کد خبر: ۵۴۷
تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۳۸۳ - ۱۳:۰۶

شكست سياستمداران ايدئولوژي گريز فلسطين

آفتاب‌‌نیوز :

 آنچه كه بيش و پيش از هر چيز مي‌تواند به از سرگيري مذاكرات متوقف مانده صلح منجر شود، نه اراده و رويكرد فلسطينيان و اعراب، بلكه در واقع اراده ايالت متحده و اتحاديه اروپاست. 

ايده «اسرائيل بزرگ» و «فلسطين بدون اسرائيل» در 65 سال گذشته همواره محل رقابت ايالات متحده و اروپا بوده است. در طي اين دوران هر دو طرف سعي داشته‌اند تا دامنه نفوذ خود در منطقه را گسترش دهند. اين مسأله كه شايد تبديل به اصلي‌ترين حوزه رقابت ميان دو طرف شده است، در ميان هياهوي درگيري فلسطينيان و اسرائيل، غالباً مغفول مانده است. 
سرآغاز اين رقابت به طرح بريتانيا براي تشكيل «كشوري واحد» باز مي‌گردد كه در آن يهوديان زمام امور در دست گرفته و بر اكثريت مسيحيان و مسلمانان حكومت خواهند كرد، مدلي مشابه آنچه كه در لبنان روي داده است. اين طرح، اما با فعال شدن آمريكا و پيشنهاد تشكيل دو كشور مستقل به حاشيه رانده شد. اروپاييان – به استثناي انگلستان – كه خود را به حاشيه رانده شده مي‌ديدند، ترجيح دادند تا هم زبان با واشنگتن به حمايت از ايده دو كشور مستقل بپردازند. اما حتي حمايت از طرح آمريكا نيز مانع از به حاشيه راندن اروپا نشد. 
در نزاعي كه هر لحظه بيش از پيش شدت مي‌گرفت، ايالات متحده تنها بازيگر عرصه بود و اروپا تبديل به تماشاگري شده بود كه نمي‌دانست كدام سو را بايد حمايت كند! حاشيه‌نشيني اروپا و ترك‌تازي آمريكا در خاورميانه تا به قدرت رسيدن محافظه‌كاران نوين و بوش، ادامه داشت.
 
حوادث 11 سپتامبر به جنگ عراق و به دنبال آن عزم دولت بوش براي حذف ياسر عرفات، اوج عدم تأثيرگذاري اروپا در تحولات جهاني و به ويژه خاورميانه را به نمايش گذاشت. قبول طرح عقب‌نشيني شارون از غزه و به نوعي مشروعيت بخشيدن به وجود شهرك‌هاي يهودي نشين‌كرانه غربي به اروپاييان نشان داد كه محافظه‌كاران آمريكايي چگونه «نقشه راه» را كه اروپا به آن دل‌بسته و مورد حمايت قرارداده بود، در مقابل چشمانشان به‌گوشه‌اي پرتاب مي‌كند. 

دوران رهبري قاره كهن باحضور بوش و محافظه‌كاران نوين به پايان رسيده بود. توني بلر در چنين شرايطي با سفر به واشنگتن از بوش درخواست كرد تا مذاكرات صلح متوقف مانده را بار ديگر آغاز كند. بوش، اما به جاي پذيرش درخواست بلر، به او گفت كه آغاز مذاكرات مستلزم تغيير رفتار فلسطينيان است. در حقيقت رئيس جمهوري آمريكا، مؤدبانه به نخست‌وزير بريتانيا نشان داد كه تنها هر زمان كه او تشخيص دهد اين مذاكرات از سرگرفته خواهد شد.

 با گذشت زمان و به حاشيه رانده شدن كالين پاول اوضاع بازهم براي اروپايي‌ها وخيم‌تر شد. پاول تنها چهره‌اي بود كه مي‌توانست خواسته‌هاي اروپا را درك كرده و تا حدامكان به آنها پاسخ دهد. پاول، ناتوان از مقابله با بازي هاي بلند پرواز كاخ سفيد، استعفا داد و بوش هم خشنود از اين استعفا، كاندوليزارايس، مشاور امنيت ملي خود را به پست وزارت خارجه دولت آتي‌اش گمارده است، انتخابي كه باتوجه به مواضع رايس مي‌تواند نشان از آن باشد كه كاخ سفيد شتابي براي از سرگيري مذاكرات صلح ندارد!

 محافظه‌كاران نوين و همفكران آنان در حلقه سياسي – اجتماعي و فرهنگي، اولويت نخست دولت در خاورميانه را حفظ امنيت اسرائيل مي‌دانند و براين باورند تا زماني كه مبارزين فلسطيني دست از مبارزه نكشيده و ايران و سوريه خلع سلاح نشوند، بازگشتي به پشت ميز مذاكرات وجود نخواهد داشت، حتي اگر عرفات به‌زعم آنان «ستيزه‌جو» در گذشته باشد و محمود عباس «مذاكره جو» جايگزين او شده باشد. 

پرسشي كه اكنون مطرح مي‌شود ميزان تأثيرگذاري اقدامات عباس در ازسرگيري مذاكرات است. مذاكراتي كه تاكنون هيچ دستاوردي براي ملت فلسطين نداشته است. محمود عباس به‌عنوان نمادي از دولت خودگردان و حاضر در عرصه مذاكرات صلح، هرگز نمي‌تواند از قدرت تأثيرگذاري بر روند صلح برخوردار باشد، همچنان كه نمي‌تواند حتي طرفي قابل اعتنا در اين مذاكرات به‌شمار آيد. 

چنين وضعيتي نه به دليل شخصيت يا جايگاه محمود عباس بلكه ناشي از رويكرد دولت خودگردان به مقوله مذاكرات است. دولت خودگردان عملاً هيچ راهكاري براي نجات مردمان فلسطين از ظلم و ستم اسرائيل در ذهن ندارند. هيچ يك از مقامات اين دولت، فارغ از رتبه و موقعيت نمي‌دانند كه در مذاكرات صلح بايد دنبال چه باشند، خواسته‌اي هم اگر مطرح شد، آنچنان نمادين است كه همگان يا بر غيرقابل پذيرش بودن آن از سوي اسرائيل صحه گذاشته و يا معتقدند كه چنين خواسته‌اي حتي در صورت تحقق هم تأثيري بر زندگي مردم نخواهد داشت. 

تغيير موضع دائمي دولت خودگردان و ساف در مذاكرات صلح نيز ناشي از اين موضوع است. اين تغيير موضع دائمي باعث شده است تا ايالات متحده و اسرائيل هرگز براي ايجاد تغييري در موضع يا سياست فلسطينيان مجبور يا ملزم به اعطاي امتياز نباشند. دور شدن سران فلسطيني از ايدئولوژي و رويكرد به ظاهر واقع‌گرايانه – اما در عمل واقعيت گريز – تاكنون خبر شكست هيچ دستاوردي در برنداشته است. تاريخ نشان مي‌دهد، جنبش‌هايي كه متأثر از ايدئولوژي ويژه‌اي هستند، نه تنها مي‌توانند مردم خود را از اشغال برهانند بلكه همزمان مي‌توانند ملت را در مسير سعادت و خوشبختي قرار دهند. 

مائو و جنبش مردمي او كه برپايه ايدئولوژي كمونيسم استوار بوده در نهايت چين را از وجود نيروهاي بيگانه پاكسازي كرد. جرج واشنگتن نيز با به‌كارگيري انديشه‌هاي دوران روشنگري اروپا، انقلاب عظيمي به‌وجود آورد كه در نهايت آمريكا را از چنگال استعمارگران اروپايي نجات داد. رهبران اين جنبش‌ها و تمامي جنبش‌هاي مشابه، برخلاف رهبران سياسي فلسطين، جنبش خود را بر ايدئولوژي متكي كرده بودند، ايدئولوژي كه آزادي را مترادف بيرون راندن بيگانگان و رهايي از سلطه آنان مي‌دانست. فلسطينيان، همانند تمامي مسلمانان مورد ستم جهان، نيازي به جست‌وجوي ايدئولوژي رهابخش ندارند. 

اسلام به‌عنوان ايدئولوژي رهابخش و سعادت‌آور در اختيار آنان است. ايدئولوژي كه تمسك به آن مي‌تواند فلسطين را از چنگال استعمارگران رهانده و بيت‌المقدس را به صاحبان اصلي‌اش بازگرداند. با چنين رويكردي معضل فلسطين، معضل جهان اسلام خواهد بود. فراموش نكنيم كه شكست صليبيون تاراجگر به دست سردار كرد صلاح‌الدين ايوبي صورت گرفت. سران دولت خودگردان اگر ايدئولوژي گريزي را به‌كناري گذاشته و به جاي دل بستن به وعده‌هاي دروغين، برداشته‌هاي خود متكي باشند، آزادي اين سرزمين نيازمند دريوزه به بيگانگان نخواهد بود.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین