کد خبر: ۵۵۷۹۴۴
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۷
آگهی/

با من شاد باش!

نمی گوید: شاد باش «با من». بلکه می گوید: «با من» شاد باش. یعنی در این نوع گفتار انحصار وجود دارد، کلمه ی «بی» اول آمده و حصر و انحصار را می رساند. یعنی شادی خود را با من بیاور. کسی که عرضه دارد با خدا شاد باشد حوادث روزگار اصلاً او را مچاله نمی کند و بداخلاقش نمی کند.
آفتاب‌‌نیوز :
خداوند به حضرت داوود علیه السلام فرمود:«يا داوودُ؛ بِي فافرَحْ، و بذِكري فتَلَذَّذْ= اى داوود! با من خوش باش و از ياد من لذّت ببر».

«حدیث معراج» هم به سرعت انسان اضافه می کند و هم به انسان قدرت سبقت از دیگران را می دهد. چون سراسر این حدیث شریف، رمزهای خاصی دارد؛ از جمله این که میانبرترین راه ها را خداوند در این حدیث به پیغمبر فرموده است. رمزهایی مثل «توکل، رضا و محبت». یعنی انسان اهل اعتماد به خدا باشد و در همه شرایط از خدا راضی باشد و در مملکت خدا احساس پوچی و بدبختی نکند. انسان اهل توکل باید بگوید: خدایا! هر چه در دنیا می خواهد بشود بشود؛ ما تو را داریم و مال تو هستیم و با تو رفیقیم و با تو صفا می کنیم و با تو دلشاد هستیم؛ همین ما را بس است.

یکی از رمزها را در حدیث معراج می خوانیم: «لَیسَ لمِحبَّتی علِّةٌ وَ لا غایه و لا نهایةٌ کُلَّما رَفعَتُ لهُم عِلما وَضَعتُ لَهُمُ عِلِما= برای محبت من علت و غایت و نهایت وجود ندارد؛ .......». خداوند تبارک و تعالی این جا از یک حقیقتی پرده برمی دارد که آدم های مهربان و باعاطفه و رحیم، این حقیقت را خیلی خوب درک می کنند؛ کسانی که اسم «رحمان» و «رحیم» در آن ها تجلی دارد و عاطفه، مهرورزی و مهربان بودن را خوب یاد گرفته اند و خوب هم بروز می دهند و از وجودشان مهر و محبت تراوش می کند و مظهر اسم رحمان و رحیم شده اند و ثروت رحمان و رحیمی دارند؛ ثروت عطوف و رئوف دارند؛ ثروت حنّاّن و منّاّن دارند، این آدم ها این رمزها را خیلی خوب می گیرند و اگر این رمز را بتوانند در رابطه با خداوند تبارک و تعالی اعمال بکنند، آن موقع است که به یک خزانه بی پایان از کرامت های الهی وصل می شوند.

گفتیم حدیث معراج حرف های خیلی خصوصی و خودمانی و معراجی بین پیغمبر و خدا بوده؛ یعنی محبوب ترین کس خدا پیش خدا بوده و همدیگر را با اسم های زیبا خطاب کرده اند. در این گپ دوستانه، نوع رمزها و اطلاعاتی که خداوند در این فرمایش اظهار داشته، خیلی ناب و خاص است. یعنی در واقع حدیث معراج، انسان را از بسیاری از وقت تلف کردن ها و سرگردانی ها نجات می دهد و لازم نیست که آدم خیلی کتاب بخواند یا استاد ببیند. اگر فهم انسان خوب باشد و این رمزها را بگیرد، بُرد کرده و نه تنها بُرد کرده، بلکه از دیگر افراد هم سبقت گرفته است. خداوند وقتی به حضرت داوود فرمود:«یا داوودُ؛ بِی فافرَحْ، و بذِكری فتَلَذَّذْ = اى داوود ! به من خوش باش و از یاد من لذّت ببر».

 نمی گوید: شاد باش «با من». بلکه می گوید: «با من» شاد باش. یعنی در این نوع گفتار انحصار وجود دارد، کلمه ی «بی» اول آمده و حصر و انحصار را می رساند. یعنی شادی خود را با من بیاور. کسی که عرضه دارد با خدا شاد باشد حوادث روزگار اصلاً او را مچاله نمی کند و بداخلاقش نمی کند.

سال ها طول می کشد تا انسان از جهنم اخلاق نجات یابد، پس باید میانبر رفت

معلم های اخلاق می گویند، بسیاری از بیماری ها مثل زودرنجی، حساسیت و حسادت و تکبر 20 - 30 سال طول می کشد تا آدم این ها را مداوا کند و از جهنم آن ها دربیاید. چون این جهنم خُلق، طوری است که حضرت امام (ره )فرمودند: اگر در دنیا خود را اصلاح نکنیم، چند قرن آخرتی طول می کشد تا انسان از جهنم های خُلق بیرون بیاید. اما خدای مهربان فرمول ها و قواعدی در حدیث معراج به ما می دهند که اگر کسی آنها را رعایت کند، دَرِ بسیاری از این جهنم ها بسته و خاموش می شود و آدم به انبساط می رسد و خیلی راحت می شود.

یعنی لازم نیست خیلی زحمت بکشد و سال های سال، روی یک بیماری خاص کار کند تا خود را اصلاح کند. زیار اگر این جوری باشد، کسانی که چندین بیماری روحی دارند، برای اصلاح خود، عمر نوح می خواهند که دانه دانه این اخلاق ها را قلع و قمع کنند. بنابراین، ما یک راه میان بر داریم و آن هم همین مسیری است که در حدیث معراج گفته شده یعنی توکل، رضا و محبت برای خدا.

از بچه‌بازی‌های اهل دنیا بپرهیز!

خداوند از محبت های دنیایی برای پیامبرش با نام بچه بازی های دنیایی و بچگی های اهل دنیا نام می برد. می بینید که اهل دنیا سر چه چیزهایی آشتی می کنند و سر چه چیزهایی با هم قهر می کنند. با مسائل خیالی و وهمی، تعصب ها و بچه بازی های دنیا عمر خود را بسر می آورند. خداوند به پیغمبر می فرماید: «اَن تَکُون مِثلَ الصبیة = بپرهیز از این که مثل بچه ها باشی». بچگی نکن، یعنی بچه نباش. شما به این همه طلاق های زناشویی نگاه کنید، وقتی به اختلافات خانوادگی نگاه می کنید، می بینید دعوا برسر امور توهمی است. طلاق های توهمی؛ دل رنجی ها توهمی؛ احساس های بد و کاذب و توهمی؛ ناراحتی هایی که افراد دارند؛ آرزوهایی که دارند؛ سطح آرزوها را می بینید، همه بچه گانه است. دست برداشتن از بچه بازی ها و محبت های بچه گانه و محبت های دنیایی به این معنی نیست که به کسی محبت نکنیم یا اهل عاطفه نباشیم. چون جلسه گذشته خواندیم، کسی که اهل عاطفه نیست، خیری هم در او نیست.

خدایا! به عشق تو دوست دارم

اصل مهم در زندگی این است که ما اگر پدر، مادر، همسر، دوستان، فرزندان و کسان دیگر را دوست داریم، باید بگوییم خدایا! به عشق تو اینها را دوست داریم و این دوست داشتن، خیلی بالاتر از دوست داشتن های شخصی است.

گفتیم که حیوانات هم دوست داشتن های شخصی دارند. دو تا حیوان که با هم جفت می شوند، در آنها هم علاقه های زن و شوهری و علاقه های عاطفی، مادری، پدری، همسری هست. پس این ها برای انسان خیلی هنر نیست. این یعنی چیزی که از آن تعبیر به عشق زمینی می کنیم. عشق زمینی، زمانی خیلی قشنگ می شود و اوج می گیرد که از آسمان به زمین بیاید. زمانی این دوست داشتن خیلی عالی می شود که «من» کنار بروم. آدم های خودخواه می گویند: یعنی چه؟ من می خواهم «من» را برای خودم دوست داشته باشی و «من» برایت عزیز باشم. اگر من را به خاطر خدا دوست داشته باشی که من این وسط حذف می شوم؛ این دیگر چه ارزشی دارد؟ باید به اینها بگوییم که: «نه، تو اصلاً حذف نمی شوی؛ من تو را با تمام حیثیت الهی و انسانی ات دوست دارم. یعنی به بلندای ابدیت، تو را دوست دارم؛ زیرا من آن حیثیت انسانی و ابدی تو را می بینم و این جوری تو را می پسندم و دوستت دارم. این خیلی قیمت دارد.

ما اگر با این نگاه سراغ عشق زمینی برویم، آن وقت عشق هایی مثل لیلی و مجنون، وامق و عذرا و خسرو و شیرین، شیرین و فرهاد، خیلی جلوه ای ندارند و همه اینها در مقابل عشق الهی رنگ می بازند. ولی ما معمولاً با خودخواهی مان عشق های خوب را هم به لجن می کشیم و عشق های ماندگار آسمانی و ابدی را هم خراب می کنیم. چون پای «خود»مان وسط است و نمی توانیم از خودمان بگذریم. علتش هم این است که اعتماد به خدا نداریم؛ درنتیجه نمی توانیم به عشق خدا از خودمان بگذریم و خودمان را حذف کنیم.

هرچقدر با خدا رفاقت کنی، او با تو بیشتر رفاقت می کند

خدا می گوید: چقدر می خواهی با من رفاقت کنی؟ تا هر جا رفاقت کنی، من کم نمی آورم. خدا می گوید: اصلش دست من است؛ تو مواظب باش که کم نیاوری؛ من اصلاً کم نمی آورم. اگر با من رفیق شوی، حریم ها برداشته می شود.

در رفاقت ها دقت کرده اید؟ وقتی دو نفر با هم رفیق می شوند، حجاب بین شان برداشته می شود و وقتی حجاب ها بین شان برداشته می شود، حاضرند برای همدیگر جانشان را هم بدهند و تا آخر پایش بایستند. این رفاقت و رفق در آدم ها از کجا آمده؟ این ها همه مظهر اسم شریف «رفیق» هستند. یعنی خدا یک قطره از اقیانوس بی پایان رفاقت را در این دنیا و بین میلیاردها انسان که فعلاً روی زمین، 7 یا ۸ میلیارد آن ها زنده است، از اول خلقت تا قیامت چکانده است. حال ببینید این یک ذره محبت را که خدا در دنیا چکانده، چه ماجراها درست کرده! رفاقت ها و صمیمیت ها و عشق ورزی ها و مردن برای همدیگر، همه ناشی از همان یک ذره محبت خداست. یعنی ریشه و اصل رفاقت، صمیمیت، عاطفه، پیش خداست؛ حالا ببین که این خدا اگر بخواهد با همه ظرفیتش با یک نفر رفاقت برقرار کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

در بحث های قبل گفتیم انسان تا یاد نگیرد قمار بکند، هیچ چیزی گیرش نمی آید. باید قمار بازی کرد! یعنی باید در قمار رفاقت بیفتی؛ تا اهل قمار نباشی، هیچ چیزی به تو نمی دهند. تنها کسی که با خدا قمار رفاقت کرد، امام حسین علیه السلام بود.

تنها کسی که جام محبت خدا را سر کشید، سیدالشهدا بود

ماجرای گنجینة الاسرار «عمان سامانی» را بخوانید که جناب آقای مجاهدی هم خیلی زیبا شرح داده است. عمان می گوید: «خدا جامی را فراهم کرده بود و به همه مدعیان محبت و عشقش پیشنهاد کرد. هیچ کس جز سیدالشهداء علیه السلام آن را سر نکشید».

وقتی یک نفر آن جام محبت الهی را بنوشد، ببینید چه می شود! آن از علی اکبر که روز عاشورا در سما و رقص، شمشیر و نیزه به بدنش می خورد و هر یک نیزه ای که می خورد، شاد تر می شود. مثل بچه بسیجی های ما که در جبهه ترکش می خوردند و می گفتند: ای جانم! من یک تیر خوردم. اصلاً برای کسی که تیر می خورد، تیر یک مژده بود؛ همین که یک ترکش می خورد و چند قطره خون می ریخت، سرمست می شد. اما آن هایی که تیر و ترکش نمی خوردند، از عملیات ناراحت برمی گشتند که چرا به ما تیر و ترکشی نخورد! ما هم دوست داشتیم چیزی برای خدا بدهیم.  

علی اکبر سلام الله علیه چه کار کرد؟ علی اکبر آن قدر بزرگ است، آن قدر عاشق است، آن قدر مست است که خداوند در زیارت عاشورا به او جداگانه سلام می دهد:«السّلام علَیَ الحسین و عَلَی علی ابن الحسین». حضرت زینب چه آدمی بوده که می گوید:« َما رَأیتُ إلّا جَمیلا»؟ این بزرگواران در این رفاقت، اصلاً هیچ خم به ابرو نیاوردند.

ما خیلی کوچکیم که نشسته ایم و راجع به این بزرگان حرف می زنیم. مایی که اصلاً نمی توانیم از خودمان بگذریم. ما اصلاً اهل قمار نیستیم. در این وادی ها اگر خدا بخواهد یک ذره ما را بپیچاند و در دست انداز قرار دهد، فنرها و کمک فنرها و شاسی و همه چیزمان می شکند. خدایا، آن ها کی بودند که به خدا می گفتند: همه را بده! همه خوبی ها را بده. دعای سحر را خوانده اید؟ دعای سحر مال آن 7 خط هاست. خیلی از افراد می خوانند، ولی کی می فهمد که این دعا چیست؟ می گوید: خدایا! من از آن عظمتت، بیشترین ها را می خواهم؛ کامل ترین ها را می خواهم؛ اما همه کلمات تو، همه چیزهای عظیمی هستند. «اللهُّمَّ اِنّی اسئَلُکَ بکِمالکَ کُلِّه، ... عَظَمَتُکَ کلِّها...» همه شده «کُلُّها» خیلی اشتها زیاد است که میگوید همه اش را می خواهم؛ آن را می خواهم؛ این را می خواهم؛ آن هم «کلّها».

باید با بیشترین ظرفیت و استعدادهای خود زندگی کنیم

ما اصلاً خودمان را نشناخته ایم؛ زیرا متاسفانه ما با یک هزار میلیاردم ظرفیت مان هم زندگی نمی کنیم.

امام خمینی سلام الله تعالی علیه آمد و این همه بچه بسیجی درست کرد. یک دست کشید بر سر این مردم، میلیون ها آدم درست شد که به قول خودش، ره صد ساله را یک شبه طی کردند. حالا اگر امام زمان بیاید و دست بکشد برسر ما چه اتفاقی می افتد؟ حالا ما این وسط چه کاره ایم؟ ما واقعاً با ظرفیت خیلی پایینی داریم زندگی می کنیم. ما قرار است، مقدمه بشویم برای آن هایی که رفقای امام زمان هستند و با امام زمان صمیمی هستند. امام زمان با آن ها چه کار می خواهد بکند؟

مثل کم استفاده کردن ما از استعدادهایمان مثل این که پیشرفته ترین رایانه های جهان را نزد کسی بگذارند، اما او از آن ها فقط در حد جمع و تفریق استفاده کند. ما اینگونه داریم از ظرفیت های خودمان استفاده می کنیم. اصلاً از قوه ها و توان هایمان استفاده نمی کنیم.

سخنان معراجی را برای ما آدم ها گفته اند؛ زیرا اگر قرار بود که اینها خصوصی بین پیغمبر و خدا باشد، حضرت اصلاً چیزی نمی گفت و خیلی چیزها هم بوده و پیغمبر چیزی نگفته اند و بین خودش و خدا دونفری تمامش کردند. این همان روایتی است از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که فرمود: « إنّ لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرَّب ، ولا نبی مرسل ، ولا مؤمن امتحن اللّه قلبه بالایمان= محققا برای من با خدا وقتی هست که برای هیچ ملک مقرب و نبی مرسل و مومنی که خدا قلبش را به ایمان امتحان کرده، گنجایش چنین چیزی وجود ندارد».  

اما وقتی مباحث حدیث معراج به دست ما رسیده، یعنی ماجرا لو رفته، سئوال ها لو رفته، یعنی آن طرف خیلی خبرها هست. پیغمبر هم با دست و دلبازی گذاشته در اختیار ما و می گوید: بنده های خدا؛ شیعیان من! ببینید، آن طرف خیلی خبرها هست. من از معراج برایتان هدیه و تحفه آورده ام. حواستان باشد تا ببینید آن طرف چه خبر است تا درست زندگی کنید.

پس اجازه ندهیم استعدادهایمان در تنگ نظری ها، بخل ها، در کوچک دیدن ها، در ریز دیدن خودمان کور شود. وقتی که می میریم، می فهمیم تمام عمرمان نسبت به خودمان بخیل بوده ایم و برای خودمان کم گذاشته ایم و به خودمان خیلی ظلم کرده ایم، اصلاً پای خودمان هزینه نکرده ایم و خیلی به خودمان سخت گرفته ایم، خیلی بد زندگی کرده ایم و استعدادهایمان را تلف کرده ایم، می توانستیم به انبساط و شادی برسیم، اما به بیراهه رفتیم.

خدا رحمت کند، شهید«قاسم تکلو» را، شب عملیات چه ماجراهایی داشتیم! خیلی هایش هم گفتنی نیست. می گفت: «من که شهید شدم، سر قبر من نیایید؛ مسخره بازی دربیاورید و هی گریه کنید». گفتیم: چه کار کنیم؟ گفت: دور همدیگر جمع شوید و چیزی بخوانید و کمی کف بزنید و صفا کنید. چون «شهدا در شادی وصول شان و قهقه مستانه شان عند ربهم یرزقونند». ما در آن طرف خوشحال و شادیم؛ شما هم بر سر قبر ما بیایید و یک ذره بگویید و بخندید.

خدا رحمت کند، شهید «رسول سیفی» را شب خواب دیدم، یک سفره ای در این بهشت انداخته اند و همه آنها نشسته اند. کمی که دقت کردم، دیدم همه دارند قهقهه می زنند. سر سفره هم فقط شراب هست، هیچ چیز دیگری هم نیست. این ها چه جوری زندگی کرده اند؟!

ما وقتی از کوچه ای رد می شویم، همینطوری از روی عادت، یک کلمه ای می خوانیم: مثلاً شهید برزگر. آن «عند ربهم» می کُشد آدم را.

تو از «طبیعتت» هزینه کن؛ خدا «فطرت» پای تو می ریزد

هر چه طبیعت می ریزی پای خدا، خدا خودش را می ریزد پای تو. هر چه هزینه کنی، هر چه طبیعت را بریزی، خدا خودش را برایت هزینه می کند. خدا چیز دیگری هم از ما نمی خواهد، می گوید: من از تو نمی خواهم پای من فطرت  بریزی. اصلاً از فطرت حرف نزن. من می خواهم تو از کثیف ترین بخش خودت برایم هزینه کنی. البته این کثیف ترین بخش، برای ما عزیزترین بخش هم هست: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ[1] = هرگز به نیكوكارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید و از هر چه انفاق كنید قطعا خدا بدان داناست». از آن ها که دوستش داری، من که برای آن ها اصلاً قیمتی قائل نیستم. ولی تو از همان چیزی که خوشت می آید و در اصل، قیمتی ندارد و تو به آن می چسبی و از نظر من بدترین بخش تو است، برای من هزینه کن. هر چه پای خدا می ریزی، خدا خودش را پای شما می ریزد.
تو از طبیعت هزینه کن، من از خودم هزینه می کنم. تو محدود هزینه کن، من بی نهایت به پایت می ریزم. عجب خدایی است! بالاخره اسم «رفیق» باید کار کند. این اسم غیر از اسم «رحیم» و اسم «کریم» است. این اسم رفیق باید در طبیعت ظهور کند. تمام اسماء الهی، مظهر لازم دارند و جلوه می خواهند. چه چیزی حاضری پایم بریزی؟ به خاطر من از چه چیزت حاضری بگذری؟ به خاطر من عصبانی نشو، به خاطر من کسی را تحقیر نکن، به خاطر من تکبّر نکن، به خاطر من خودخواهی نکن، به خاطر من حسودی نکن، به خاطر من سراغ حرام نرو، به خاطر من نخور؛ به خاطر من نگاه نکن.

اگر یک نفر به خدا بگوید من می خواهم با تو رفیق شوم و پای کارت هستم، باید راست بگوید و واقعاً از طبیعتش هزینه کند. خدا هم می گوید: من هم هستم. مثلاً دختر خانمی که وضع مالی خیلی خوبی دارد و خودش شاغل است؛ اگر بفهمد مردی که به خواستگاری اش می آید، طمع به مالش دارد؛ می گوید، این فایده ندارد. دختر خانم می خواهد ببیند، این آقا چقدر برای عشقش هزینه می کند؟ مهمانی می خواهیم برویم، مسافرت می خواهیم برویم، اصلاً نوع هدیه ها نشان می دهد که این مرد می خواهد چه به پای این زن بریزد. در رفاقت ها هم که جنس موافق هستند، خانم با خانم و آقا با آقا اصلاً معلوم است که وقتی در رفاقت می افتند، چه کار می کنند. در دوستی و رفاقت با خدا نیز، خداوند می خواهد ببیند، چقدر حاضری برای او هزینه می کنی؟ عجیب است، خدا اصلاً از این قضیه نمی گذرد. می گوید چقدر دوستم داری؟ می گوید: بیا جلو ببینم چقدر هزینه می کنی؟

محبت خدا انتها ندارد

در قسمت بعدی حدیث، حضرت می فرماید: «لَیسَ لِمَن مَحبَّتی علِهَّ= محبت من علت ندارد». این قسمت را بعداً توضیح می دهم. «وَ لا غایة وَلَا نَهایه = محبت من ته و حد و مرز ندارد». من اگر بخواهم به شما محبت بکنم، محبت من انتها ندارد. برای همین هم می گوید، من تو را بی نهایت خلق کردم. تا منِ خدا خدایی می کنم از رفیقم نمی گذرم. رفیق تحمل دوری رفیق را ندارد.

می گوید مَنِ خدا تا هستم، رفیق هایم را از خودم دور نمی کنم؛ هنگام مردن، به نکیر و منکر اجازه نمی دهم سراغ رفیق های من بروند. به عزرائیل می گوید: مؤدب مثل یک غلام می روی از دور اجازه می گیری و بعد می گویی شما را می خواهم آن طرف ببرم؛ پنج تن را به آن ها نشان می دهی که با احترام ببینند و با عشق بیایند. مثل یک عروس با او رفتار می کنند. برای همین فرمودند:« الَمَوت عُرسُ المُؤمِن=مرگ عروسی مومن است». چه تشریفاتی اینجا هست و چه ماجراهایی آن طرف دارد؟! چه برو و بیاها و مهمانی هایی، قیامت برپا شده، مؤمنین و کسان دیگر همه جمع شده اند. خدا می گوید: رفیقانم نه، آن ها را اصلاً در صحنه قیامت نیاورید. آنها را پیش خودم بیاورید. بعد که دنبال این عده در جهنم می گردند، پیدا نمی کنند، در بهشت می گردند پیدا نمی کنند، در صحنه قیامت و حساب و کتاب هم نیستند. وقتی حساب و کتاب تمام می شود، قیامت و صحنه قیامت جمع می شود، یک دفعه بهشتی ها و جهنمی ها می بینند که سر و کله آنها پیدا می شود، از آنها سؤال می کنند کجا بودید؟ می گویند: ما از اول رفتیم پیش خود خدا. ما در رفاقت های دنیایی مان نیز همین کار را می کنیم. رفقای ویژه را نزد خود می بریم.

خداوند می فرماید: «کُلَّما رَفعَتُ لهَمُ عِلماً وَضَعتُ لَهُم عِلِما= من علم به پای این ها می ریزم.  این علم ریختن به پای آن ها هم این جوری نیست که علم به آن ها بدهم و سپس، بعد از مدت دیگری دوباره علمی به آن ها بدهم، بلکه می گوید: به پای شان مرتب علم می ریزم به طوری که او اصلاً فرصت نمی کند، دهانش را باز کند تا علم هایی که به او می دهند را بخورد. اصلاً غرق دریای علم می شود. بدون درس خواندن و استاد دیدن خداوند علم را در سینه او می ریزد.

علامه طباطبایی رحمة الله علیه می گفت: برای من یک سئوال فلسفی سختی ایجاد شده بود، مدت ها ذهنم درگیر بود و نمی دانستم چه کار کنم؟ گفت: حمام رفتم، دلاک آمد و کیسه را کشید و مرتب با خودش حرف می زد، من دیدم او دارد جواب سئوال های فلسفی من را می دهد. خدا را شکر کردم.

 خدا رحمت کند یکی از اولیاء خدا را که می گفت: در مکه به خدا گفتم: خدایا فلان مسئله باید برای من حل شود. گفت: در مکه به من گفتند وقتی قم رفتی، کنار حرم حضرت معصومه، (حرم قدیمی حضرت معصومه) آن هایی که یادشان هست، کوچه ای بغل حرم چسبیده بود که یک شیر فروشی آنجا بود؛ به او می گفتند: خُلی؛ او همیشه آنجا می نشیند، برو پیش آن خُل و جوابت را بگیر. می گفت: به ایران برگشتم و همان جایی که آدرس داده بودند رفتم. دیدم آن شخصی که می گفتند خُل است، آنجا نشسته و خل بازی در می آورد و شوخی می کند. رفتم سلام علیک کردم و گفتم: مرا از آن طرف فرستاده اند. گفت: هیس! فلان ساعت فلان جا بیا. سر قرار رفتم و هر چه خواستیم به ما گفت. بعد از آن گفت: دیگر این طرف ها پیدایت نشود. خدا اینطوری به پای رفیق هایش علم می ریزد.

 البته از الان باید تمرین کنیم که اول محبت ما «لِله» شود و بعد «فِی الله». آن هایی که تمرین ندارند و می خواهند این لقمه های بزرگ را بردارند می میرند.

[1] . آل عمران/92.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین