زنی برازنده، تحصیل‌کرده و خانم بود.

از آنجایی که رعنا به من گفته بود بیوه است از اینکه به او نزدیک شوم ترسی نداشتم. تا اینکه بعد از دو ماه متوجه شدم متأهل است. یک روز به او گفتم رعنا همه واقعیت را به من گفته. شیما گریه کرد و گفت: من با شوهرم رابطه خوبی ندارم.

او من را اذیت می‌کند و اختلافات شدیدی با هم داریم می‌خواستم از همان ابتدا به تو بگویم که همسر دارم، اما رعنا گفت که تو آدمی مذهبی هستی و اگر این موضوع را مطرح کنم رابطه‌ات را با من قطع می‌کنی به همین دلیل هم پنهان کردم.

متهم ادامه داد: بعد از فاش‌شدن این موضوع من با او قطع رابطه کردم و گفتم دیگر نمی‌خواهم او را ببینم. او مدام به من زنگ می‌زد وقتی جواب نمی‌دادم از شماره غریبه به من زنگ می‌زد تا اینکه دو سال گذشت. روز حادثه او با من تماس گرفت و از من خواست که برای آخرین بار همدیگر را ببینیم.

او گفت: یکی از نزدیکانش فوت کرده و از آنجایی که وابستگی زیادی بین آن‌ها بوده، خیلی ناراحت است. به من گفت: فقط تو می‌توانی من را آرام کنی. وقتی شیما به کارگاه آمد کارگاه تعطیل بود و من تنها بودم خیلی گریه کرد من از گریه‌هایش ناراحت شدم.‌

می‌گفت: فشار زندگی روی او زیاد است. بعد خواست با هم رابطه داشته باشیم. من امتناع کردم، نزدیک‌تر آمد بازهم من امتناع کردم و خودم را دور کردم یک‌دفعه عصبانی شد و سرش را به دیوار کوبید دستم را روی سینه‌اش گذاشتم و هلش دادم تا شاید آرام شود، اما از حال رفت. فکر کردم بیهوش شده با خودم گفتم از مغازه خارج شوم حتما به‌هوش می‌آید و می‌رود. وقتی به مغازه برگشتم، دیدم به‌هوش نیامده و فوت کرده است. خیلی ترسیده بودم، باورم نمی‌شد چنین اتفاقی افتاده است. به خانه مادرم رفتم و گفتم می‌خواهم یکی، دو ساعتی بخوابم.

خیلی گریه کرده بودم خوابم برد با خودم گفتم بیدار شوم حتما فکری می‌کنم و خودم را به مأموران معرفی می‌کنم. برادرم بیدارم کرد گفت: کلید کارگاه را می‌خواهد تا مبل‌های خواهرمان را به خانه‌اش ببرد. مجبور شدم به برادرم بگویم چه شده است. او دو قرص آرام‌بخش به من داد و من خیلی عمیق خوابیدم وقتی بیدار شدم شب بود به برادرم گفتم چه کردی، گفت: جسد را به بیابان‌های اطراف تهران برده و رها کرده است.

متهم گفت: خیلی ناراحت شدم به برادرم گفتم اصلا چرا خودت را دخالت دادی؟ گفت که می‌خواسته به من کمک کند. بعد از ۴۵ روز هم دستگیر شدم.

متهم در پاسخ به این سؤال که آیا متأهل است یا مجرد، گفت: من متأهل بودم و زنم را هم دوست داشتم و مشکلی با هم نداشتیم.

وی همچنین در پاسخ به این سؤال که چرا به همسرش وفادار نمانده است، گفت: زن من زن خوبی است، اما شیما خیلی خوب، فهیم، باشخصیت و با‌احساس بود ضمن اینکه من فکر می‌کردم مثل شیما که نیاز به محبت دارد نیاز به محبت دارم و به همین خاطر هم به‌هم نزدیک شدیم.

بعد از گفته‌های متهم، وکیل‌مدافع او در جایگاه حاضر شد و دفاعیاتش را مطرح کرد. در پایان هیئت قضات برای تصمیم‌گیری وارد شور شدند.

منبع: روزنامه شرق
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۱
حال
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۱۹ - ۱۳۹۷/۰۴/۱۱
0
0
این داستان رو امروز دوبار با نام شیما والمیرا زدین....!
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین