آفتابنیوز : دکتر میگفت: هیچ خطری ندارد و روزانه چندین نفر برای این عمل جراحی به مطب او مراجعه میکنند. میترسیدم، اما از سویی دیگر میخواستم اندامی متناسب داشته باشم برای همین تن به این عمل زیبایی دادم.
چند روز بعد از عمل لیپولیز زخمهایی عمیق در ناحیه شکمم پدیدار شد و در یک چشم بههمزدن بدنم دچار عفونت شدید شد. اگر دیر میجنبیدم پدر و مادرم باید بهشت رضا (ع) به سراغم میآمدند. از دکتر شکایت کردم که پس از دوسال سازمان نظام پزشکی عارضه به وجود آمده را قصور پزشکی تشخیص داد و طبق رأی دادگاه کیفری٢ پزشک Doctor معالجم به پرداخت ٢٠درصد از دیه کامل محکوم شد.»
پرده اول
از اینکه دوستانم مدام میگفتند: «سمانه چقدر چاق شدی» متنفر بودم. دوست داشتم هرکس را که با دیدنم این جمله را بر زبان میآورد ریزریز کنم. انگار آنها اندامشان شبیه به مانکنهای فروشگاههای مد و لباس بود و من هم شبیه به بشکه بودم. وضعیت خانوادهام متوسط رو به بالاست و برای همین در هر دورهمی خانوادگی که شرکت میکردیم حرف دختران هم سن و سال من جراحی سربالا کردن بینی و جمع و جورکردن گوشهای شبیه به آینه بغل و این حرفها بود.
در یکی از میهمانیها یکی از دختران اقوام پدریام را پس از چند سال دیدم. با هم کلی خاطرات داشتیم و با مرور آنها خیلی خندیدیم. پدر شکیبا کارخانهدار است و وضعیت مالیشان کمی از ما بهتر است. گرم حرفزدن بودیم که شکیبا همان جملهای که از شنیدنش تنفر داشتم را بر زبان آورد. او با لحنی دلسوزانه گفت: «سمانه چقدر چاق شدی و این اصلا برای تو خوب نیست.» در آن لحظه میخواستم لیوان آب پرتغالی که دستم بود را رویش خالی کنم. ناراحت شده بودم و، چون با شکیبا رودربایستی داشتم به رویش نیاوردم، برای همین به بهانه شستن دستهایم از او جدا شدم.
به سراغ پدرم رفتم و از او خواستم تا به خانه برگردیم. آن شب با مادر و پدرم حرف نزدم و پس از اینکه به خانه رسیدم به اتاقم رفتم و تا عصر فردایش هم بیرون نیامدم. وقتی مادرم پشت در اتاق آمد و از من خواست تا برای نهار به پذیرایی بروم سرش فریاد زدم و گفتم: «من نمیخواهم غذا بخورم. از هرچه غذاست بدم میآید. از این زندگی بدم میآید.»
شب که پدرم به خانه آمد مادرم ماجرا را برایش تعریف کرد و پدرم هم که مرد مهربانی است به اتاقم آمد تا علت پرخاشگریام را از زبان خودم بشنود. من که منتظر کسی برای شنیدن حرفهایم میگشتم، هنگامی که پدرم پرسید چه شده است، زدم زیر گریه و ماجرا را برایش تعریف کردم.
پدرم با شنیدن حرفهایم خندهاش گرفت برای اینکه حالم را عوض کند گفت: «اینکه مشکلی ندارد، فردا میبرمت به یک کلوپ ورزشی خوب و در آنجا ثبتنامت میکنم.». من که اصلا انتظارشنیدن این حرف را نداشتم و میخواستم یک شبه ره صدساله را بروم با طعنه به پدرم گفتم: «باباهای مردم وقتی متوجه میشوند دخترشان اضافه وزن دارد او را به مطب یک پزشک زیبایی میبرند، اما پدر من میگوید بروم و ورزش Sport کنم.»
آن شب پدرم پاسخ طعنهام را نداد و خنده معناداری کرد و با لحن آرامی گفت: «آن پدرهایی که به دلیل غیرضروری شرایط عمل جراحی زیبایی برای فرزندانشان مهیا میکنند، عاشق زندگی و عاشق فرزندانشان نیستند.» آن روز نفهمیدم پدرم چه میگوید و، چون میخواستم هرچه سریعتر به خواسته دلم برسم توجهی به حرفهایش نکردم.
پرده دوم
تک دختر هستم و دو برادر کوچکتر از خودم دارم. مادرم همیشه میگوید که پدرم مرا بد بار آورده و زیادی لوسم کرده است. البته تا حدی راست میگوید. وقتی چیزی میخواهم یا عاشق آن میشوم، حتما پدرم باید آن را برایم تهیه کند وگرنه طوری رفتارم میکنم تا آنها را به انجام خواستهام وادارم.
یادم هست برای اینکه همه دوستانم در دانشگاه با خودروهای شخصیشان میآمدند و من خودرو نداشتم چه المشنگهای به پا کردم تا پدرم برایم یک ماشین بخرد. هرچند که نخرید و آن جمله معروفش را که «آن دسته پدرهایی که برای فرزندانشان زودتر از موعد خودرو میخرند آنها را دوست ندارند» تحویل من داد و گفت: از فردا خودم میشوم سرویس دانشگاهت و صبحها میبرمت و عصرها هم برایت سرویس میگیرم.
پرده سوم
هم هزینه عملهای زیبایی بسیار زیاد بود و هم من مرد عمل نبودم، چرا که برای تزریق یک آمپول ساده کلی برای مادر و پدرم ناز میکردم. اما چون میخواستم جلو دوستانم کم نیاورم مصرانه تصمیم گرفتم و با خودم گفتم هرطور شده باید لیپولیز (عمل از بینبردن چربیهای اضافه اطراف شکم) را انجام دهم.
پدرم راضی به این کار نبود و مادرم هم میگفت: این چه کاری است که میخواهی بکنی؟ پدرم معتقد بود که عمل زیبایی برای موارد ضروری، چون اسیدپاشی، سوختن، شکستگیهای عمیق و یا جراحتهای عمق است، اما من خلاف نظرش را داشتم.
با اصرار من و توافق مادرم، پدرم هم راضی شد تا پول عمل لیپولیز را بپردازد. به همراه مادرم به یکی از کلینیکهای معتبر زیبایی در مشهد رفتیم. یکی از پزشکان این مرکز زیبایی گفت که این عمل به صورت سرپایی است و هیچگونه عوارضی ندارد. با اینکه خیلی میترسیدم، اما میخواستم چشم همه دوستان و دختران فامیل را در بیاورم. پس از چند مرحله ویزیت وقت عمل تعیین شد. روز عمل پدرم برایش کاری پیش آمد و من با مادر و یکی از برادرانم به کلینیک رفتم.
هر طور بود عمل انجام شد و آقای دکتر گفت که چند روز دیگر برای معاینه به مطبش بروم. درد شدیدی در ناحیه شکم احساس میکردم و بخشهایی از آن نیز کبود شده بود، اما با خودم میگفتم چیزی نیست و تا چند روز دیگر خوب خوب میشوم.
پرده چهارم
چند روز از این ماجرا گذشته بود که چند زخم عمیق بر روی شکمم به وجود آمد و ظرف سهروز عفونی شد. درد و خونریزی شدیدی داشتم برای همین به همراه پدر و مادرم به سراغ پزشک معالجم رفتیم و تحت درمان دوباره قرار گرفتم. با کلی دارو و تزریق آمپولهای گرانقیمت زخمهایم خوب شد، اما چیزی که از این عمل زیبایی برایم باقی ماند رد زخمهایی بود که شکل نازیبایی به بدنم داد. هنوز تصمیم داشتم که وقتی مشکل شکمم حل شد برای جراحی بینیام هم با پدرم صحبت کنم.
پرده آخر
از آقای دکتر شکایت کردم و پروندهام تحت عنوان قصور پزشکی در سازمان نظام پزشکی مشهد گشوده شد. پس از یک سال رفت و آمد به این سازمان و پزشکی قانونی برای تعیین میزان خسارت جسمی وارده، سرانجام رأی بدوی از سوی کارشناسان نظام پزشکی صادر و قصور پزشکی از سوی پزشک معالجم محرز دانسته شد.
با مشخصشدن موضوع، پرونده به دادسرا ارجاع داده شد. بازپرس ملازمیان، قاضی Judge ویژه رسیدگی به پروندههای قصور پزشکی مسئول رسیدگی به پروندهام شد. چند مرتبه به دادسرا مراجعه کردیم و پدرم مستندات مربوط به قصور پزشکی صورت گرفته را به قاضی ملازمیان ارائه داد که پس از بررسیهای قضایی در شعبه ٢٠١بازپرسی دادسرای ناحیه٢ نتیجه با صدور کیفرخواست اعلام و پروندهام برای رأی نهایی به دادگاه کیفری٢ ارسال شد.
تحقیقات ادامه داشت تا اینکه دادگاه کیفری٢ طی بررسی چندین ماهه و مردود دانستن مستندات آقای دکتر، قصور پزشکی را محرز دانست و پزشک معالجم را به پرداخت ٢٠درصد از دیه کامل محکوم کرد.
پول دیه را گرفتم تا شاید بتوانم خرج زخمهایی بکنم که به واسطه زیادهخواهیهایم به وجود آمده بود، اما پزشکان میگویند که رد زخمها از بین رفتنی نیست و تا آخر عمر با این خالهای گوشتی باید سر کنم.
حالا میفهمم که هیچ شخصی به غیر از پدر و مادر خیرخواه فرزندانشان نیستند و اگر پندی میدهند، هرچند که سخت و تلخ باشد، باید آن را به گوش جان سپرد و مو به مو اجرا کرد. اگر به کلاس ورزشی رفته بودم، هم آمادگی جسمانیام بالا رفته بود و هم اندامی متناسب داشتم. اگر به حرفهای فامیل و دوستانم توجه نمیکردم کارم به اینجا نمیکشید. اگر پزشک معالجم خبره این کار بود و علم جراحی را داشت حال دچار این بیماری روحی نمیشدم و هزار اگرِ خود مرور میکنم. دیگر که طی شبانهروز آنها را مدام با خود مروری کنم.
منبع: رکنا