امیر سرتیپ دوم عبدالعزیز اتحاد دوره یکساله مقدماتی و عالی رستهای را در شهرستان بروجرد طی کرد و در زمان جنگ در مشاغل فرمانده گروهان مهندسی رزمی، معاون گردان مهندسی، فرمانده قرارگاه لشکر، فرمانده گردان مهندسی، فرمانده خدمات ۹۰۵ پادگانی مشهد انجام وظیفه کرد و سرانجام در خرداد ماه ۱۳۷۳ به افتخار بازنشستگی نائل آمد. در طول زمان جنگ به دلیل ابراز لیاقت به دریافت ارشدیت نظامی مفتخر شد.
جملات بالا بخشی کوتاهی از زندگی رزمی امیر سرتیپ دوم عبدالعزیز اتحاد است. این پیشکسوت ارتشی در شهریور ۱۳۲۳ در شهرستان خواف به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در این شهرستان گذراند.. در مهر ماه سال ۱۳۴۲ به دلیل علاقه وافر به نظامیگری به آموزشگاه گروهبانی ارتش وارد و در سال ۱۳۴۸ ضمن اخذ دیپلم در شهرستان مشهد و عبور از سد کنکور وارد دانشگاه افسری شد و سرانجام در سال ۱۳۵۱ با درجه ستوان دومی مهندسی فارغ التحصیل شد.
این فرمانده ارتشی در خاطرهای پیرامون عملیات ثامنالائمه (ع) و تعهد یک سرباز روایت میکند: با توجه به تخصص من که افسر مهندس هستم، یکی از تکالیفی که داشتم برابر طرح ابلاغی، پاکسازی و ایجاد هفت معبر (محل عبور سرباز پیاده) و شکاف (محل عبور تانک و خودرو) از وجود مین بود که پرسنل تی پ۳ هنگام آغاز این عملیات، از این گذرگاهها بدون خطر مواجه شدن با مین، به دشمن نزدیک شوند.
ساعت دو بعد از ظهر روز چهارم مهرماه بود که برای نظارت و کنترل معابر ایجاد شده از محور «دارخوین» به طرف مواضع دشمن در حوالی پل «قصبه» با یک دستگاه جیپ میرفتم تا از باز بودن گذرگاهها اطمینان حاصل کنم. در بین راه و در مقابل خود یک دستگاه خودروی کمپرسی نظامی را دیدم که به طرف پاسگاه در حرکت است.
به مجرد دیدن من در حاشیهای توقف کرد. من نیز دستور توقف را به راننده دادم، از داخل کمپرسی یکی از درجه داران یگان خود را دیدم که به طرف من میآمد. پس از حضور، در مقابل سوال من که کجا می روید؟ بیان کرد: «سرباز سلیمانی (یکی از سربازان بسیار دلاور گروهان) به شدت مریض است و تب دارد. چون آمبولانس هنوز از بهداری مراجعت نکرده است، بنا به دستور فرماندهام مأموریت تخلیه او را داشتم، ضمن اینکه قرار است تجهیزاتی نیز با خود به خط ببرم.»
درجه دار مزبور صحبت میکرد که دیدم سرباز سلیمانی در حالیکه از شدت تب، رنگ صورتش برافروخته بود، حضور پیدا کرد و با حالت بسیار تضرعآمیز مصرانه درخواست حضور در خط و شرکت در عملیات را داشت.
اندکی به فکر فرورفتم، سپس در حالیکه نبضش را گرفتم و احساس کردم که نامبرده در تب می سوزد، به او گفتم: «هنوز تا شروع عملیات زمان زیادی است. بعید می دانم امشب و فردا شب شروع شود. شما به «دارخوین» بروید تا دکتر تو را معاینه و دارو بدهد، مطمئناً هنگام آغاز عملیات از وجودت استفاده خواهد شد.» ضمناً عین همین دستور را به آن درجه دار دادم که اجرا کند.
دست بر قضا همان شب یعنی شب چهارم و پنجم مهرماه عملیات آغاز و سرباز مزبور هم در این عملیات شرکت کرد. چنین روحیهای آن هم برای شرکت در عملیات قابل تحسین بود.