کد خبر: ۵۶۳۵۸
تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۳۸۵ - ۱۲:۵۵
خانواده عجيب ؛

داستان زندگی خانواده بكام

آفتاب‌‌نیوز :

ویكتوریا كارولین آدامز متولد 17 آوریل 1974، خواننده انگلیسی معروف به ویكتوریا آدامز وود شهرت خود را از ابتدا در گروه موسیقی اسپایس گرلز و سپس با ازدواج با دیوید بكام به‌دست آورد و آن را تشدید كرد. اكنون ویكتوریا را به‌عنوان همسر بكام می‌شناسند، نه برعكس!

ویكتوریا خواننده موسیقی پاپ، ترانه‌سرا و طراح مد است و Posh Spice نام مستعاری است كه بی‌بی‌سی برای او انتخاب كرده است. به‌رغم شهرت فراوان ویكتوریا و قرار گرفتن آهنگ‌هایش بین 10 آهنگ برتر انگلستان، مجموعه كارهای انفرادی‌اش نتوانست نظر مخاطبانش را به خود جلب كند و در زمینه تجاری با شكست مواجه شد. در حقیقت ویكتوریا را خواننده بی‌استعدادی می‌شناسند كه به مدد ازدواج با بكام نام خود را مطرح نگاه داشت.

او تنها عضو اسپایس گرلز بود كه آلبوم انفرادی نداشت و می‌گفت نمی‌خواهد به تنهایی كار كند اما سرانجام در آگوست 2000، ویكتوریا پس از جدایی از گروه، اولین آلبوم انفرادی‌اش را منتشر كرد. آلبوم اول او با موفقیت نسبی همراه بود اما كار دومش در سپتامبر 2001 نتوانست رقیبانش را شكست دهد. یكی از علت‌های اصلی ناكامی او در فروش آلبوم دوم جنجالی بود كه برای حلقه بدلی كه در اجرای زنده خود در بیرمنگام توجه عكس‌ها را برانگیخت، به وجود آمد. این اتفاق باعث شد هواداران كم‌شمارش، رفتار خصمانه‌ای با او داشته باشند و ویكتوریا را زنی بخوانند كه فقط دنبال جنجال‌آفرینی است، نه هنر. 

به راستی دیوید بكام و ویكتوریا چگونه با یكدیگر آشنا شدند و ازدواج كردند؟ بكام در كتاب معروفش به نام «روایت من» كه سال 2003 توسط انتشارات كالینز ویلو چاپ شد، بخش مفصلی را به ویكتوریا اختصاص داده كه قسمت‌های بسیار كوتاهی از آن را می‌خوانید: 

یك :همسرم عكسم را از صفحات روزنامه‌ها كند و من هم او را روی صفحه تلویزیون یافتم. من در چینگفورد بزرگ شده‌ بودم و او در گافز اوك، كه 15 دقیقه با اتومبیل از هم فاصله دارند. ما از مغازه‌های یكسانی خرید می‌كردیم. در رستوران‌های ثابتی غذا می‌خوردیم ولی طی سال‌های زندگی در شمال لندن هرگز یكدیگر را ندیده بودیم اما وقتی برای اولین بار با هم ملاقات كردیم، گویی همیشه یكدیگر را می‌شناختیم.

نوامبر 1996 بود كه در هتلی در تفلیس نشسته بودم؛ شب پیش از رویارویی با گرجستان در چارچوب رقابت‌های جام‌جهانی بود. گری نویل، هم‌اتاقی‌ام روی تخت دراز كشیده بود. سفر با تیم‌های فوتبال یعنی خوردن، خوابیدن و برگزاری مسابقه. در آن هتل قدیمی تفلیس چه كاری از دست ما در روزی بارانی بر می‌آمد؟تلویزیون روشن بود و كانال موسیقی را گرفتیم. همان لحظه قطعه جدید گروه <اسپایس گرلز> به نام «بگو اون جا هستی» پخش شد. چهار نفر زن اعضای گروه در یك صحرا آواز می‌خواندند و ویكتوریا لباس تیره‌ای به تن داشت و خود را شبیه گربه‌ها كرده بود. پیش‌ترها هم آوازهای اسپایس گرلز را شنیده و چهره‌هایشان را دیده بودم اما آن روز، در آن هتل كوچك خفقان‌آور تفلیس توجه بیشتری به آن قطعه كردم. ویكتوریا در آن قطعه محشر بود. 

به خودم گفتم: «حاضر میشه باهام حرف بزنه؟» هنوز در دنیای فوتبال جوان به شمار می‌رفتم و چندان معروف نبودم، در حالی كه گروه اسپایس گرلز در اوج به‌سر می‌برد. نام و چهره آنها را همه جا می‌دیدید.

دو: یك ماه بعد در لندن به‌سر می‌بردیم و در رختكن استمفوردبریج آماده مسابقه با چلسی می‌شدیم كه كسی آمد و گفت گروه «اسپایس گرلز» اینجا هستند و می‌خواهند با بازیكنان منچستریونایتد ملاقات كنند. به خودم گفتم:‌ «یعنی ویكتوریا اینجاست؟ یعنی او را می‌بینم؟»كسی جلو آمد و گفت: «سلام دیوید، من سایمون فولر هستم، مدیر برنامه‌های اسپایس گرلز. می‌خواهم ویكتوریا را ببینی.» احساس كردم عرق بر چهره‌ام جاری شد، ناگهان احساس گرمای شدیدی كردم. ویكتوریا جلو آمد و گفت:«سلام دیوید.»هم زیبا بود، هم خونسرد و باوقار. سایمون فولر حرف می‌زد و نمی‌دانم چه می‌گفت، من میخكوب شده بودم.

سه: می‌گویند نوجوان‌ها زود عاشق می‌شوند. می‌گویند عشق آنها بی‌دوام است و بی‌تردید خیلی‌ها تصور می‌كردند رابطه من و ویكتوریا مشابه بسیاری از روابط نوجوانان خواهد بود اما وقتی با او از طریق تلفن حرف زدم، دریافتم علا‌قه‌ام عمیق است. یك بار برای دیدارش چهار ساعت از منچستر تا لندن را رانندگی كردم. خوب به یاد دارم اتومبیلم بی‌ام و آبی رنگ مدل M3 بود. مادرم می‌دانست با ویكتوریا حرف می‌زنم اما باور نمی‌كرد یك فوتبالیست شیفته یك خواننده شود.

چهار: به هر هتلی كه ویكتوریا آن جا می‌رفت دسته‌های گل می‌فرستادم كه در آنها یك شاخه گل رز جلب‌نظر می‌كرد. بی‌تاب بودم.یك بار از لندن تا كمبریج را با او رانندگی كردیم. وسط راه پیتزا ساده‌ای خوردیم، مثل دوتا آدم معمولی. سپس به لندن برگشتیم و به خانه پدر و مادرم رفتیم. بعد از خوردن شام با آنها فیلم «جری مك گوایر» با بازی تام كروز را دیدیم. سپس به خانه مادر ویكتوریا رفتیم. همه جزئیات آن روز را به یاد دارم. مادر او جلو آمد و گفت: فوتبالیست هستی؟ این طور نیست؟ پاسخ دادم «بله» و او دوباره پرسید «برای چه تیمی بازی می‌كنی؟» 

نمی‌دانم چرا ولی تعجب نكردم، او نمی‌دانست برای منچستریونایتد بازی می‌كنم.

پنج: ابراز عشق ما ساده بود. مثل دو تا آدم معمولی حرف زدیم.
گفتم: ویكتوریا دوستت دارم.
گفت: منم دوستت دارم دیوید.

شش: برای برگزاری مراسم ازدواج قصری را در منطقه لاترل استو در ایرلند انتخاب كردیم. آن قصر هرچه نیاز داشتیم را داشت. كلیسای محلی همان نزدیك بود و معماری‌اش فوق‌العاده. دو روز پیش از عروسی آن جا رفتیم. مادر و پدرم و میهمانان روز بعد وارد شدند.ساقدوش من گری نویل بود. نزدیك به سیصد نفر میهمان داشتیم. از چهره‌های معروف عرصه سینما، تلویزیون و موسیقی تا ورزشكاران. همه بازیكنان منچستریونایتد آنجا بودند.خوشحال بودم و احساس افتخار می‌كردم. چنان احساسی برایم تازگی داشت. من و ویكتوریا از این كه ما را خانم و آقای بكام می‌خواندند به هیجان آمده بودیم.

هفت: سال 1999پس از پیروزی 2 بر صفر مقابل اینتر در لیگ قهرمانان بود كه ویكتوریا به من زنگ زد. می‌خندید. به او گفتم پس از پایان مسابقه پیراهنم را با دیگو سیمونه (كه در جام‌جهانی 1998 طی دیدار انگلیس و آرژانتین درگیر شدند و بكام اخراج شد) عوض كردم. در بازگشت به لندن بود كه موبایلم زنگ زد و آنچه شنیدم نفسم را بند آورد. 

ویكتوریا بود: دیوید، دكترها می‌گن امشب باید به بیمارستان بروم. پسرمون امشب به دنیا می‌یاد.
خیلی چیزها در فوتبال من را شاد كرده بود، خیلی چیزها ولی احساس پدرشدن را چیز دیگری یافتم؛ آمیزه‌ای از هیجان، ترس و شادی. مثل این بود كه انگار مریض شده‌ام. به سرعت یك بسته شكلا‌ت خریدم و به طرف خانه پدر و مادر ویكتوریا رفتم.همیشه می‌خواستم بچه‌دار شوم. شاید برای این كه همیشه فقط یك خواهر داشتم و عاشق خانواده‌های پرجمعیت بودم. هر بار بازیكنان قدیمی منچستریونایتد با بچه‌هایشان سر تمرینات حاضر می‌شدند به آنها غبطه می‌خوردم. همیشه دلم می‌خواست یك برادر داشته باشم. آن شب می‌دانستم هر حادثه‌ای رخ دهد خداوند با من مهربان بوده كه فرزندی به من بخشیده.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین