کد خبر: ۵۵۸۷۲۷
تاریخ انتشار : ۰۴ آذر ۱۳۹۷ - ۱۳:۴۰

چرا محبت خدا علت ندارد؟

در فرازی از حدیث معراج آمده:« لیس لمحبتی علة = محبت من به بندگانم علت ندارد». با توجه به این فراز سؤالی مطرح می شود: چرا محبت خدا علت ندارد؟ پاسخ این است: خدا غنی مطلق است و خارج از او چیزی و کسی موجودیتی ندارد.
آفتاب‌‌نیوز :
در فرازی از حدیث معراج آمده:« لیس لمحبتی علة = محبت من به بندگانم علت ندارد». با توجه به این فراز سؤالی مطرح می شود: چرا محبت خدا علت ندارد؟ پاسخ این است: خدا غنی مطلق است و خارج از او چیزی و کسی موجودیتی ندارد. یعنی چیزی خارج از او تصور نمی شود. چون او یک وجود مطلق است، بیرون از او، چیزی نداریم و چیزی خارج از او معنا ندارد. هیچ چیز نمی تواند در خدا تاثیرگذار باشد. بنابراین، علتی برای رفتاری از رفتارهای خدا ما نداریم.  

چرا محبت خدا علت ندارد؟

مثلا خدا لطف می کند، چون لطیف است؛ می بخشد چون غنی است و ... اما خدا برای هیچ یک از رفتارهای خود تحصیل و نفعی برای خود ندارد و چیزی به دست نمی آورد؛ چون نیازی به کسی ندارد.

خدا برای ابراز محبتش منتظر نیست که دو نفر به هم محبت کنند و بعد در اثر این محبت، خداوند محبتش را بر آنان ارزانی کند، یا علم بی حساب به آنها بدهد.

خدا به ما امر می کند خوب باشیم تا شبیه او شویم

علت این که خدا به ما امر می کند با دیگران مهربان باشیم و به آنان کمک کنیم و قرض بدهیم و ببخشیم و ....این نیست که به ما نیازی دارد؛ بلکه می خواهد ما را رشد بدهد و شبیه خودش کند.

خداوند تبارک و تعالی بزرگتر و منزه تر از آن است که اگر دو نفر بخاطر خدا به هم محبت کردند، به آنها خیر نرساند و برای شان جبران نکند. اما خدا می خواهد ما با کارهایی که خدا به ما امر کرده رشد کنیم و شبیه خدا شویم. پس اوامر خدا حصولی نیست و برای خودش حاصلی ندارد؛ بلکه می خواهد ما را رشد دهد.

برای این موضوع چند مثال را ذکر می کنیم:

مثال یک) در قرآن می فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا[1]= كیست آن كس كه به [بندگان] خدا وام نیكویى دهد؟». خدا برای این که ما ارزش قرض دادن را خوب بفهمیم، خودش را گذاشته جای کسی که قرض می گیرد و خودش را نیازمند معرفی می کند؛ اما هر آدم با شعوری می فهمد که خداوند نیاز به قرض کسی ندارد؛ زیرا «وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض[2]= گنجینه ‏هاى آسمانها و زمین از آن خداست». پس خدا به کسی نیاز ندارد که بخواهد قرض بگیرد. اما وقتی می گوید به خدا قرض الحسنه بدهید؛ یعنی به بندگانم قرض بدهید. در ادبیات به این صورت بیان می کند تا فهم قضیه برای ما راحت تر باشد.

مثال دو) قبلا گفتیم که خداوند به بنده اش فرمود: چرا وقتی من مریض شدم عیادتم نیامدی؟ گفت: خدایا تو کی مریض شده بودی؟ فرمود: وقتی بنده مومنم مریض شده بود، انگار من مریض شده ام. چون او ظهور من است.

مثال سه) در روز پدر یا مادر، والدین به فرزندشان پول می دهند تا هدیه‌ای برای پدر یا مادر بخرد. زیرا می داند که کودک 5 ساله، 6 ساله، 10 ساله که پولی ندارد، پس اندازی هم ندارد، در آمدی هم ندارد. ولی می گویند امروز روز پدر است و تو این پول را بگیر و برای پدرت یا برای مادرت هدیه بخر. پدر و مادر نیازی به هدیه فرزند ندارند؛ ولی به او اجازه می دهند که این محبت را انجام دهد تا این تشبه برایش حاصل شود. یعنی تو باید یاد بگیری که این هدیه را به من بدهی؛ یعنی من به تو کمک می کنم که مثل من شوی.

مثال چهار) پدر در کُشتی چند بار از فرزندش زمین می خورد تا او را در کشتی گرفتن ترغیب کند. پدر که زمین نمی خورد، بلکه دارد به او یاد می دهد تا او را به خودش برساند. می خواهد اسم قوی در او تجلی کند.

شما فکر کنید رفتاری که پدر با بچه اش در حین کشتی انجام می دهد و زمین می خورد و بچه هم چقدر خوشحال می شود که توانسته، بابا را زمین بزند؛ این لطیف تر و قشنگتر است یا رفتار خدا که می گوید به من قرض بدهید و به من کمک کنید؟

چون خدا می خواهد زمینه ظهور و تجلی اسم های خودش را در بنده ایجاد کند، می گوید تو قرض بده تا کریم و رزاق شوی. برای زن و بچه ات هزینه کن؛ برای دوستانت هزینه کن و اهل انفاق باش تا کریم بودن و رزق رساندن را یاد بگیری.

خدا به ما یاد می دهد:« إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْكُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ[3] = اگر خدا را یارى كنید، یاریتان مى ‏كند و گامهایتان را استوار مى دارد»، خدا را یاری کنید و به او قرض بدهید؛ به خدا محبت کنید و به ملاقات خدا بروید.

این همه برای این است که خدا کمکت کند تا تو مثل خدا شوی؛ وگرنه خدا امر حصولی ندارد. یک امری که بخواهد برای خدا حاصلی داشته باشد نیست؛ به این معنا که من توانستم خدا را تحریک کنیم که به من محبت کند. خدا می گوید این به خیال خودش برای من زحمت کشیده و من هم پاداشش را می دهم. اما من که به کار تو نیازی ندارم؛ تو به کار من نیاز داری. این مهم است که بدانیم خدا هیچ وقت لنگ کار ما نیست.

خداوند غنی است و لطف می کند؛ ما نیازمندیم و بخل می کنیم

با وجودی که خدا عنی و بی نیاز است،‌ باز هم به بندگانش لطف می کند؛ اما ما با وجودی که نیازمندیم، باز هم تکبر داریم و از محبت و لطف به دیگران بخل می کنیم.

یک پدر ممکن است نگران باشد که پسرش معتاد نشود، سیگار نکشد؛ می گوید آبرویم می رود و برایم بد می شود. نگران این است که بچه اش بیسواد نشود، بیکار نشود، اشتباه نکند، گناه نکند، این احتیاج را دارد؛ می گوید برای خودم بد است. اما خدا اصلاً این جوری نیست. غنیّ ّعن العالمین است.

خدا با این که غنی است، نقش فقیر و محتاج را خیلی خوب بازی کرده، آنقدر این احتیاج را قشنگ بیان کرده که بعضی انسانها باور کرده اند که خدا محتاج است و فکر می کنند، خدا به نماز ما محتاج است و معطل است من نماز بخوانم. اما با این حال می فرماید: بنده ای که می خواهد توبه کند و با من آشتی کند، اگر می دانست که من چقدر مشتاق توبه او هستم، از شوق من می مرد. خداوند از خودش نیاز نشان می دهد و می گوید: شوق. ولی آیا شوق خداوند از روی ضعف و نیاز است؟ خیر! خدایی که هیچ نیازی ندارد، این همه عاطفه پای بنده اش ریخته. اما ما ها که به همدیگر نیاز داریم، به هم بخل می کنیم. زن و شوهر به هم نیاز دارند. خواهر و برادر به هم نیاز دارند. انسان به پدر و مادر نیاز دارد. همه ی ما به همدیگر نیاز داریم؛ ولی باز هم بخل می کنیم.

ما وقتی می خواهیم کمکی بکنیم، گرو کشی می کنیم؛ نمی گوییم «دوستت دارم و به تو احتیاج دارم؛ من منتظرت هستم؛ من دلم برایت تنگ می شود؛ اصلاً نیاز و وابستگی مان را به زبان نمی آوریم». چرا؟ چون تکبر و بخل داریم. ما باید به زبان بیاوریم؛ این را بگو. ما با همه ی ضعف هایی که داریم، حرفهایی را به دیگران می گوییم که خدایی که هیچ نیازی به ما ندارد، هیچ وقت به ما نگفته است.

خداوند با ما طوری رفتار می کند که انگار همین یک بنده را دارد و هیچ بنده دیگری ندارد که او را عبادت کند. این همه هم به پای ما نیاز و عاطفه ریخته است که میگوید دوست دارم برگردی؛ شوق دارم برگردی. اما ما چرا اینقدر تکبر داریم که به رغم نیازی که به دیگران داریم، با آنان اینطور نیستیم؟

یکی از اشتباه هایی که بعضی ها می کنند و این ناشی از بخل و کبرشان است، این است که مثلا مرد به زنش می گوید: اگر تو نباشی، من می روم یک زن دیگر می گیرم؛ زن زیاد است. این حرف خیلی حرف زشت و قبیحی است. یا کسی به دوستش بگوید: دوست زیاد است. اگر چنین خطا و اشتباهی کردید، زود جبران کنید. به بدترین رفیقت هم این حرف را نزن. نه که با او اینطوری حرف نزنی، حتی به مخیله ات هم نیاید. آدم باید خیلی بی ریشه و شخصیتاً هرزه باشد که فکر کند کس دیگری هم من را می خواهد. پس من هم می توانم همسرم را که از او خوشم نمی آید، کنار بگذارم.

بدترین بنده ها هم اگر برگردند، برای خدا عزیز هستند

خدا با بدترین بنده هایش، کثیف ترین، آلوده ترین، گناهکارترین بنده هایش اینطوری رفتار نمی کند که آنها را از برگشتن ناامید کند. آدم اخلاق را باید از خدا یاد بگیرد.

خدا به بدترین بندگانش هم حرف از ناامیدی نمی زند؛ به ابولهب هم نمی گوید؛ به ابوجهل هم نمی گوید؛ به فرعون هم نمی گوید؛ به نمرود هم نمی گوید. به موارد زیر توجه کنید:

اول) عزیزترین کس خودش را سراغ فرعون می فرستد تا آخرین هشدار را هم به او بدهد. می فرماید: «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى= به سوى فرعون برو كه وى سر به طغیان برداشته است». می گوید، پیش فرعون رفتی، مودب باش، با او درست حرف بزن، با او خشن حرف نزنی. طوری بگو که به او بر نخورد. «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَى أَنْ تَزَكَّى؛ وَأَهْدِیَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى؛ فَأَرَاهُ الْآیَةَ الْكُبْرَى[4]= و بگو آیا سر آن دارى كه به پاكیزگى گرایى؛ و تو را به سوى پروردگارت راه نمایم تا پروا بدارى؟ پس معجزه بزرگ [خود] را بدو نمود».

با مهربانی به فرعون می گوید: ببین من از طرف خدا آمده ام؛ ای فرعون! ببین، این ید بیضای من، این عصای من. خداوند به عشق فرعون همه چیز را به پایش ریخت. خدا چقدر برای فرعون کار کرده؛ چقدر پای فرعون ریخته؛ چقدر به فرعون فرصت می دهد؛ به او معجزه نشان می دهد تا دلش نرم شود و بفهمد که موسی از طرف خدا آمده تافرعون بیاید آشتی کند.

دوم) یزید به امام سجاد عرض می کند: آیا من می توانم برگردم؟ می فرماید: بله. یعنی اصلا جواب منفی ندارند.

من تا وقتی که من در رحم دنیا هستم، اصلا بن بستی ندارم.

سوم) شخصی به امام رضا عرض کرد: در ماه رمضان خانه یکی از این سردارهای مأمون رفتم و ناهار آورد. گفتم: مگر تو روزه نیستی؟ گفت: چه روزه ای بگیرم؟ من به دستور همین مامون 60 نفر از اولاد علی را از بچه، زن، پیر و جوان سر بریدم و در چاه انداختم. مگر نماز و روزه می تواند من را نجات بدهد؟ 60 نفر اولاد پیغمبر را کشته ام. امام رضا علیه‌السلام فرمود: به او بگو گناه این ناامیدی، از گناه کشتن آن 60 نفر بیشتر است.

چهارم) خداوند بهترین بنده اش ابراهیم را برای نمرود می فرستد. می گوید اگر کتکت زد و حرف مفت زد و زور گفت، به تو بر نخورد. شاید با من آشتی کرد. فرعون چقدر برای خدا عزیز است، نمرود چقدر برایش عزیز است.

پنجم) ۹۵۰ سال پوست حضرت نوح کنده می شود. خدا به او می گوید: ای نوح! بی ادبی نکنی؛ عصبانی نشوی؛ حرف درشت نزنی. این که انسان ۹۵۰ سال تبلیغ کند و از ادب و مهربانی خارج نشود، شوخی نیست.

نوح در این مدت، هر کاری لازم بوده انجام داده و ادب و مهربانی به پای مردم ریخته است. اما بعد از آن که مهربانی را به پایشان ریخت و نتیجه ای نگرفت و خدا کم کم  قهرش گرفت، فرمود به آنها بگو که قرار است چه اتفاق هایی بیفتد؛ تهدیدشان بکن؛‌ کشتی را بساز و آماده طوفان باش.

اما تا زمانی هم که سر و صدای طوفان بلند نشده، حتی اگر یک نفر توبه می کرد و می گفت: ای نوح! من اشتباه کردم. نوح می گفت: بیا سوار شو. چه خدای مهربانی داریم.

 ما باید امر به معروف و نهی از منکر را از خدا یاد بگیریم

ما باید همین روشهایی را که خداوند در امر به معروف و نهی از منکر دارد، یاد بگیریم؛ اما زیاد دیده می شود که مرد و زن مسلمان و مومن وقتی درگیر این کار الهی می شوند، حرفهای بی ربط  و بی ادبی می زنند.

این روشهای خداوند چه چیز را به ما یاد می دهد؟ این که برای خدایی شدن، باید هزینه بپردازیم. می گوید منِ خدا هیچ نیازی به این بنده هایم ندارم. این همه نازشان را هم می کشم. عزیزترین کسان و عزیزترین پیغمبرانم را برای ابوجهل، ابولهب و برای خشن ترین آدم ها می فرستم که دعوتشان کنند و نازشان را بکشند. کار پیغمبر نازکشی است. ما چقدر نازکشی را از خدا یاد گرفته ایم؟ چقدر نبریدن را یاد گرفته ایم؟ اتفاقاً یکی از ایرادات مهم ما همین است که زود به هم می ریزیم و زود به تنفر می افتیم. دلخوری و انتقاد سر جای خودش؛ اما این که محبت طرف را از دلت بیرون بکنی و از او متنفر بشوی، غلط است. برای همین هم فرمودند: نسبت به «عمل» شیعه ناراحت شوید، ولی از «خودش» دلگیر نشوید؛ یعنی حق ندارید از خودش دلگیر شوید. از عملش اعلام برائت کنید. اگر عمل او طوری است که پای مصالح و پای بیت المال در میان است، تذکر بدهید. اگر پای مال خودت در میان است، اصلا ندید بگیر، تا آنجا که می شود و جا دارد، اصلا انگار نه انگار چنین اتفاقی افتاده.

پس ما چه شعاری داریم می دهیم که می گوییم: «خدایا قربة الی الله». خدایا می خواهیم به تو نزدیک شویم. اتقرب الی الله، می خواهیم شبیه تو شویم. می خواهیم بزرگ شویم. اما اینطوری که نمی شود.

تو به امام حسین می گویی: من 20 سال است که دارم زیارت عاشورا می خوانم. در زیارت عاشورا که می خوانی چه می گویی؟ می گویی: «ان یجعلنی معکم فی الدنیا والاخره = من می خواهم با شما در دنیا و آخرت باشم». معیت، «شدن» است. یعنی تو باید مقام معیت پیدا بکنی. اخلاقت مثل اهل بیت شود؛ در این صورت هم در دنیا و هم در آخرت با آنها هستی. ولی وقتی که از آنها فاصله می گیرید دیگر چه معیتی دارید؟ بعضی از همسران پیغمبر بی ادب و توطئه گر بودند و به حضرت زهرا توهین و حضرت را مسخره می کردند. به امیرالمؤمنین جسارت و بی ادبی می کردند. وقتی امیرالمؤمنین در می زدند، در را باز نمی کردند. به آنها دروغ می گفتند و آنها را سر کار می گذاشتند و می گفتند: پیغمبر نیست، برو. رفتار پیغمبر را ببینید؛ وقتی می پرسند: چگونه تحمل می کنید؟ می فرماید: من به خوبی هایشان نگاه می کنم.  

ولی ما هزارتا خوبی از همسرمان، پدر و مادرمان، برادر و خواهرمان سراغ داریم، اما باز کور و کر و ناشکر و ناسپاسیم و فقط بدی ها و ضعف ها را می بینیم.

بین کار و رفاقت، حفظ رفاقت مهمتر است

گاهی آدمها رفتارهای همدیگر را نمی توانند تحمل کنند؛ عاقل هایشان می گویند: برای این که رفاقت مان را حفظ کنیم، بهتر است با هم نباشیم. چون در کار نمی توانیم با هم کنار بیاییم، دوری و دوستی.

گاهی دو برادر، دو جاری، دو باجناق، دو دوست و ... نمی توانند با هم شریک باشند؛ خوب عیب ندارد، شریک نباشند؛ ولی رفاقت شان را حفظ کنند. اولویت در کار باید وحدت، همدلی، صفا و رفاقت و برادر و خواهری باشد. اگر قرار است برادری و خواهری به خطر بیفتد، اگر قرار است رفاقت به خطر بیفتد، کار باید فدا شود، اما رفاقت ها خراب نشود.

اصرار نکنیم که این کار باید جلو برود و با دیگران درگیر شویم؛ زیرا شیطان از این موقعیت سوء استفاده می کند.

به خصوص اگر محل کار، یک محل مقدس و کار مقدس باشد. حضور شیطان در جاهای مقدس خیلی بیشتر از جاهای دیگر است. یقیناً امام زمان نمی گذارد و به کسی اجازه نمی دهد شیطان از سنگر او به خواهر و برادرهایش و به همسرش حمله کند؛ یا به پدر و مادر و یا به دوستان و همکارانش حمله کند. چون این کار فتنه و آشوب است. هر کس باید سنگر خودش را با غیرت محکم نگه دارد.

من چرا باید ضعیف و بی عرضه باشم که نتوانم از حریم همسرم دفاع کنم. باید قشنگی ها و خوبی هایش را ببینم و بدی هایش را عفو و مغفرت کنم. مگر تو نمی خواهی خدا نسبت به تو اینگونه باشد؟ پس چرا تو نسبت به همسرت این طور نیستی؟

انصاف و عقل و شرافت چه حکم می کند؟ قصد یک انسان برای تشبه به حق تعالی چه حکم می کند؟ آیا این را حکم می کند که ما دائماً نقطه ضعف ها را ببینیم؟ آدم ها باید با زیبایی های همدیگر و با کمالات همدیگر و خوبی های همدیگر زندگی کنند. اگر کسی بگوید ضعف های فلانی بیشتر از نقاط قوتش است، او مریض است و باید خودش را درمان و استغفار بکند.

چه موقع از چشم خدا می افتیم؟

 کسی که می تواند بدی های یک نفر را بیشتر از خوبی هایش ببیند و آنها را بشمارد، خیلی مریض است. خیلی باید دقت کنیم که کسی از چشم ما نیفتد. یکی از اساتید و بزرگان ما می فرمودند: اگر کسی از چشم تان افتاد، حتماً شما هم از چشم خدا می افتید.  

اگر عیب دیدی، برو استغفار کن که تو چقدر بدبختی که اینقدر عیب دیدی. تو چقدر مریض هستی که اینها را توانستی لغزش و عیب و انحراف را ببینی. همه آدم ها ضعف دارند. آدم ضعف ها را با شجاعت قبول می کند و اگر ظرفیت دید، ضعف ها را هم به همدیگر می گوید. بارها گفتیم، گناه کردن گناه نیست. حال کسی گناه کرده، پشیمان شده، چرا اینقدر به ضعف ها و گناهان همدیگر می چسبیم. این مثل حمله شیطان از عقب است.

در حالی که خدا درمورد آدم توبه کرده می گوید:«یبدل الله سیئاتهم حسنات= خدا بدی هایشان را به خوبی تبدیل می کند». می گوید: به عشق امیرالمؤمنین غدیر را روزه بگیرید، من ثواب 60 سال عبادت را به شما می دهم. به عشق امیرالمؤمنین عید غدیر را روزه بگیر، من 60 گناه تو را می بخشم. ببینید چه خدایی داریم که دنبال فرصت و موقعیت است تا گناهان ما را ببخشد. باید اخلاق نسبت به بندگان خدا را از خدا یاد بگیریم.

ببینید خداوند با گناه چگونه برخورد می کند؛ می گوید اگر 50 نفر آمدند گفتند، فلانی یک کار بدی کرده؛ اما اگر خودش گفت: نکردم؛ بگو: حرف تو درست و قبول است. نه این که حرف آن 50 نفر اعتبار ندارد؛ آنها مؤمن و  عادلند. ولی وقتی خودش می گوید: نکرده ام؛ پس تو قبول کن که نکرده. شما که قاضی نیستی، حکم جاری کنی. آن 50 نفر را تکذیب کن. تکذیب کن نه این که به آنها بگویی دروغ می گویید. یعنی به حرف شان اعتنا نکن. چون اصلا خدا نمی خواهد بدی و گناه دیده شود. آن وقت همین مومنی را که خدا می گوید حرف او را به 50 نفر ترجیح بده، این مؤمن با دو مؤمن دیگر که سه نفر شوند و بگویند یک نفر زنا کرده، می گوید این سه نفر را تکذیب کن، باید چهار نفر باشند. برای این که خدا نمی خواهد زنای کسی لو برود. زنا کرده به خدا مربوط است، به تو چه.

اگر کسی نسبت به فردی شهادت آلوده ای بدهد، این شرایط را گذاشته که قضیه لو نرود و گفته نشود. آنها هم با چه شرایطی، یعنی ببینند، بیایند و بگویند. یعنی نمی خواهم حرف بزنید. هی نیایید گناه پخش بکنید. نه جایی اعتراف کنید و نه گناه کسی را بگویید. پچ پچ هم نکنید. حرفها و ضعف های همدیگر را هم نگویید.

اگر عملِ بدی از کسی دیدید، به بهترین وجه توجیه اش کنید

علی علیه السلام می فرماید: وقتی یک حرف یا عمل بد از کسی صادر شد، حمل به صحت کن و به بهترین وجه توجیه و تفسیرش کن. اگر خیلی برملا شده و آشکار بود و نتوانستی آن را توجیه کنی، برو خودت را سرزنش کن که تو چرا نتوانسته ای و زورت به خودت نرسید. چون آن جایی هم که آدم گناه کسی را می بیند و یقین می کند، شیطان دست دارد. زیرا شیطان برای آدم زیاد یقین ایجاد می کند. اما تو وظیفه داری به یقینت هم اعتنا نکنی.

شخصی آمد به رسول خدا گفت: دو نفر دارند عمل حرام انجام می دهد. پیامبر زیرک است؛ امیرالمؤمنین علیه السلام را می فرستد تا ببیند که آن شخص راست می گوید یانه؟ امیرالمؤمنین هم آنقدر سر و صدا می کند تا همه چیز به هم بریزد و صحنه گناه از بین برود. در یک مورد دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام به جایی می رود و می بیند دو نفر دارند عمل خلاف عفت انجام می دهند و صحنه از لای در معلوم است. عبایش را می گذارد آنجا که کس دیگری نبیند و می رود. می دانید چرا؟ برای این که تو چه ایرادی می خواهی از مردم بگیری. اگر او فحشایی مرتکب شده، به تو چه؟ تو ممکن است دوتا غیبت کرده باشی که می شود 140 زنا. فحشای کدامیک بیشتر است؟ کی باید بیشتر خجالت بکشد؟ انسان باید فکر کند که آیا من در عمرم غیبت نکرده ام؟ تهمت نزده ام؟ تکبر نکرده ام؟ اینها فحشاست که از زنا بیشتر است.

ما یک تعریف ریاضی داریم که می فرماید:« قد جعل الله لکل شی قدرا= خدا برای هر چیزی قدر و اندازه قرار داده»؛ خدا برای هر چیز یک ریاضیات گذاشته است. کسی می گوید: «من یک زنا هم نکرده ام؛ اما روز قیامت در حالی محشور می شود که یک میلیون زنا برایش نوشته اند». غیبت ها را ضبط می کنند و ببین چه از آنها در می آید. اصلاً هیچ کاری هم نکردم و هیچ خلافی هم انجام نداده؛ ولی می نویسند. حال من چگونه می توانم به یک نفر ایراد بگیرم. من چگونه روی این را داشته باشم که گناه و ایراد را ببینم.

گاهی مصالح اسلام و مسلمین است؛ آبروی کس دیگری است؛ مصالح جمعی است؛ امر به معروف و نهی از منکر است؛ این سر جای خودش. در امر به معروف و نهی از منکر هم توضیح دادم شما به کسی که زنا کرده، شلاق بزنید، مؤمنین هم باید بیایند بزنند. بعد می فرماید: اگر مؤمنی ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشد، حق ندارد موقعی که یک نفر را دارند سنگسار می کنند رحم داشته باشد. قرآن می گوید: رحم نباید داشته باشید. ولی وای به حالت آن موقع که داری کسی را سنگسار می کنی، فکر کنی که آبرویت پیش خدا بیشتر از او است. وای به حالت اگر فکر کنی تو این کار را هرگز نمی کنی؛ نباید بگویی «نه؛ من این زنا را نمی کنم؛ من این فحشا را مرتکب نمی شوم؛ بپان که حتماً می کنی؛ بگذار پرده کنار برود. همین گناهکاری که مسخره اش کردی در نامه عملت می نویسند. گناهان بدتر از این هم می نویسند.

بزرگترین عیب این است که تو گناه دیگران را ببینی

 بزرگترین عیب، دیدنِ عیب و گناه دیگران است. بزرگترین گناه این است که ضعف ها و لغزش های دیگران را ببینیم. ما باید عیب پوشی را از خدا یاد بگیریم. این حدیث معراج است و باید با آن عروج بکنیم. اگر همین هایی که گفتیم را عمل بکنیم. اگر شما به اینها عمل کردی می بینی، اتفاقاً در معراج بوده ای.

سیدالشهدا علیه السلام فرمود:«طوبی، لمن شغله عیبه عن عیوب الناس= خوش به حال کسی که اشتغال به عیب هایش، او را از پرداختن به عیوب دیگران باز می دارد».

همین امام حسین علیه السلام شخصیت هایی را که شما بعداز عاشورا در طول تاریخ لعنت شان می کنید که امام حسین را تنها گذاشتند، امام حسین سراغ شان رفت و گفت: من می گویم بیا پیش من. من می خواهم با هم به عالی ترین درجات بهشت برویم. یعنی 30- 40 سال سابقه ی بد آنان را امام حسین ندید گرفت و سراغ خیلی از خلاف کارهای حرفه ای رفت. بعضی ها شان آمدند و بعضی نیامدند. این امام حسین است که وقتی قرار است برود پیش خدا،د دوست دارد همه را با خودش ببرد. این پیغمبر ماست که وقتی کتکش می زنند، نفرین نمی کند، بلکه دست می برد به دعا و می گوید:« اللهم اغفر قومی= خدایا قوم مرا ببخش». نه تنها جریمه شان نکن، این کتک هایی که به من زدند را اصلا ندید بگیر،« فانهم لا یعلمون= نمی دانند». این پیغمبر ماست.

دل چرکینی و رنجیدن، کار مومن نیست. خدا رحمت کند میرزا را که می گفت: «مرنج و مرنجان». این هنر یک آدم مومن است. اصلا آدم بالاتر از فرشته یعنی همین. این اخلاقیات را آدم از خدا باید یاد بگیرد و تمرین بکند. شنیدن و گفتن صرف هم کافی نیست.

خداوند بی نیاز مطلق است

در دعای عرفه دقت کنید: «الهی تَقدَّس رضاكَ ان تكونَ له علةٌ مِنك، فكیف یكون علّةٌ منّى=خدایا! رضایت تو بالاتر از این است كه از ناحیه خودت علتی داشته باشد؛ چه رسد به این كه من موجب رضایت تو بشوم». یعنى چنان نیست كه اول تو رضایت نداشته باشى و خودت در خودت رضایت بیافرینى. چه رسد به این كه من موجب رضایت تو بشوم! من چه دارم كه موجب رضایت تو بشوم؟ رضایت تو بالاتر از این است كه علتى از خودت داشته باشد. انسان و هر موجود دیگرى بسى عاجزتر از این هستند كه چیزى به خدا اعطا كنند كه او نداشته باشد. این تعابیر براى این است كه ما چیزى را درك كنیم و تصورى داشته باشیم و انگیزه اى در ما پیدا شود.

یعنی ای خدا! از تو به خود تو هم خیر نمی رسد. تو اصلا از این که از جانب خودت به خودت خیر برسد هم بی نیازی. غنی علی الاطلاق هستی. این که رضای تو از جانب خودت باشد.

بعضی ها فکر می کنند خدا در روز قیامت مثل پدر و مادری که در رودربایستی هستند که اگر این بچه را من بزنم بچه فلج می شود، کور می شود، بچه خودم است دیگر. دیدید پدر و مادرها هم یک موقع می خواهند تنبیه هم بکنند می گویند:« تف سربالاست». چه کارش کنیم؟ اما خدا اصلا این طوری نیست. خدا اگر بخواهد غضب بکند:« وَلَا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ[5] = و خدا روز قیامت با آنان سخن نمى‏ گوید و به ایشان نمى ‏نگرد».

این طور نیست که کسی خدا را قلقلک بدهد که خدایا من دارم جهنم می روم، راضی نشو. نه؛ خدا تحریک پذیر نیست. خدا را نمی شود قلقلک بدهی. «لا یبرمه الحاح الملحین= اصرار و الحاح دیگران، خدا را به ستوه نمی آورد ». همین خدایی که این طوری است، می گوید: رضای تو به خودت هم نمی رسد، رضای تو مقدس تر از این است که علتش خودت باشی. چقدر حرف بلند است. خداشناسی این طوری است. فقط معصوم می تواند این طوری حرف بزند.

«فیكیف یكون علّةٌ منّى= خدایا من چطوری می توانم تو را راضی کنم». از ناحیه خودت هم به خودت نمی رسد چطور من بتوانم تو را راضی کنم و روی تو تاثیر بگذارم؟

«إِلهِی أَنْتَ الغَنِیُّ بِذاتِكَ أَنْ یَصِلَ إِلَیْكَ النَّفْعُ مِنْكَ فَكَیْفَ لاتَكُونُ غَنِیّا عَنِّی؟ = خدایا تو به ذاتت آنقدر غنی هستی که از خودت هم به خودت نفعی نمی رسد؛ پس چگونه از ناحیه من غنی نباشی؟».

خدایا آنقدر غنی هستی که از خودت به خودت نفع نمی رسد. این خدایی که به خودش هم وابسته نیست، چطوری به ما وابسته و به ما محتاج باشد؟

 

[1] . سوره بقره/245.[2] . سوره منافقون/7.

[3] . سوره محمد/7.

[4] . سوره نازعات/آیات 17 الی20.

[5] . سوره آل عمران/77.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین