آفتابنیوز : وی گفته است: در یکی از روستاهای شهرستان زابل به دنیا آمدم و در همان روستا به تحصیل پرداختم پدرم زمین کشاورزی داشت و با کشت و کار در مزرعه مخارج خانواده را تامین می کرد. من تک پسر بودم و دو خواهر داشتم به همین دلیل در کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم تا کمک خرج خانواده باشم چرا که پدرم در امور کشاورزی، دست تنها بود و نمی توانست همه کارها را انجام بدهد.
چند سال بعد عازم خدمت سربازی شدم و پدرم مسئولیت چند مغازه ای را که در شهر داشت به من سپرد و من هم در مغازه خواربار فروشی مشغول کار شدم تا این که روزی دختر همسایه روبه رویی برای خرید وارد مغازه ام شد و من که گویی به یک باره قلبم لرزیده بود عاشقش شدم و موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم در حالی که خدمت سربازی ام به پایان رسیده بود و همه راضی به این ازدواج بودند اما آن دختر پاسخ منفی می داد و قصد داشت ادامه تحصیل بدهد.
بالاخره این رفت وآمدها طولانی شد و من بعد از دو سال انتظار در نهایت پاسخ «بله» را از آن دختر گرفتم و این گونه با او ازدواج کردم ولی اولین بار در شب عروسی و به پیشنهاد باجناقم مواد مخدر مصرف کردم از آن روز به بعد هم او مرا برای مصرف مواد به دنبال خودش می کشید و من هم که احساس لذت می کردم مدام پای بساطش می نشستم تا این که به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم.
در این شرایط به دلیل خشکسالی های سیستان کار و بارم از رونق افتاد و من به همراه همسرم در حالی که 20 سال بیشتر نداشتم عازم قوچان شدم تا در کارخانه کشمش پاک کنی کار کنم ولی در هیچ کاری دوام نمی آوردم. وقتی از کارخانه کشمش پاک کنی بیرون آمدم با سفارش مادرزنم در کارخانه لبنیات استخدام شدم و چند ماه نیز در آن جا کار کردم. ولی روزی که قصد داشتم به مرخصی بروم سرشیفت محل خدمتم از من خواست برای دخترش تبلت بیاورم من هم گفتم هیچ چیز مجانی به دیگران نمی دهم! این گونه بود که بعد از بازگشت از مرخصی تسویه حساب و به مشهد مهاجرت کردم این جا هم به همراه شوهر خواهر بزرگم (مقتول) در یک کارخانه مشغول کار شدم اما به من تهمت دزدی زدند و حدود سه هفته زندانی شدم بالاخره بعد از آزادی از زندان بود که از طریق خواهر بزرگم فهمیدم که شوهر معتاد و سابقه دارش به خواهر کوچک ترم نظر سوئی دارد به همین دلیل با داماد و خواهرم دامی برای او پهن کردیم تا مقابل یک عمل انجام شده قرار بگیرد.
وقتی خواهر کوچکم به صورت پیامکی با شوهر خواهر 35 ساله ام قرار گذاشت من و شوهر خواهر کوچکم وارد خانه شدیم و من او را با ضربات چاقو کشتم سپس برای آن که اثر انگشتی برجا نماند جسد او را با موتورسیکلت به بیابان بردیم و به آتش کشیدیم. الان هم بسیار پشیمانم و نمی خواهم اعدام شوم چرا که آن لحظه خون جلوی چشمانم را گرفته بود و نمی توانستم خودم را کنترل کنم .
منبع: روزنامه خراسان